[نامنسجم و غیرجامع و غیرمُنتِج و ویرایشنشده.]
جمعه روزِ (مرحلهی اولِ) انتخاباتِ مجلس است. وضعِ کشور نابسامان است: از محدودیتِ همیشگیِ آزادیِ بیان تا بدیِ کمسابقهی وضعِ اقتصاد، تا شنعتِ ساقطکردنِ بیپاسخماندهی هواپیمای مسافربری و تلفشدنِ چندده شهروندِ کرمانی در ازدحامی قابلِ پیشبینی و قابلِ پیشگیری. و غیرذلک.
و، چنانکه گویی اینها کافی نبوده، اجازهیحضورندادنِ شورای محترمِ نگهبان به کثیری از کسانی که قصدِ کاندیداشدن داشتهاند. چندده نفر از نمایندگانِ فعلیِ مجلسِ شورای اسلامی ردِّ صلاحیت شدهاند. شورای محترمِ نگهبان آیا به نتایجِ فوریِ حرکتاش توجه دارد؟ فرضاً که کسی داوریِ شورای محترمِ نگهبان را فیصلهبخش و محکِ صلاحیتِ واقعیِ نمایندگی بداند، آیا، از دیدِ این شخصِ فرضی، این نمایندگان در چندماههی باقیمانده از مجلسِ دهمْ صلاحیتِ قانونگذاری دارند؟ شاید حتی مهمتر: چهار سال پیش همین شورای محترمِ نگهبان صلاحیتِ این افراد را تأیید کرده بوده است؛ آیا عمرِ اعتبارِ چنین تأییدِ صلاحیتی در موردِ بیش از یکچهارمِ افراد کمتر از دورهی چهارسالهی مجلس است؟ و اینها غیر از اصلِ ماجرا است که من شخصاً عقلانی-عادلانه-دمکراتیک نمیدانم که کاندیداشدن منوط باشد به گذر از غربال، حتی اگر این روالْ سازگار باشد با قانونِ اساسی.
و اضافه کنیم ناکارآمدیِ شدیدِ مجلسِ فعلی را: هم از این حیث که در جایی که علیالاصول میتواند کاری کند کاری نمیکند و وزیرِ کشور یا رئیسجمهور را در آبان یا آذر استیضاح نمیکند، و هم از حیثِ اینکه تواناییاش هم کم شده و نهادهای دیگرِ حکومتْ دورش میزنند.
و غیرذلک.
**
حقیقت این است که وضع میتواند بدتر هم بشود، و تصور میکنم که یک راهِ بدترشدناش این است که مجلسِ یازدهم مجلسی بشود با اکثریتِ قاطعِ اصولگرایان. من سعی خواهم کرد که، با رأیدادن و با ترغیبِ دیگران به رأیدادن، جلوگیری کنم از چنان وضعیتی. شخصاً تعجب میکنم کسی معتقد باشد مجلسی که آقای قالیباف رئیساش باشد هـیـچ فرقی ندارد با مجلسی که مثلاً آقای انصاری رئیساش باشد، معتقد باشد فرقی نیست بینِ مجلسی که بخواهد قوانینِ سختگیرانهتری وضع کند برای رسیدن به جامعهای مذهبیتر و سختگیرتر و با مدارای کمتر، و مجلسی که چنین نکند.
بسیار متأسفام که در اطرافیانام میبینم که تصمیم برای رأیدادن بسیار کم است و بلکه عزمِ رأیندادن زیاد است. گرچه میتوانم خشم و ناامیدی را بفهمم (خشم و ناامیدیای که از جمله برآمده از چیزهایی است که در ابتدا گفتم)، بهنظرم میرسد که وقتِ انتخابات وقتِ محاسبه است نه وقتِ پیروی از احساسات. اگر هزینهی عاطفیِ رأیدادن برایمان بسیار زیاد است مثلاً در حدّی که مریضمان میکند، در این صورت بهنظرم تقریباً روشن است بهتر است که رأی ندهیم؛ همچنین است اگر مجاب شدهایم که حکومت تقلّب میکند اگر لازم باشد. فرض کنیم اینطور نباشد. هزینهی شخصیِ رأیدادن؟ پیداکردنِ شناسنامه و کارتِ ملّی، مقداری گشتن در فهرستها، بیرونرفتن از خانه، مدّتی درصفایستادن، احتمالاً حسِ بدِ انجامِ کارِ بیهوده.
[اخلاق؟ آیا کسی معتقد است که، به معنایی کمابیش دقیق، شرکت در انتخاباتْ کاری است غیراخلاقی؟]
نتایجِ نامطلوبِ احتمالی؟ فرض کنیم مشارکتِ مردمی زیاد باشد، و حکومتِ جمهوری اسلامی به این امر مباهات کند. من شخصاً این را نشانهی توسعهیافتگیِ سیاسی نـمـیدانـم که میزانِ مشارکت زیاد باشد. کاش در جایی که من زندگی میکنم اوضاع اینطور بود که به میزانی از توسعهی انسانی و اقتصادی رسیده بودیم که هر کسی میتوانست جمعه با خیالِ راحت در خانه بماند و نگرانِ این نباشد که وضعیتاش—از حیثِ حقوقِ اساسی و شأنِ انسانی و غیره—میتواند در نتیجهی انتخابات میتواند بدتر بشود. من شخصاً در خانه میماندم و میخوابیدم و/یا به کارهایم میرسیدم.
از این ملاحظه که بگذریم، حالا صرفِ مباهات به بالابودنِ مشارکت چیزِ خیلی بدی نیست. پس شدیدتر: فرض کنیم جمهوری اسلامی به صدای بلند و بهکرّات بگوید که این آمارِ بالا نشان از علاقهی شهروندان به نظام دارد؛ خب، بگذارید بگوید—این آیا وزنِ زیادی دارد؟ قیاس کنیم با انتخاباتِ اخیرِ خبرگان، که کسانی که در تهران رأی دادند کاری کردند که آقایان مصباح و یزدی رأی نیاورند؛ در قبالِ این دستاورد، آیا اهمیتی داشت که در تبلیغاتِ رسمی چه گفته میشد؟ (اینکه این آقایان از راهِ قانونیِ دیگری بتوانند وارد شوند ربطِ مستقیمی به بحثِ من ندارد.)
چیزِ دیگری که دیدهام که در مقامِ دلیلی برای رأیندادن محسوب میشود ناامیدی از اصلاحِ امور است. این دلیل را بررسیِ کارآمدیِ مجلسهای قبلی میتواند تأیید کند. همچنان: به فرض که اصلاح شدنی نباشد، میشود پرسید که آیا علیالاصول میشود کاری کرد که بدتر نشود. [حتی در دمکراسیهای ریشهدار و جدّی و تثبیتشده ، اینطور نیست که همواره انتخاب بینِ خوب و بهتر باشد: فرانسهی ۲۰۰۲ را اگر ندیدهایم یا یادمان رفته، باری هنوز از ترامپ-کلینتنِ ۲۰۱۶ خیلی نگذشته، وقتی که کسی در قوارهی چامسکی به کلینتن رأی داد تا ترامپ نیاید. من هم فرقها را میدانم، از جمله فرقِ مهمِ آزادیِ افراد در کاندیداشدن را؛ مشابهت در این است که، در مرحلهای، در فرانسه و امریکا هم رأی دادهاند و انتخابشان بینِ بد و بدتر بوده است—بد و بدتر از منظرِ خودِ رأیدهندگان.]
آسان است درغلتیدن به تمثیلات و تشبیهاتِ مختلف (از استخوانی جلویمان انداختهاند، تا چیزهایی دیگر)؛ کاری که شاید معقولتر باشد و قطعاً سختتر است این است که بسنجیم که آیا مجلسِ یکدستاصولگرا بدتر است یا مجلسی دیگر، و بسنجیم که با این کاندیداهای موجود چه میشود کرد، و طبقِ نتیجهی سنجشمان عمل کنیم.
دیگر اینکه بهنظرم صندوقِ رأی را حتی در همین شکلِ بسیار نحیفِ فعلیاش باید حفظ کرد. هرقدر هم که کاراییاش کم باشد و از ایدهی اصلی—انتخابِ آزادانه—دور باشد، هرقدر هم کممحتوا شده باشد، بهنظرم بودناش به ز نبود. دمکراسی امری صفرویکی نیست و مراتب دارد، و تصور میکنم دمکراسیهای بهتر و دمکراسیهای خوب هم از ابتدا چنین نبودهاند که هستند.
**
وقتی که این سؤال را بررسی میکنیم [سؤالی که شاید خودمان در وقتِ تأمل از خودمان بپرسیم] که آیا رأی میدهیم یا نه، اگر جوابمان—مثبت یا منفی—همراه است با شور و هیجان یا خشم و یأس، در این صورت این احساسات شاید حاکی باشند از شرافت و انسانیت؛ اما تصور میکنم که در موردِ چیزی مثلِ انتخابات، تصمیم باید عقلانی و مستظهر به محاسبه باشد، نه احساساتی و ناشی از هیجان و عاطفه. کارِ آسانی است که از پیش گفته باشیم (با خشم یا یأس) که رأی نمیدهیم، و رأی هم ندهیم. کارِ سختتر و شاید مسؤولانهتر این باشد که بنشینیم و محاسبه کنیم که آیا/چگونه رأیدادنمان میتواند از آسیبهایی جلوگیری کند.
***
سالهای قبل: ۹۴، ۹۰، ۹۰.