جدیتر
اما صِرفِ شهرتْ شخص را مهدور نمیکند
قاعدتاً باید روشن باشد که مبنای استدلالِ من کاری به این ندارد که آنچه منتشر میشود نامه یا نامهی عاشقانه باشد، یا محتوایش را عرف بپسندد یا نپسندد: آنچه در اینجا مدخلیت دارد رضایتِ نویسنده است. یک حالتِ افراطی (مستقل از بحثِ نامههای فروغ) این است که بدانیم که خالقِ اثر اصلاً بهصراحت خواسته بوده است که اثرش منتشر نشود. اینکه قصر هوشرُبا است باعث نمیشود که کسی مجاز باشد که، بر رغمِ تأکیدِ نویسنده، منتشرش کند. این هم قاعدتاً باید روشن باشد که این بحث مربوط میشود به حقوقِ اشخاص از آن حیث که شهروند هستند، نه مقامات وقتی که با حوزهی مسؤولیتشان سروکار داریم.
شادمانه، بعد از انتخابات
شرکت در انتخاباتِ مجلسِ دهم
"کشتگان اسم دارند"
صحبت از این است که وقتی حماس زورش به گنبدِ آهنین نمیرسد تصمیم میگیرد که کودکان را چونان سپرِ انسانی قربانی کند. صحبت از این است که اعضای حماس و جهادِ اسلامی یونیفرم نمیپوشند و در آمبولانسهایی پر از کودکان و پر از اسلحه رفتوآمد میکنند. "در چنین اوضاعواحوالِ دیوانهکنندهای، آیا، به مفهومی حقوقی یا اخلاقی، افرادِ بالغْ شهروندِ واقعی هستند؟" اما شاید جانِ کلامِ نویسنده این باشد که مردمِ غزة با اکثریتِ قاطعی حماس را انتخاب کردهاند و حماس گروهی تروریستی است که هدفاش نابودیِ اسرائیل است. "مردمِ غزة فکر میکردند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ […] اهالیِ غزة در خانههایشان به تروریستها و سلاحهایشان پناه دادهاند، درست در کنارِ کاناپههای عثمانیشان و پوشکهای کثیف. وقتی اسرائیل به ساکنان در موردِ حملههای قریبالوقوع هشدار داد، آنان سرکشانه از ترکِ محل امتناع کردند."
روشن است که ادامهی صحبت چه خواهد بود: "شما حقتان در موردِ شهروندخواندهشدن را از دست میدهید وقتی آزادانه اعضای گروهی تروریستی را به عنوانِ دولتمرد انتخاب میکنید […] بیشتر شبیه به سربازانِ وظیفه هستید تا غیرنظامیانِ بیگناه". در آخرِ مقاله هم پاراگرافی هست که البته در غزة بیگناهانی هستند و عدمِ امکانِ شناسایی و نجاتِ آنان مهمترین مسألهی اخلاقیای است که اسرائیل با آن مواجه است.
**
چه میشود کرد وقتی با چنین نوشتهای طرف هستیم؟ دمدستترین کار شاید این باشد که نشانیای از نویسنده پیدا کنیم و برویم و دشنام بدهیم و حدسهایی مطرح کنیم در موردِ رابطهی نویسنده با حکومتِ اسرائیل، یا دستکم بگوییم که آنچه این آقا گفته است مشمئزکننده و زشت و غیرمنطقی و غیرانسانی است.
**
شاید خیلی از ما با شنیدنِ اسمِ مجلهی ونیتیفِر و نگاه به روی جلدِ شمارههایش نتیجه بگیریم که نشریهای است تماماً زرد که آدمهای بیغمی برای آدمهای سادهای منتشر میکنند. به هر حال، خواندنِ مطلبی در این مجله از کایا ماکارچی (که نمیشناسم) مطمئنام کرد که راههای مؤثرتری هم برای جواب به مدافعِ حمله به غزة هست، و اینکه آزادگانِ امریکایی منحصر نیستند به چامسکی و متفکرانِ معروفِ چپ، و اینکه از آزادیِ بیان چقدر خوب میشود استفاده کرد.
میخوانیم که روزنباؤم احتمالاً متوجه نبوده است که آنچه در دفاع از اسرائیل میگوید چقدر شبیه است به حرفهای اسامة بن لادن در نامهی ۲۰۰۲اش به مردمِ امریکا: "مردمِ امریکا آن کسانیاند که دولتشان را از طریقِ ارادهی آزادِ خودشان انتخاب کردهاند؛ انتخابی که از موافقتشان با سیاستهای آنان نشأت میگیرد."
ماکارچی با استناد به حقوقدانی که همکارِ روزنباؤم است صحبت میکند از تعارضِ حرفهای روزنباؤم با حقوقِ بینالملل. بعد به خبری ارجاع میدهد از نیویورک تایمز که در یک حملهی هواییِ اسرائیل ۲۵ نفر—از جمله ۱۹ کودک—که برای افطار گردِ هم آمده بودند کشته شدهاند. یکی از مهمانان را اسرائیل ادعا کرده بوده است که عضوِ شاخهی نظامیِ حماس است.
و اگر اینها کافی نیست—نیست؟—مقالهی ونیتیفر این را هم به ما میگوید که، در مقایسه با بقیهی دنیا، جمعیتِ نوارِ غزة به طرزِ نامعمولی جوان است: حدودِ نیمی از ساکنانْ کمتر از هجدهسالشان است و در انتخاباتِ ۲۰۰۶ که حماس رأی آورد نمیتوانستند رأی بدهند.
—
هاآرتص میگوید که تا پریروز بیش از ششصد فلسطینی کشته شدهاند. عنوانِ نوشتهی وبلاگیِ من عنوانِ مقالهی رعنا عبدالله در شمارهی دیروزِ الأهرام است. خانمِ عبدالله از جمله نوشته است
آنانی که کشته شدهاند هرگز اسمشان ذکر نمیشود و ما فقط عدد میشنویم… اما این مردمان گوشت و خون داشتند؛ شبیهِ شما و من بودند. زندگی داشتند و رؤیا داشتند؛ میخندیدند و میگریستند، بزرگ میشدند و عاشق میشدند، و حالا مادرانِ سوگوار را با قلبهایی پر از درد ترک میکنند.
تفاوتِ معیارها
این را مقایسه کنید با اینکه خبرگزاریِ اسوشیتدپرس چند ماه پیش همکاریاش را با عکاسِ مشهوری (که برندهی پولیتزر هم بوده) قطع کرده چون معلوم شده که عکاس در عکس دستکاری کرده بوده—و حالا دستکاری چه بوده؟ در گوشهی پایینِ تصویر دوربینی روی زمین افتاده بوده، که در عکسی که عکاس به اسوشیتدپرس داده حذف شده بوده است. (مسؤولِ بخشِ عکسِ گاردین در مقالهای از تصمیمِ خبرگزاری دفاع کرده است.) روزنامهی لسانجلس تایمز هم چند سال پیش یکی از عکاساناش را به دلیلِ مشابهی اخراج کرد.
کمی گشتم، و چیزی در موردش پیدا نکردم؛ اما این را هم مبهماً یادم هست که چند سال پیش نیویورک تایمز یکی از عکاساناش را اخراج کرده بود. نه برای چیزی از جنسِ کارِ روزنامهی محترمِ جوان؛ بلکه برای اینکه در عکسی که قرار بوده عکسِ خبری باشد، صحنهچینی کرده بوده و مثلاً به کسی گفته که با فلان حالت بایستد.
تاریخنگاریِ فوکوییِ فلسفهی ریاضیات
Ian Hacking, Why Is There Philosophy of Mathematics At All?, Cambridge University Press, 2014.
در دههی نود کتابِ مهمی دربارهی "اختلالِ چندشخصیتی" منتشر کرده که ویکیپدیا مفصلاً معرفیاش کرده. از ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ صاحبِ کرسیِ فلسفه و تاریخِ مفاهیمِ علمی در کولژ دو فرانس بوده. تعدادِ معتنابهی معرفیِکتاب در نیویورک ریویو آو بوکز نوشته، و غیره.
کسانی که با کارهای ده سالِ اخیرِ هکینگ آشنا نباشند اما او را بشناسند احتمالاً تعجب خواهند کرد از اینکه کتابی در فلسفهی ریاضیات نوشته باشد؛ اما خواندنِ پیشگفتار نشان میدهد که او دستکم از اوائلِ دههی ۱۹۶۰ با موضوع درگیر بوده است. در دورِ اولِ مطالعه، جذابترین بخشهای کتاب برای من قسمتهای مربوط به اثبات بوده است که مجموعاً حدودِ ۴۰ صفحه است (در فصلهای اول و چهارم): اثباتِ لایبنیتسی در مقابلِ اثباتِ دکارتی، ویتگنشتاین و مفهومِ اثبات، اثباتهای کامپیوتری (مثلِ اثباتِ قضیهی چهاررنگ)، افلاطون، منطق، بحث در اینکه آیا ایدهی متداولِ امروزیِ اثبات مانع از پیشرفتِ علم میشود، و غیره.
کتابْ بسیار خوشخوان و بسیار اطلاعدهنده است و خواندناش به نظرِ من برای هر کسی که جداً علاقهمند به فلسفهی ریاضیات باشد لازم است. عنوانِ فصلها: ۱. مقدمهای دکارتی / ۲. چه چیزی ریاضیات را ریاضیات میکند؟ / ۳. چرا فلسفهی ریاضیات هست؟ / ۴. اثباتها / ۵. کاربردها / ۶. به نامِ افلاطون / ۷. پادافلاطونگراییها.
اختتامیه: "دو تا کافیه"
از ابتدای امسال با پژوهشگاه دانشهای بنیادی هیچ قراردادی نداشتهام، و مایهی خوشحالیِ من است که مسؤولانِ پژوهشگاه اشکالِ مانعشوندهای در این ندیدند که یکی از دانشجویانِ پژوهشکدهی فلسفه همچنان تحتِ نظرِ من پایاننامه بنویسد. جلساتِ هفتگیام با ساجد، خواندنِ روایتهای درخشاناش از آثارِ کلاسیکِ راسل و کواین و کاپلان، و مشاهدهی شکلگیریِ استدلالِ به-نظرِ-من قاطعاش بر ضدِ کریپکی ۲۰۱۱ خوشایند بوده است. لذت دارد اینکه الآن رساله را میخوانم و توجه میکنم که، در مواضعی، شکلِ فعلیِ متنْ نتیجهی این است که شکلهای قبلی را خواندهام و نظر دادهام.
و البته که این تحتِ نظرِ من توضیح لازم دارد: مثلِ رسالهی محسن، موضوعِ این رساله هم در تخصصِ من نبوده است و نقشام فقط این بوده که نویسنده را دنبال کنم و سعی کنم مقدارِ هرچهبیشتری از چیزهایی که میخوانَد را یاد بگیرم و همهی آنچه مینویسد را بفهمم، و نظر بدهم در موردِ شکلِ استدلالها و روشنیِ بیان و رعایتشدهبودنِ استانداردهای آکادمیک.
وبگاهِ پروژهی تبارشناسیِ ریاضیات اسلاف و اخلافِ آکادمیکِ هر کسی را که در جای معتبری دکتریِ ریاضیات گرفته باشد نشان میدهد و مثلاً میشود دید که گودل که در ۱۹۲۹ تحتِ نظرِ هانس هان دکتری گرفته فرزندِ آکادمیک ندارد، و آلونزو چرچ ۳۴ فرزند دارد و اعقاباش فعلاً حدودِ سههزاروپانصد نفرند. در فلسفه چنین پایگاهِ اطلاعاتیای سراغ ندارم؛ خوشحالام شخصاً اعلام کنم که، از طریقِ زنجیرِ من-آنجان–پیتر لیپتن، نَسَبِ محسن و ساجد میرسد به اِی.جِی. اِر.
جاسوسِ خیلی جوان
من اطلاعاتِ خاصی در موردِ جاسوسانِ نازی ندارم. فقط یادآوری میکنم که در پایانِ جنگِ جهانی شاملو بیستساله بوده (و در زمانِ به قدرترسیدنِ نازیها هشتساله بوده). یا شاید بعد از شکستِ نازیها و فرارِ برخی از بازماندگانشان به امریکای جنوبی، شاملو برای آنان جاسوسی میکرده؟
بعدالتحریر. کیهان هم گزارشی از این صحبت منتشر کرده است.
ترجمهی چند مقالهی فلسفی: فرنکفورت (۱۹۶۹) و (۱۹۷۱)
دو مقالهی کلاسیک از هَری فرنکفورت را پاییزِ امسال مجلهای از من خواسته بود که به فارسی ترجمه کنم. ترجمه کردم، و مسؤولانِ مجله گفتهاند که ترجمه را نپسندیدهاند (گویا نثرِ ترجمه برایشان مطلوب نبوده). روالِ پیشنهادیشان برای ویرایش را نپذیرفتم، و نتیجتاً حالا مالکِ ترجمههایم هستم. به نظرم رسید که شاید مفید باشد که در دسترسِ گروهِ بزرگتری از خوانندگان قرارشان بدهم. دارم راههایی برای انتشار را بررسی میکنم.
چند سال پیش مهدی نسرین و من در کلاسی با موضوعِ اختیار چند مقاله از مجموعهی گردآوردهی گَری واتسن (ارادهی آزاد) را درس دادیم. هر دوی این مقالههای فرنکفورت در آن مجموعه آمده، و به نظرم رسید که اگر بیکاری ادامه پیدا کند شاید چند مقالهی دیگرِ آن مجموعه را هم ترجمه کنم. البته به نظرم در مجموعهی واتسن جای چند مقالهی دیویدسن (که همگی در مجلدِ رسالههایی در عملها و رویدادها بازچاپ شدهاند) خالی است.
**
**
اینطور نیست که هر موجودِ زندهای را شخص [person] بهحساب آوریم، حتی اگر قدرتِ تفکر داشته باشد. فرنکفورت معتقد است که لازمهی شخصبودن داشتنِ قابلیتِ خاصی در موردِ بعضی خواستههای مرتبهی دوم است، آن خواستههای مرتبهی دومی که به اراده [will] مربوط میشوند. فرنکفورت (۱۹۷۱) در موردِ خوانشهای مختلفِ حکمی به شکلِ "A میخواهد که عملِ X را انجام بدهد"، در موردِ مفهومِ اراده، در موردِ آزادیِ اراده، و در موردِ مفاهیمِ دیگری توضیح میدهد. موضعاش این است که "تفاوتی اساسی بینِ اشخاص و دیگر موجودات را باید در ساختارِ ارادهی شخص یافت" (و البته که "من بسیار دورم از پیشنهادنِ اینکه موجودی بدونِ عقل میتواند شخص باشد. چرا که […] ساختارِ ارادهی شخص این را مفروض خواهد گرفت که او موجودی عقلانی است").
مقالهی "آزادیِ اراده و مفهومِ شخص" دشوار است. ترجمهی مقاله برای من بسیار سخت بوده است، و به نظرم طبیعی است که هیچ ترجمهی امانتدارانهای خوشخوانتر از متنِ اصلی نباشد.
اگر مایلاید ترجمهی من از این دو مقالهی فرنکفورت را بخوانید به من ئیمیل بزنید.
اگر سواد نداریم دستکم متواضع باشیم
چیزِ دیگری هست که به نظرم دستکم همینقدر زشت است: اینکه در جلسهای آکادمیک و رسمی، کسی در موضوعی صحبت کند که بضاعتاش را ندارد. منظورم فقط شارلاتانیسم نیست: همچنان زشت است، حتی اگر سخنران در این گمان باشد که در موضوع توغّل دارد.
اما گاهی کار از زشتی میگذرد. سخنرانِ بیبضاعت اگر مطالعهاش کم باشد و در قالبِ استادِ علّامه فرو برود، یا اگر کمهوش باشد و ژستِ تندذهنی بگیرد، این دیگر مهوّع است به نظرِ من. علّامهی کمخوان نیمی از صحبتاش میشود نصیحت و انتقاد از رفتارِ ترافیکیِ ما ایرانیها، حتی اگر قرار بوده مثلاً تغییراتِ موضعِ رالز در ویراستِ دومِ کتاب را برایمان بگوید؛ باهوشِ تقلّبی حتی نصیحت هم بلد نیست: فقط مزهپرانی میکند، اگر که بلد باشد. هیچ کدام به هیچ سؤالِ جدیای جوابِ جدی نمیدهند، هر دو هم البته که شکایت میکنند از کمیِ وقت، وقتی که از پیش معلوم بوده چقدر است و حتی از ربعاش هم استفادهی بهدردخوری نکردهاند.
اهلِ فنّ معمولاً در این امور گول نمیخورند، غیرِ اهلِ فنّ گاهی گول میخورند؛ اما، خب، شاید کسانی هم باشند که باور کرده باشند که چیزی که از دستفروشِ کنارِ خیابان خریدهاند عطرِ شانل بوده یا معتقد باشند سرمایهداری در نیجریه هست که آماده است بیستمیلیون دلار به حسابشان واریز کند.
—
پینوشت. اشاره به کلاهبرداریهای 419 با خواندنِ صفحهی 50-ِ کتابِ سامنر به فکرم رسید.
مدیر مسؤول در صفحهی اول
به نظرِ من روزِ یکشنبه هفدهمِ آذر روزنامهی کیهان خطای حرفهایِ بزرگی مرتکب شده است. تیترِ یکِ روزنامه (در صفحهی اول) این است:
شریعتمداری: طالبان و مدعیان اصلاحات دو لبه قیچی آمریکا هستند
غیرحرفهای از دو وجه. یکی اینکه اینکه بزرگترین عنوانِ صفحهی اولً اختصاص یافته باشد به نقلِ قولی از کسی، قاعدتاً باید نشان بدهد که، چونان تابعی از اهمیتِ شخص و اهمیتِ حرف، آن قول در میانِ مطالبِ آن روزِ روزنامه اهمیتِ ویژهای داشته است. در همین صفحه تیترِ دیگری هست که حرفی از آقای رئیسجمهور را نقل میکند: "رئیس جمهور: ایران ۷۵ میلیون بسیجی دارد". گمان نمیکنم که سردبیرِ کیهان معتقد باشد که حرفِ آقای شریعتمداری مهمتر از حرفِ آقای روحانی بوده است (به نظرم حرفِ آقای شریعتمداری بدیعتر از حرفِ آقای روحانی هم نبوده است). سطحی از صفحهی اول که به عکس و خبرِ آقای شریعتمداری اختصاص یافته بیش از سهبرابرِ سطحی از صفحه است که به عکس و خبرِ آقای روحانی اختصاص یافته.
دوم اینکه آقای شریعتمداری مدیرِ مسؤولِ این روزنامه هستند، و به نظرم شدیداً ناپسند است که مدیرِ مسؤول اینقدر بهشدت در صفحهی اول مطرح شود، حتی اگر مقامِ رسمیِ مهمی داشته باشد یا محبوبیتِ زیاد داشته باشد یا حرفِ مهمی زده باشد، و حتی اگر انتصابی نباشد و حتی اگر روزنامه متعلق به بیتالمال نباشد.
چرا رأی میدهم
برای من که در ایران زندگی میکنم عملاً مهم است که چه کسی رئیسجمهور میشود. فرقِ عملی—فرقِ ملموس در زندگیِ روزمره—دارد که کسی که رئیسجمهور میشود هدفِ اعلامشدهاش اصلاحِ وضعِ اقتصاد باشد یا احیای گفتمانِ انقلابِ اسلامی؛ فرق دارد که بگوید باید با قدرتهای بزرگِ خارجی تنشزدایی/تخاصمزدایی کنیم یا چیزهایی بگوید که با این حرف سازگار نیست؛ فرق دارد که در مناظره گفته باشد باید فضا را بازتر کرد و فیلترینگ و برخورد با شهروندانِ بینندهی شبکههای تلویزیونیِ ماهوارهای را ملایمتر کرد یا اینکه با لحن و منطقِ کتابهای درسیِ راهنماییِ سی سال پیش گفته باشد که البته باید برخورد کرد با کسانی که ایمانِ ایرانیان و بنیانِ خانواده را هدف گرفتهاند. اگر گمان میکنیم که اصولاً همیشه کاندیداها کمابیش یکی هستند و فرقِ عملیای ندارد که کدامشان رئیسجمهور شوند خوب است تصور کنیم که در سالِ هشتادوچهار چه میشد اگر آقای معین یا آقای هاشمیرفسنجانی یا حتی آقای لاریجانی یا اصلاً هر کدام از کاندیداهای پیروزنشدهی آن سال رئیسجمهور میشد، و تصورمان را مقایسه کنیم با وضعِ مملکت در دورهی آقای احمدینژاد.
شباهتهایی بین یکی از کاندیداهای محترم و آقای احمدینژادِ هشت سال پیش میبینم، و این مرا دقیقاً میترسانَد از اینکه آن کاندیدای محترم رئیسجمهور بشود… کسانی هستند که به ضرسِ قاطع میگویند نظامِ جمهوری اسلامی اجازه نخواهد داد کسِ دیگری رئیسجمهور بشود. من این نظریه را قبول ندارم، و معتقدم که در نظرِ نظامْ ریاستِ هیچیک از آقایانِ احرازصلاحیتشده خطرناک نیست—و گر نه صلاحیتشان را تأیید نمیکرد: نظام نشان داده است که، در موضوعِ راهدادنِ افراد به مسابقه، در رودربایستیِ کسی نمیمانَد و از افکارِ عمومی هم اندیشه نمیکند. به نظرم دوستانی که به نظریهی خودشان-هر-که-را-بخواهند-رئیسجمهور-میکنند معتقدند خوب است کمی هم احتمال بدهند که اشتباه میکنند. (دیدهام که کسی نوشته که احتمالِ مؤثربودنِ رأی ما "یک صدم درصد" [یعنی 0.0001] هم نیست، و اصلاً "عقلا محال" است که حکومت بخواهد کسِ دیگری رئیسجمهور بشود. شخصاً ترجیح میدهم محتاطانهتر حرف بزنم.) در بدترین حالت، رأیدادنِ من به آقای روحانی—یا آقای عارف—اتلافِ وقت خواهد بود؛ اما به نظرِ من این اتلافِ احتمالیِ وقت ضررش بسیار کمتر خواهد بود از ضررِ ریاستِ آن کاندیدای محترمِ شبیه به آقای احمدینژاد بر قوهی مجریه.
این به نظرِ من حرفِ نامربوطی است که: هر که را بخواهند برنده اعلام میکنند و لذا رأیدادنِ ما فقط آمارِ رأیدهندگان را بالا میبرَد. درست باشد یا غلط، بیربط است چرا که اگر نظام اهلِ تقلبکردن باشد، رأی هم ندهیم آمار را هر قدر بخواهد اعلام میکند.
این هم به نظرِ من تصمیمِ بجایی نیست که روی برگهی رأی اسمِ کسی را بنویسیم که رسماً جزوِ کاندیداها نیست: فایدهی احتمالیاش (اینکه به جایی گزارش بشود که مجموعاً روی فلان تعداد برگِ رأی نامِ آقای موسوی نوشته شده؟) به نظرِ من به اتلافِ رأیی نمیارزد که میتوانست شمرده شود و احتمالاً تأثیری بگذارد. سادهاندیشانهبودن به کنار، به نظرم این ایده حتی میتواند نامعقول باشد: از قضا، برخی از کسانی که از این ایده حمایت میکنند بهجدّ معتقدند که در انتخاباتِ چهار سال پیش وسیعاً تقلب شده است. به نظرم غریب است که کسی که معتقد است حکومت اهلِ تقلب در انتخابات است امیدوار باشد که حکومت تغییری در رفتارش ایجاد بشود وقتی که ببیند روی تعدادِ زیادی برگِ رأی اسمِ آقای موسوی نوشته شده—مطابقِ نظرِ معتقدان به نظریهی تقلب، حکومت یک بار واقعاً دیده که اکثریتی از آراء از آنِ آقای موسوی بوده و این باعت نشده کارِ دمکراتیکِ امانتدارانه را انجام بدهد؛ حالا قاعدتاًِ دیدنِ نامِ آقای موسوی روی برگهها باعث نمیشود که حکومتْ توبه کند یا متنبه بشود یا بترسد.
وقتی—به هر دلیلی—از نتیجهی اعلامشدهی انتخاباتِ قبلیِ ریاستجمهوری سرخورده شدهایم یا اصلاً با سازوکارِ فعلیِ انتخابات موافق نیستیم، آسانترین کار قهرکردن است. به نظرم اقتضای عقلانیت این است که از هر فرصتی استفاده کنیم و سعی کنیم اوضاع بهتر شود، یا دستکم بدتر نشود.