تصورِ من این است که نامهی عاشقانه علیالاصول چیزی است خصوصی. یا، دستکم در نبودِ اطلاعی موثّق یا استنتاجی قابلِ اعتماد در این مورد که نویسنده راضی بوده که دیگران هم بخوانندش، به نظرم فرض را باید بر این گذاشت که انتشارش مجاز نیست. جوابِ اعتراض به انتشارِ نامه یا نامههای فروغ فرخزاد این نیست که شاعرِ مهمِ روزگارِ ما میراثِ فرهنگیِ همهی ما است: اینکه کسی محبوب و مشهور باشد جوازِ نقضِ حریمِ خصوصیاش نیست. تا آنجا که در تصورِ من میگنجد، تنها جوابِ مقبول به چنان اعتراضی میتواند این باشد که مدارکی بهدست دهند که نشان دهد نویسنده راضی بوده است.
جنابِ آقای ابراهیم گلستان اندیشمند و هنرور و بلندطبع است و نثرِ فارسیاش درخشان است؛ اما آگاهی از شأنِ ایشان نباید باعث شود فراموش کنیم که افراد، حتی اگر پنجاه سال از مرگشان گذشته باشد، حقوقی دارند، از جمله اینکه نامههای خصوصیشان بدونِ رضایتشان منتشر نشود. کاش آقای گلستان به جامعه خبر دهند که میدانند نویسنده به انتشارِ این نامهها راضی بوده (یا توضیح دهند که، با شناختشان از نویسنده، شواهدِ محکمی دارند که به انتشارِ اینها رضایت میداده).
—
قاعدتاً باید روشن باشد که مبنای استدلالِ من کاری به این ندارد که آنچه منتشر میشود نامه یا نامهی عاشقانه باشد، یا محتوایش را عرف بپسندد یا نپسندد: آنچه در اینجا مدخلیت دارد رضایتِ نویسنده است. یک حالتِ افراطی (مستقل از بحثِ نامههای فروغ) این است که بدانیم که خالقِ اثر اصلاً بهصراحت خواسته بوده است که اثرش منتشر نشود. اینکه قصر هوشرُبا است باعث نمیشود که کسی مجاز باشد که، بر رغمِ تأکیدِ نویسنده، منتشرش کند. این هم قاعدتاً باید روشن باشد که این بحث مربوط میشود به حقوقِ اشخاص از آن حیث که شهروند هستند، نه مقامات وقتی که با حوزهی مسؤولیتشان سروکار داریم.
میشه لطفاً دربارهی حقوق مُردگان توضیحی بدهید؟
ممنون بابتِ سؤال. شاید اگر با تأملِ بیشتری مینوشتم از "حقوقِ" مردگان صحبت نمیکردم. به هر حال، الآن اینها به نظرم میآید:
۱. به شخصی قول دادهام کاری را انجام بدهم، و حالا آن شخص مرده است. شهودِ من این است که هنوز انجامِ آن کار بر عهدهی من است. شهودِ من این را میگوید، حتی اگر که آن کار ربطی به فردِ فوتشده یا نزدیکاناش نداشته باشد–مثلاً قول داده باشم فلان کتاب را بخوانم.
۲. شهودِ من این است که نوعاً باید به وصیتِ شخصِ فوتشده عمل کرد (اگر که موانعِ جدیای در کار نباشد).
۳. شهودِ اخلاقیِ من این است که نباید کاری کرد که شهرتِ شخصِ مرده خدشهدار بشود (باز هم صحبت از شخصِ متوفیٰ چونان *شهروند* است؛ موضوعِ مقامات در حوزهی مسؤولیتشان شاید متفاوت باشد).
۴. شهودِ اخلاقیِ من این است که با بدنِ مرده نمیشود هر کاری کرد.
و البته
۵. شهودِ اخلاقیِ من این است که حرمتِ مسائلِ خصوصیِ شخص همچنان برجا میمانَد، حتی وقتی که شخص مرده باشد. این را شاید و در مواردی بشود حالتِ خاصی از (۱) تلقی کرد، به این صورت که شاید بشود اینطور تصور کرد که مثلاً وقتی الف نامهای به ب مینویسد، به شکلی تلویحی فرض بر این است که الف و ب واردِ قراردادی عرفی میشوند: اینکه ب نامهی الف را بدونِ اجازهی الف منتشر نکند.
در این موردها به نظرم میرسد که دیگران وظایفی دارند، و اگر که کسی وظیفهای داشته باشد شاید غریب نباشد که به وجودِ حقِ متناظری هم قائل باشیم. تکرار میکنم که با تأملِ بیشتری اگر مینوشتم احتمالاً حرفی از حق نمیزدم. ابتدائاً (و شاید نهایتاً هم) صحبت از حقوقِ مردگانْ غریب است.
در ضمن، بعد از سؤالِ شما بخشهایی از این مقالهی مفصل را هم نگاه کردم که بحثاش حقوقی است:
http://law.hofstra.edu/pdf/academics/journals/lawreview/lrv_issues_v37n03_cc4_smolensky_final.pdf
ممنونام که توضیح دادید.
با مثالی که برای شمارهی یک آوردهاید مشکل دارم.
مثلاً شما به من قول دادید که فلان کتاب را بخوانید، ما بر سر مسألهای اختلافمان بالا میگیرد و بعد از مدتی دشمن همدیگر میشویم و از همدیگر متنفر میشویم. در این صورت، باز هم به قولتان عمل میکنید و کتاب را میخوانید؟
گمان نمیکنم کسی معتقد باشد که *در هر شرایطی* وظیفه دارم به قولام عمل کنم. حالتهای مختلفی را میشود تصور کرد (و این حالتها شاید وابسته باشند به نظریهای در فرااخلاق که به آن اعتقاد داریم) که عمل به قول از عهدهی من برداشته میشود: مثلاً شاید عمل به این تعهد در تضاد باشد با چیزِ دیگری که قبلاً به آن متعهد شده بودهام، یا معلوم شود که عمل به این تعهد مستلزمِ شرّی بزرگ است، و از این قبیل. آنچه در موردِ شمارهی یک گفتم با این فرض است که دلیلی نداشته باشم که گمان کنم عمل به قولْ دیگر بر عهدهام نیست (مثلاً چیزی از جنسِ آنها که در جملهی قبل گفتم، یا چیزی از این جنس: به او قول داده بودم با او قهوه بنوشم، و حالا او مرده است)؛ در این صورت، به نظرم صِرفِ مرگِ شخصی که به او قول دادهام تکلیف را از من ساقط نمیکند.
[در ضمن، برایم عجیب است که کسی بر آن باشد که صِرفِ اینکه از کسی متنفر شدهام تکلیفی را از من ساقط میکند.]
ایا مردگان در مورد حریم خصوصی از همان حقوق زمان حیاتشان برخوردارند؟
با همان ملاحظاتِ پاسخِ یادداشتِ قبلی در موردِ اینکه استفاده از اصطلاحِ "حق" در موردِ مردگان احتیاج به توضیح یا تدقیق دارد:
شهودِ اخلاقیِ من این است که بله: دستکم تا مدتی برخوردارند. اینکه این مدت چقدر است، تصوری ندارم. حسِ قویِ من این است که حریمِ خصوصیِ کسی را که دیروز یا پارسال یا پنجاه سال پیش مرده باید همچنان حفظ کرد. در موردِ کسی که مثلاً سیصد سال پیش مرده قوّتِ این شهودم کمتر است. (*شاید* یک امرِ مرتبط این باشد: اینکه افرادِ زندهی حاضر، شخصِ مرده را با چند واسطه میشناسند.) اما تأکید کنم که اصرارم بر حفظِ حریمِ خصوصیِ مردگان ربطی به این *ندارد* که چیزی که آشکار میشود را عرف بپسندد یا نپسندد–فرقی نمیکند که نامهی خصوصیای که مثلاً از راسل منتشر میشود نشان بدهد که راسل از موش میترسیده یا در خفا طرفدارِ مائو بوده، یا نصفِ درآمدش را به گرسنگانِ آفریقا میداده.
لابد افرادِ هوشمندی به طورِ نظاممند به این سؤالات پرداختهاند؛ من در این مورد بیسوادم و فقط شهودهای نادقیقام را گزارش کردم.
حقوقِ کسی که پنجاه سال از مرگش گذشته، با حقوقِ کسی که دویست سال از مرگش گذشته، می تواند متفاوت باشد؟ (حداقل در این مورد خاص)
تصورِ من این است که بله، میتواند متفاوت باشد.
آیا شما در یکی از پست هایتان (که به عنوان یکی از پست های پرطرفدار هم در مارجین آمده) بخش هایی از نامه رئیس تان را نقل نکرده اید؟ آیا از او اجازه گرفته بودید؟
یادم رفت بگویم که حتی در نامه هم نوشته بوده «محرمانه»!
http://kaavelajevardi.blogspot.com/2013/04/blog-post_7.html
سلامٌ علیکم.
از نویسندهی نامه اجازه نگرفتم. گرچه قیدِ "محرمانه" شاهدی است بر اینکه نویسندهی نامه نمیخواسته است نامهاش منتشر شود، گمان نمیکنم که این خواستِ نویسندهی نامه وظیفهای برای من ایجاد کرده باشد: در انتهای مطلبی که در ذیلاش یادداشت نوشتهاید تصریح کردهام که، به نظرِ من، این ملاحظات در موردِ *اشخاص* مدخلیت دارد نه در موردِ *مقامات* در حوزهی مسؤولیتشان.
تا آنجا که من می دانم بگو مگوها درباره دستنوشته های کافکا بر سر انتشار آنها نبوده و نیست. دعوا بر سر سودجویی کسانی است که یادداشت های او را در اختیار دارند –ورثه استر هوفه، منشی ماکس برود– و در قبال آن پول هنگفت طلب می کنند و می خواهند آن را بدون تعارف و پرده پوشی کیلویی بفروشند. ظاهرا دولت اسراییل هم یک پای این مناقشه است و خودش را میراث دار واقعی نویسنده یهودی می داند. در این میان چه بسیار دوستداران آثار کافکا که از دنیا می روند بی آن که به بخش مهمی از نوشته های او دسترسی داشته باشند. حرفی از احترام به وصیت کافکا و از بین بردن این نوشته ها در میان نیست. آیا باید باشد؟ آیا جهان بدون انتشار آثار او جای بهتری می بود؟ برای خود کافکا چه فرقی می کند؟
دوستی در شرف مرگ از من خواسته دستنوشته هایش را بسوزانم. بعد از مرگ او من دستنوشته ها را نگاه می کنم و متوجه می شوم که حاوی اثبات بدیعی از یک قضیه مهم ریاضی است. آیا باید به تقاضای او و به قولم احترام بگذارم؟ آیا کار او فقط متعلق به خود اوست؟ نبوغ او جای خود، اما اگر استدلال کنم که او از آموزش بهره گرفته، تحصیل کرده، استعدادش را پرورانده چون دیگران زحمت کشیده اند و مدرسه ساخته اند و کشت کرده اند و غذا پخته اند تا او وقت آزاد داشته باشد و فکر کند بیهوده گفته ام؟ تازه در ریاضیات می شود امیدوار بود که کس دیگری از راه برسد و قضیه را از راه دیگری اثبات کند، اما در مورد اثر هنری چنین نیست. اگر دوستی از من بخواهد بعد از مرگش تمام نقاشی های بی مانندش را بسوزانم چه باید بکنم؟ آیا کسی نقاشی هایی مثل او خواهد کشید؟ آیا نقاشی یا شعر متعلق به دیگرانی که در پرواندن آن استعداد نقش داشته اند نیست؟
اگر نامه را نباید انتشار داد، خاطرات شخصی را چطور؟ اگر ابراهیم گلستان خاطراتش را بنویسد و به تفصیل جزئیات روابطش با فروغ را توصیف کند تکلیف چیست؟ کسانی از انتشار خاطرات راسل و شرح روابطش با زن شوهردار اشرافی رنجیده اند. آیا راسل نباید خاطراتش را می نوشت؟ آیا نباید آن را منتشر می کرد؟
در مورد نامه های جدید الانتشار فروغ، من تنها یک نامه را در فضای مجازی خواندم. به نظرم این نامه نوری بر زندگی او نمی تاباند. چیزی در آن نبود که قبلا ندانم. کاش در این نامه به تحول فکری اش می پرداخت، یا به تجربه سفرش، یا به هر چیز دیگری که به خواندن بیرزد. خواندن و نخواندن این نامه برای من علی السویه بود.
من البته تخصصی در موردِ زندگی و آثارِ فروغ فرخزاد ندارم، و حدس میزنم که برای کسانی که در موردِ او تحقیق میکنند انتشارشان علیالسویه *نباشد*؛ با این حال، این در اصلِ موضوع تغییری ایجاد نمیکند. با استدلالِ فایدهگرایانهی شما موافق نیستم، و شهودِ من این است که چیزهایی در موردِ حقوقِ شخص هست که فایدهی جمعی نمیتواند کنارشان بزند. مثالهای کلاسیک بر ضدِ فایدهگرایی البته در دسترس است.
در موردِ مشخصِ کافکا و آنچه در موردِ نقشِ اسرائیل گفتهاید ممنون میشوم اگر منبعِ معتبری معرفی کنید.
در موردِ خاطرات و زندگینامه در مواضعی که به حریمِ خصوصیِ دیگران وارد میشود: بله: به نظرِ من انتشارشان اخلاقاً مجاز نیست (در این مورد حرفی نزده بودم). و احساس یا شهودِ اخلاقیِ من این است که، با این فرض که در هر دو صورتْ حریمِ خصوصیِ الف نقض میشود، حالتی که ب نامههای الف به ب را منتشر کند بدتر از حالتی است که ب خاطراتاش در موردِ الف را منتشر کند.
http://www.timesofisrael.com/kafkas-manuscripts-are-israels-property-court-rules/
این مطلب هم به این ماجرا اشاره می کند.
http://www.lrb.co.uk/v33/n05/judith-butler/who-owns-kafka
As there are apartments in our own minds that we never enter without apology – we should respect the seals of others.
— Emily Dickinson
باز هم داستان بی پایان نامه ها و اسناد باقی مانده از نویسندگان و فرصت طلبی و سودجویی دارندگان اسناد:
http://www.huffingtonpost.com/entry/sylvia-plath-ted-hughes-abuse_us_58ee2829e4b0ca64d91adb2e
https://www.nytimes.com/2017/07/04/theater/edward-albees-final-wish-destroy-my-unfinished-work.html?smprod=nytcore-iphone&smid=nytcore-iphone-share&_r=0
اخیرا نامه های تی اس الیوت به امیلی هیل بحث انگیز شده است. گویا الیوت زمانی که مطلع شد هیل نامه های عاشقانه او را به دانشگاه پرینستن بخشیده تا پنجاه سال پس از مرگش منتشر کنند خیلی پریشان شد. حالا گروهی به الیوت حمله می کنند و او را زن ستیز می خوانند، و گروهی از او دفاع می کنند. این که این نامه ها چه تاثیری بر مفسران شعر الیوت خواهد گذاشت نیاز به زمان دارد، ولی بعید است بشود آنها را از چشمان کنجکاو مردم دور نگه داشت.
https://www.nytimes.com/2020/01/04/us/ts-eliot-emily-hale-letters.html