حکمت و فلسفه در ایران

درباره‌ی منزلتِ فلسفیِ آقای دکتر عبدالحسین خسروپناه (رئیسِ محترمِ مؤسسه‌ی پژوهشی حکمت و فلسفه‌ی ایران)‌ اخیراً سه مطلب در روزنامه‌ی شرق منتشر شده است، که پیشنهاد می‌کنم بخوانید:  یک، دو، سه

این وبلاگ‌نویس، در زمانی که هنوز شغلِ آکادمیک داشت، مطلبی درباره‌ی یک نوشته‌ی آقای خسروپناه و مطلبی درباره‌ی یک نشریه‌ی تحتِ مدیریت‌شان منتشر کرد، که هنوز پاسخِ استدلالیِ مکتوبی به آنها ندیده است؛ امیدوارم به این نوشته‌های اخیر پاسخ بدهند.

 

دانشگاه تهران و اتهامِ انتحال: هزار روز بعد

نمی‌دانم این ماجرا را در دانشگاه‌های معتبرِ جاهای دیگر اگر بشنوند چقدر به‌راحتی باورش می‌کنند؛ به هر حال، امرِ واقع این است که هزار روز گذشته است از زمانی که، بعد از مطرح‌شدنِ اتهام‌های سنگینِ انتحال در موردِ آقای دکتر محمود خاتمی (یکی از آنها: اتهامِ منتشرکردنِ تقریباً بی‌کم‌وکاستِ مقاله‌ای از شخصی دیگر به نامِ خود)، دانشگاه تهران در بیانیه‌ای اعلام کرد که کمیته‌ای تشکیل داده است که ”با سرعت، دقت و جدیت تمام“ به موضوع می‌پردازد. چون در بیانیه صحبت از این بود که نتیجه ”جهت تنویر افکار عمومی“ اعلام خواهد شد، می‌شود حدس زد که آنچه اولیاءِ دانشگاه تهران از ’جدیت‘ مراد کرده‌اند دقیقاً منطبق نیست با آنچه عرفاً از این واژه‌ فهمیده می‌شود. (بیش از یک سال پیش پیشنهاد شده بود که دانشگاه تهران یا توضیح بدهد که بررسی‌های دقیق و جدّیِ کمیته هنوز به نتیجه‌ی قطعی نرسیده، یا رسماً بگوید که نظرش تغییر کرده و بنا ندارد نتیجه‌ی بررسی را اعلام کند؛ اما این پیشنهاد هم اجرا نشد، اگر که اصلاً شنیده شد.)

چهل روز که از انتشارِ بیانیه‌ی رسمیِ دانشگاه تهران گذشته بود برخی ابرازِ تعجب می‌کردند از اینکه بررسیِ این اتهام‌ها، که قاعدتاً نباید وقتِ زیادی بگیرد، هنوز تمام نشده است (مقاله‌ی آقای خاتمی و مقاله‌ی آقای کارپنتر هر دو موجودند، بیانیه‌ی مجله‌‌‌ی Organon F هم که آقای خاتمی مقاله را در آن منتشر کرده بوده‌اند موجود است، و غیره). و وقتی پانصدوچند روزِ دیگر هم گذشت صحبت از این شد که دادگاهِ نورمبرگ هم در کمتر از یک سال به سرانجام رسید (و نتایج را اعلام کرد). حالا ۱,۰۰۰ روز گذشته است؛ نتیجه‌ای اعلام نشده، و آن‌طور که از صفحه‌ی رسمیِ دانشگاه تهران برمی‌آید آقای دکتر محمود خاتمی هنوز در آن دانشگاه استادِ تمام هستند.

چه حرفِ نگفته‌ای مانده؟ نمی‌خواهم به استادانِ گروهِ فلسفه پیشنهاد بدهم که تهدید کنند که اگر نتیجه اعلام نشود استعفا خواهند کرد. اما شاید بشود پیشنهاد کرد که با اسم و امضای خودشان توضیح بدهند که نتیجه‌ی بررسی‌ها چه بوده است. آیا اتهامِ انتحال اثبات شده است؟ (شخصاً بسیار متعجب خواهم شد اگر خبردار شوم که آن کمیته‌ی محترم، و یا آن اعضایی از گروهِ فلسفه که موضوع را بررسی کرده‌اند، متقاعد نشده‌اند که چندین مورد انتحالِ گسترده در کار بوده است.) دانشگاه تهران در موردِ آقای دکتر محمود خاتمی چه تصمیمی گرفته است؟ به فرضِ اینکه اتهام‌ها اثبات شده‌اند، آیا بعد از مدتی آقای دکتر محمود خاتمی دوباره مجاز خواهند بود در گروهِ فلسفه تدریس کنند و دانشجو بگیرند؟ تصور می‌کنم کسانی که هنوز موضوع را فراموش نکرده‌اند بخواهند جوابِ اینها را بدانند، و گمان می‌کنم که انتظارِ نابجایی نباشد که برخی استادانِ گروهِ فلسفه در این مورد به افکارِ عمومی توضیح بدهند.

قبحی که شاید هنوز نرفته باشد.

پی‌نوشت. نمی‌دانم اولیاءِ دانشگاه تهران این توضیحاتِ مجله‌ی Topoi را تا چه حد با دقت خوانده‌اند. سردبیر می‌گوید که مقاله‌ای را که به اسمِ آقای محمود خاتمی در سالِ ۲۰۰۷ در این مجله منتشر شده بوده است دیگر نباید مقاله‌ی آن مجله محسوب کرد (و ادعا می‌کند که موضوع را قبل از این تصمیم با آقای محمود خاتمی مطرح کرده است و جوابِ متقاعدکننده‌ای نگرفته است). این توضیحات از جمله شاملِ جدولی است که نشان می‌دهد بخش‌هایی از مقاله‌ی ۲۰۰۷ قبلاً در یک کتابِ سالِ ۱۹۷۳ منتشر شده بوده است.

 

دانشگاه تهران، و جشنواره‌ی هنرهای تجسمی

نهمین جشنواره‌ی بین‌المللیِ هنرهای تجسمیِ فجر روزِ اولِ اسفندِ امسال تمام شد. چند روز بعد ادعا شد که اثرِ یکی از برگزیدگانِ این جشنواره شباهت‌های زیادی با اثری دارد که هنرمندی ترکیه‌ای در سالِ ۲۰۱۵ در جای دیگری عرضه کرده بوده است. روزِ هفتمِ اسفند خبرگزاریِ تسنیم متنِ گفت‌وگویی با برنده‌ی ایرانی را منتشر کرد که ایشان در آن درباره‌ی موضوع توضیحاتی داده‌ است. نمی‌دانم این توضیحات چقدر دقیق است (من در این موضوعات سوادِ کافی ندارم) و نمی‌دانم قضاوتِ اهلِ فن چه خواهد بود؛ اما باعثِ خوشحالی است که متهم به این سرعت—کمتر از یک هفته بعد از پایانِ جشنواره—با رسانه‌ای صحبت کرده‌ است.
 
امروز (نهمِ اسفند) خبرگزاریِ ایلنا گزارش کرده است که رئیسِ شورای سیاستگذاریِ جشنواره در جمعِ خبرنگاران توضیحاتی داده‌ است (از جمله اینکه اثرِ هنرمندِ ترکیه‌ای چندان معروف نبوده است و عذرِ داوران در نشناختن‌اش پذیرفتنی است)، و گفته‌ است که شخصاً به دبیرخانه و شورای داوری پیشنهاد کرده‌ جلسه‌ای با حضورِ برنده‌ی جایزه‌ی فجر تشکیل دهند و "اگر کار فاقد صلاحیت باشد به طور قطع جایزه را پس خواهیم گرفت". با صراحت و بدونِ تهدیدِ کسی، از برنده اسم برده‌‌اند و در موردِ ماجرا توضیح داده‌اند. منتظر می‌مانیم و می‌بینیم که آیا آن جلسه تشکیل خواهد شد و غیره؛ به هر حال، تا همین جا هم نشانه‌های روشنی از مسؤولیت‌پذیری را می‌بینیم.
 
لازم است آیا که اتهاماتِ انتحالِ آقای دکتر محمود خاتمی را یادآوری کنم؟ یکی از این اتهام‌ها این بود که آقای دکتر محمود خاتمی مقاله‌ی منتشرشده‌ی شخصِ دیگری را به نامِ خود در جای دیگری منتشر کرده‌اند. و اگر مقایسه‌ی دو اثرِ هنریِ تجسمی شاید معیارِ کمّیِ دقیقی نداشته باشد، می‌شود دید که متنِ دو مقاله کلمه‌به‌کلمه یکی است. در حالی که مجله‌ای که مقاله‌ای را به نامِ آقای دکتر محمود خاتمی منتشر کرده بود یک‌ هفته بعد از مطرح‌شدنِ اتهامْ نتیجه‌ی بررسی‌اش را اعلام کرد و مقاله‌ی آقای دکتر محمودِ خاتمی را از وبگاهِ رسمیِ مجله برداشت و عذرخواهی هم کرد، سه هفته طول کشید تا دانشگاه تهران بیانیه‌ای صادر کند و، بدونِ ذکرِ نام، وعده دهد که موضوع را با "سرعت، دقت و جدیت تمام" به‌طورِ تخصصی بررسی کند.

تاریخِ انتشارِ آن بیانیه دهمِ آذرِ ۱۳۹۳ است. بیش از هشتصد روز گذشته است و نتیجه‌ای اعلام نشده است (یا من خبر ندارم)، و در وبگاهِ رسمیِ گروهِ فلسفه‌ی دانشگاه تهران آقای دکتر محمود خاتمی هم‌چنان تنها کسی است که رتبه‌ی علمی‌اش"استاد" است. مشخصاتِ مقاله‌ای که گفتم هم هنوز در سیاهه‌ی آثارِ ایشان در وبگاهِ رسمیِ دانشگاه تهران هست.

پی‌نوشت. گزارشی از یک جلسه‌ی بررسیِ موضوعِ جشنواره.

سرعتِ عمل: از استادانِ فلسفه تا استادانِ علومِ پزشکی

تا جایی که این وبلاگ‌‌نویس خبر دارد، اولین باری که این اتهام به شکلِ عمومی مطرح شد که آقای دکتر محمود خاتمی (استادِ فلسفه در دانشگاه تهران) مرتکبِ سرقتِ علمی شده‌اند آبانِ ۱۳۹۳ بود. بعضی از اتهام‌ها: یکی اینکه ایشان در رساله‌ی دکتری‌ای که در انگلستان از آن دفاع کرده‌اند جملاتِ متعددی آورده‌اند که با تغییر‌های بسیار کمی از جای دیگری برداشته شده بدونِ اینکه به متنِ اصلی ارجاع داده باشند،‌ دیگر اینکه کلّ مقاله‌ی منتشرشده‌ی شخصِ دیگری را با تغییراتی در حدِ‌ اضافه‌کردنِ چکیده و تغییرِ عنوان در نشریه‌ی دیگری به نامِ خود منتشر کرده‌اند، سدیگر اینکه کتابی که در ایران به نامِ آقای دکتر محمود خاتمی و با ترجمه‌ی فارسی منتشر شده است عمدتاً منحول است و اصلِ آن در ۱۹۱۶ منتشر شده است. 
 
هم متنِ نوشته‌هایی که به نامِ آقای دکتر محمود خاتمی منتشر شده در دسترسِ عموم است (پیوندهای پاراگرافِ قبلی را ببینید)، و هم متن‌هایی که اتهام‌زنندگان مدعی‌اند متن‌های اصلیِ سرقت‌شده بوده. در آذرِ همان سالِ ۱۳۹۳ دانشگاه تهران بیانیه‌ای صادر کرد و وعده داد که سریعاً و به‌دقت به موضوع رسیدگی کند و نتیجه را اعلام کند. چند ماه پیش پیشنهادی مطرح کردم که تکرار نمی‌کنم؛ امروز عرضِ دیگری دارم.
 
اواسطِ پاییزِ امسال ناشری معروف از کشفِ تخلف‌های علمیِ گسترده‌ای در مقاله‌های پژوهشیِ علومِ پزشکی خبر داد که برخی دانشگاهیانِ مقیمِ ایران مرتکب شده بودند (گزارشی را می‌شود در وبلاگِ استادان علیه تقلب دید). دیروز که اولِ زمستانِ امسال بود خبری منتشر شده است که می‌گوید 
 
 
قائم مقام معاونت تحقیقات و فناوری وزارت بهداشت نتیجه رسیدگی به تخلفات استادان علوم پزشکی در موضوع نشریه نیچر را اعلام کرد که بر اساس آن رای به اخراج ۵ عضو هیات علمی داده شد.

اضافه بر این،

وی افزود: همچنین دو نفر از اعضای هیات علمی که نویسنده اول و مسئول مقالات نبودند اما با این مقالات ارتقاء پیدا کردند، ارتقاءشان لغو شد.
 
 
امروز که دومِ دیِ سالِ ۱۳۹۵ است و بیش از هفتصد روز از انتشارِ بیانیه‌ی دانشگاه تهران گذشته است و نتیجه‌ای رسماً اعلام نشده، وبگاهِ رسمیِ گروهِ فلسفه‌ی دانشگاه تهران رتبه‌ی علمیِ آقای دکتر محمود خاتمی را "استاد" (یعنی استادِ تمام) نوشته است. به‌نظر می‌رسد که در مراکزِ تحتِ نظارتِ وزارتِ بهداشتْ این موضوع را مهم می‌انگارند که اعتمادِ عمومی خدشه‌دار نشود. 
 

پیشنهاد به دانشگاه تهران

در موردِ اتهامِ سرقتِ علمیِ آقای دکتر محمود خاتمی، اجازه دهید موردی را مرور کنم که شخصاً کشف کردم و اعلام کردم. در سیاهه‌ی آثارِ ایشان مشخصاتِ مقاله‌ای بود (و هنوز هم در صفحه‌ی ایشان در وبگاهِ رسمیِ دانشگاه تهران هست) که ایشان در نشریه‌ی پژوهشیِ اُرگانون اِف منتشر کرده بودند. با اختلافاتی جزئی (چکیده و عنوانِ بعضی بخش‌ها)، همین مقاله به نامِ مؤلفی دیگر در کتابی از انتشاراتِ راتلج منتشر شده است. کمتر از ده روز بعد از انتشارِ مطلبِ این وبلاگ، ارگانون اف رسماً اعلام کرد که مقاله‌ی تحتِ نامِ آقای دکتر محمود خاتمی را از وبگاهِ نشریه برداشته است و از خوانندگان و از آن مؤلفِ دیگر عذرخواهی کرد و ابرازِ تأسف کرد که داوران و ویراستاران‌اش درنیافته بوده‌اند که مقاله‌ی فرستاده‌شده به نامِ آقای دکتر خاتمی منحول بوده است.

چند هفته بعد از انتشارِ اولین اتهامات، دانشگاه تهران بیانیه‌ای منتشر کرد که گرچه نامی از استادِ متهم نیاورده بود، گویا درکِ عمومیْ این بود که درباره‌ی آقای دکتر محمود خاتمی است. دانشگاه تهران رسماً گفته بود که کمیته‌ای تشکیل داده است که سریعاً و دقیقاً و به‌جدّ به اتهاماتی در موردِ "عدم رعایت امانت داری علمی از سوی یکی از اعضای هیأت علمی"اش رسیدگی کند و نتیجه را، هر چه که باشد، برای تنویرِ افکارِ عمومی منتشر کند. از روزِ انتشارِ آن بیانیه بیش از ششصد روز گذشته است. (صرفاً برای مقایسه‌ی طولِ مدت: دادگاهِ نورمبرگ کمتر از یازده ماه طول کشید.)
 
اعتبارِ دانشگاه فقط وابسته به این نیست که تعدادِ استادان‌اش چقدر است… غیر از این، گمان می‌کنم که، دست‌کم در بیرون از مرزهای ایران، تعدادِ کسانی از اهلِ علم که می‌دانند که استادانِ دانشگاه تهران دقیقاً کدام کتاب‌های ارسطو یا کانت را به فارسی ترجمه کرده‌اند کمتر باشد از تعدادِ کسانی که اجمالاً از خلاف‌های هولناکِ آکادمیکی خبر دارند که یکی از استادانِ فلسفه‌ی دانشگاه تهران به آنها متهم شده است. پیشنهادِ من به دانشگاه این است که بیانیه‌ی دیگری صادر کند و، برای تنویرِ افکارِ عمومی، یا توضیح بدهد که بررسی‌های دقیق و جدّیِ کمیته هنوز به نتیجه‌ی قطعی نرسیده، یا رسماً بگوید که نظرش تغییر کرده و بنا ندارد نتیجه‌ی بررسی را اعلام کند.

باز هم درباره‌ی اتهامِ انتحال.

"بزرگ‌ترین فیلسوف سال‌های اخیر که مثل من دغدغه‌ پرسش از هستی را داشت، مارتین هایدگر بود"

 

به واسطه‌ی آنچه در بخشِ دین و اندیشه‌ی خبرگزاریِ محترمِ مهر منتشر می‌شود، این‌جانب ارادتِ خاصی به این خبرگزاری دارم، ارادتی که هر از چندی خاص‌تر هم می‌شود. تا دیگران را هم در این ارادتِ خاص شریک کنم، می‌خواهم به‌اختصار بپردازم به گزارشی با عنوانِ "علم نمی‌تواند به پرسش از هستی پاسخ دهد/پرسشم هایدگری است" که خبرگزاری مهر اخیراً منتشر کرده است.

 

در ابتدای این جلسه که مدیریت آن را علی اوجبی، نویسنده و مترجم آثار فلسفی به عهده داشت،‌ گفت: به عمده آثار استاد دینانی انتقادات و ایراداتی وارد شده است، از جمله اینکه می‌‌گویند کتاب‌های ایشان ساختارمند نیست و کمتر مورد ارجاع قرار گرفته است. بنده فکر می‌کنم که این نقد به آثار استاد وارد نیست، به خاطر اینکه از کسانی که نبوغ دارند،‌ نمی‌توان دغدغه و توقع ذهن ساختارمند داشت. این گونه افراد عمدتا ساختارشکن هستند.

ایرادِ اصلی‌ای که در نظر دارم این نیست که جمله‌ی اولْ اشکالِ نحوی دارد (قاعدتاً منظورشان چیزی شبیه به این بوده است:‌ "در ابتدای این جلسه علی اوجبی… که مدیریتِ جلسه را به عهده داشت، گفت…"). ایرادِ اصلی این است که معلوم نیست که آقای اوجبی دقیقاً چه می‌گویند. ابتدائاً می‌گویند که ایرادِ ساختارمند‌نبودن وارد نیست؛ اما بعداً به‌نظر می‌آید که دارند می‌گویند که، خب، با نویسنده‌ی نابغه‌ای مواجه هستیم و نمی‌شود توقعِ ذهنِ ساختارمند داشت. تصور می‌کنم که اگر قرار بود متن را آقای اوجبی ویرایش کنند این‌طور می‌نوشتند که برخی ایراد گرفته‌اند که نوشته‌های استاد ساختارمند نیست، و من (علی اوجبی) عرض می‌کنم که بله، ساختارمند نیست و علّت‌اش این است که استاد نبوغ دارند و از ایشان نمی‌شود توقعِ ساختارمندی داشت [و عیبی هم ندارد].

اوجبی در پایان گفت: اگر قرار باشد دوران زندگی حرفه‌ای ابراهیمی دینانی را به سه دوره دینانی متقدم، میانی و متأخر تقسیم کنیم، متوجه می‌شویم که کتاب‌های ایشان در دوران متأخر در سال‌های اخیر بسیار متفاوت شده و به اوج پختگی رسیده است. در این سال‌ها دغدغه ایشان بیشتر در حوزه زبان، اندیشه، پرسش و مسائلی از این قبیل است.

عرضِ خاصی ندارم، غیر از اینکه خوب متوجه نشدم کارکردِ این تقسیم‌بندی (که یک دوره‌ی دینانیِ میانی هم دارد) چیست، و اینکه تحسین کنم کسی را که دغدغه‌اش بیشتر در حوزه‌ی "زبان، اندیشه، پرسش و مسائلی از این قبیل" است.

پس از اوجبی ابراهیمی دینانی مؤلف اثر و چهره ماندگار فلسفه سخنرانی کرد. […] دینانی افزود: در خصوص توضیحاتی که آقای اوجبی دادند باید بگویم که کسانی که به ارجاع ندادن مطالب من ایراد دارند باید بدانند که تعداد کم ارجاعات من به این خاطر است که عمدتا اطلاعات برای خودم است و از جایی یا کسی نگرفته‌ام و گرنه در هر شرایطی که از جایی و یا منبعی استفاده کردم، حتما ارجاع داده‌اند.

متنی که خبرگزاری محترمِ مهر منتشر کرده است مغشوش است. آن‌طور که در گزارش آمده، مؤلف گفته‌اند که ایرادکنندگان باید بدانند که "عمدتا اطلاعات برای خودم است". این ربطِ خیلی وثیقی به ایرادی که در گزارش به نقل از آقای اوجبی آمده بود ندارد: در اولین بخشی که از آقای اوجبی نقل کردم، ایرادی که مطرح کرده بودند این بود که آثارِ مؤلف "کمتر مورد ارجاع قرار گرفته است"، که این‌طور می‌فهمم (جورِ دیگری هم می‌شود فهمید؟) که دارند می‌گویند که دیگران به آثارِ مؤلفْ زیاد ارجاع نمی‌دهند؛ اما ظاهراً از حرفِ مؤلف این‌طور برمی‌آید که در توضیحِ این است که چرا خودِ مؤلف زیاد ارجاع نمی‌دهد (که جواب هم ظاهراً این است که عمدتاً "اطلاعات برای خودم است"). من بینِ پاسخ و ایرادْ ربطی نمی‌بینم، و حدس می‌زنم که اشکال از تنظیمِ متنِ گزارش باشد. البته شاید لازم باشد اضافه کنم که اینها با این فرض است که کلمه‌ی آخرِ متنی که نقل کرده‌ام اصلاً "داده‌ام" بوده و نه "داده‌اند"، چرا که به صورتِ فعلی ("… ارجاع داده‌اند") جمله را نمی‌فهمم [مگر آنکه منظورِ مؤلف این باشد که کتاب را کسانی بر پایه‌ی گفته‌های ایشان تدوین کرده‌اند، و در هر شرایطی که مؤلف از منبعی استفاده کرده، آن کسان حتماً ارجاع داده‌اند.]

دو جمله‌ی آخرِ گزارش:

همچنین دینانی در پاسخ به سئوال یکی از حاضران در رابطه با عابد الجابری که از فیلسوفان عرب طرفداری بی‌جا کرده است، گفت: بنده با عابد الجابری در مراکش دیدار داشتم. ایشان عرب نیست، ولی تعصب عربی دارد. وی حتی فلسفه اسلامی هم فلسفه ایرانی می‌نامد در حالی که ما اصلا فیلسوف عرب نداریم و عابد الجابری فقط تعصب عربی دارد ولی فرد پُر و با اطلاعاتی نیست.

راست‌اش من درست متوجه نمی‌شوم. به گزارشِ خبرگزاریِ محترمِ مهر، مؤلف گفته است که الجابری "حتی فلسفه اسلامی هم فلسفه ایرانی می‌نامد". آیا گزارش‌نویس می‌خواسته بگوید که مؤلف گفته است که الجابری حتی فلسفه‌ی اسلامی را هم فلسفه‌ی ایرانی می‌نامد؟ و آیا این شاهدی است بر اینکه الجابری تعصبِ عربی دارد؟ حدس می‌زنم که در این متن باید "ایرانی" با "عربی" جایگزین شود. (و البته که گفتنِ اینکه "ما اصلا فیلسوف عرب نداریم" لابد حاکی از هیچ نوع تعصبی نیست، الّا شاید تعصب در موردِ حقیقت.)

خبرگزاریِ محترمِ مهر، که به لحاظِ صدقِ محتوا و انتخابِ موضوعاتْ مطالب‌اش بسیار عالی است، شاید خوب باشد که در ویرایشِ مطالب‌اش هم بیشتر دقت کند تا، در نظرِ ناآگاهان، چنین ننماید که مؤلفانِ موردِ علاقه‌اش حرف‌های بی‌ربط می‌زنند.

 

 

"بخش اقیانوسیه انجمن فلسفی امریکا"

این‌طور به نظر می‌رسد که در مؤسسه‌ی پژوهشی حکمت و فلسفه‌ی ایران به معرفت‌شناسی زیاد توجه می‌شود. اولین نمونه‌ای که در یادم هست مطلبی بود در وبگاهِ رسمی مؤسسه، که درباره‌اش چیزی منتشر کرده بودم. (آن مطلب را از وبگاه برداشتند، اما هنوز می‌شود مطلبی مشابه را از طریقِ وبگاهِ رسمیِ آقای حجت‌الاسلام دکتر خسروپناه دید.) در همین اواخر هم صحبت از جلسه‌ای بود با حضورِ محققانی که دست‌کم یکی از آنان، به گزارشِ‌ وبگاهِ رسمیِ مؤسسه، "چندین سال است درباره دیدگاه‌های زگزبسکی پژوهش جدی می‌کند".

امروز دیدم که قرار بوده است نشستِ علمی‌ای درباره‌ی آراءِ کیث لِرِر در مؤسسه برگذار شود، و متأسفانه دیر خبردار شدم. یکی از نکاتی که در معرفیِ لرر نوشته‌اند برای من خیلی جالب است: اینکه لرر "رئیس پیشین بخش اقیانوسیه انجمن فلسفی امریکا (APA) و سال‌ها مدیرعامل آن بوده است." بخشِ اقیانوسیه؟ یعنی بخشی مربوط به همان قاره‌ای که استرالیا در آن است؟

انجمنِ فلسفیِ امریکا سه بخش دارد با نام‌هایی جغرافیایی: بخشِ شرقی، بخشِ مرکزی، بخشِ پاسیفیک. این بخشِ اخیر، که لرر چند سالی رئیس‌اش بوده،‌ مربوط می‌شود به ساحلِ پاسیفیک، یعنی ساحلِ اقیانوسِ آرام، یعنی ساحلِ غربیِ امریکا. نقل از توضیحِ مربوط به بخش‌ها:

The Pacific Division was founded in 1924 as an independent society for philosophy on the Pacific coast, but it soon joined its sister divisions, adopted its present moniker, and began to hold annual conferences. 
 

دیگر عرضی ندارم.
 

۴۶۵

چهارصدو شصت‌وپنج روز از انتشارِ یک بیانیه‌ی دانشگاه تهران گذشته است. بیانیه از شخصی اسم نبرده بود، اما گویا تصورِ عمومی این بود که مربوط می‌شود به اتهاماتِ مطرح‌شده در موردِ آقای دکتر محمود خاتمی. در این بیانیه آمده بود که 
 
دانشگاه تهران همواره بر رعایت اخلاق علمی، حفظ حقوق معنوی و مالکیت فکری افراد حقیقی و حقوقی و نیز مجامع دانشگاهی و علمی اهتمام و تأکید ویژه داشته و دارد و این امر مهم و بدیهی را جزو وظایف ذاتی و اصول مسلّم و راهبردی خود می داند و برای نیل به این مقصود، اندک تسامح و مجامله‌ای را نخواهد پذیرفت. از این رو به منظور حفظ و حراست از حقوق و حیثیت دانشگاه و فرد یا افراد ذیحق، کمیته‌ای متشکل از برجسته ترین استادان مرتبط تشکیل داده تا این موضوع را با سرعت، دقت و جدیت تمام مورد بررسی تخصصی قرار دهند. بدیهی است هر نتیجه‌ای که از این بررسی حاصل آید ملاک و مناط عمل قرار خواهد گرفت و جهت تنویر افکار عمومی اعلام خواهد شد.
 
"سرعت، دقت و جدیت". چهارصدوشصت‌وپنج روز گذشته است و هنوز نتایجِ بررسی‌های آن کمیته رسماً اعلام نشده است.
 
 
 

باز هم درباره‌ی اتهامِ انتحال

اخیراً استدلال‌هایی از گوشه و کنار در دفاع از آقای دکتر محمود خاتمی در موردِ ماجرای اتهامِ انتحال شنیده می‌شود. محتوای این استدلال‌ها انکارِ این ادعا نیست که ایشان در رساله‌ی دکتری‌ای که در دانشگاهِ دارام از آن دفاع کرده‌اند وسیعاً از جمله‌های دیگران استفاده کرده‌اند بی آنکه ارجاعی به آنان داده باشند یا حتی اسمِ نویسندگانِ آن جمله‌ها را در رساله‌شان آورده باشند؛ این دفاع‌ها نمی‌گویند که ایشان مقاله‌ی کسِ دیگری را (با تغییرِ عنوانِ بعضی بخش‌ها و اضافه‌کردنِ چکیده) به اسمِ خودشان در نشریه‌ای منتشر نکرده‌اند. استدلال‌ها از سنخِ دیگری است. مطابقِ این استدلال‌ها، آقای دکتر خاتمی (بخشی از) این کارها را انجام داده‌اند، و بلااشکال هم بوده است، و در بینِ فیلسوفانِ بزرگْ بی‌سابقه هم نبوده است. یعنی قدما هم، از زمانِ شکوفاییِ تمدنِ اسلامی تا ملاصدرا، مکرراً و وسیعاً از نوشته‌های دیگران استفاده می‌کرده‌اند بی آنکه ارجاع داده باشند، و این روالْ خلافِ عرف یا اخلاق نبوده است. مطابقِ این استدلال، بزرگانی که اندیشه‌های سترگ داشته‌اند لازم نمی‌دیده‌اند (یا فرصت نداشته‌اند) مقدماتِ مطالب را خودشان بنویسند، و لذا آن مقدمات را از آثارِ دیگران برمی‌داشته‌اند، و اشکالی هم نداشته است. استدلالْ ختم می‌شود با گفتنِ اینکه آقای دکتر خاتمی هم که از زمره‌ی بزرگان‌اند چنین کرده‌اند و خرده‌ای نمی‌شود بر ایشان گرفت، بر رغمِ آنچه بدخواهان اصرار دارند. 
 
درباره‌ی این استدلال چه می‌شود گفت؟ گمان می‌کنم بعضی نکات را بتوان مطرح کرد، حتی بدونِ دانشِ فراوان در موردِ تاریخِ مفهومِ انتحال.
 
۱. می‌توان پذیرفت که در دوران‌های گذشته (حتی شاید تا میانه‌های قرنِ هجدهم) مفهومِ اصالت آن‌قدر اهمیت نداشته است که امروزه دارد. این شاید در هنر آشکارتر از فلسفه باشد، به این صورت که شاید در دوران‌های گذشته آفریدنِ اثرِ هنریِ بدیع آن‌قدر مهم نبوده است که تواناییِ کپی‌کردنِ کارِ بزرگان. اما گذشته هر طور که بوده، در زمانِ ما عرف و قانونِ حاکم بر آکادمیا این است که کسی آثارِ دیگران را در اثرِ خودش بدونِ ارجاعِ دقیق نیاورَد (و حتی با ارجاعِ دقیق هم نمی‌شود بیش از میزانِ مشخصی مستقیماً نقل کرد).   مشخصاً، در بسیاری از دانشگاه‌ها فردی که رساله‌ای را برای دفاع عرضه می‌کند متنی را امضا می‌کند و شهادت می‌دهد که مطالبْ نوشته‌ی خودش است. مثلاً آقای خاتمی در صفحه‌ی iv از رساله‌ی دکتریِ دانشگاهِ دارام با حروفِ بزرگ نوشته‌اند که رساله کارِ‌خودشان است، و اسم‌شان را هم نوشته‌اند.
 
شاهدی بر اینکه در دورانِ ما روال چنین است این است: یکی از نشریاتی که مقاله‌ای به نامِ آقای دکتر خاتمی منتشر کرده بود، بعد از اینکه به این نتیجه رسید که مقاله منحول بوده است مقاله را از وبگاهِ رسمی‌اش برداشت و عذرخواهی کرد، و نشریه‌ی دیگری هم غیر از عذرخواهی و برداشتنِ مقاله، در مقاله‌ای (با امضای سردبیر)  با ذکرِ مکررِ نامِ آقای خاتمی توضیحاتی داد در موردِ انتحال و راه‌هایی برای جلوگیری از آن و مجازاتِ مرتکبان‌اش. (و واکنشِ نشریاتِ خارجی منحصر به اینها نبوده است.)
 
۲. بیایید بپذیریم که مثلاً ابوحامد غزالی وقتی می‌خواسته آراءِ فارابی و ابن‌سینا را مطرح کند (که بعد ردّشان کند) وقت یا حوصله نداشته که آن آراء را با بیانِ خودش بنویسد، و بنابراین قطعاتِ بزرگی را نقل کرده، بی آنکه گفته باشد جملات از خودش نیست. و بیایید فرض کنیم که آقای دکتر خاتمی هم فرصت نداشته‌اند گزارشِ شخصیِ خودشان از آراءِ دیگران را بنویسند. سؤال این است: آیا، در اواخرِ‌قرنِ بیستم و در اوایلِ قرنِ بیست‌ویکم، آقای دکتر خاتمی نمی‌توانسته‌اند خوانندگان‌شان را مستقیماً به آن آثار ارجاع بدهند؟ پیداکردنِ کتاب و مقاله در این عصرِ اینترنت نوعاً آسان‌تر از زمانِ ابوحامد و صدرالمتألهین است؛ اگر مثلاً قصدِ آقای دکتر خاتمی این بوده است که  ابتدا آراء اندرو کارپنتر را مطرح کنند تا بعد نقدش کنند،‌ آسان‌تر از اینکه مقاله‌ی کارپنتر را به نامِ خاتمی منتشر کنند این بوده است که در ابتدای نقدشان بنویسند که خوانندگان برای آراءِ کارپنتر می‌توانند به فلان نشانی (ی الکترونیک) مراجعه کنند.

۳. اما این فرض که آقای دکتر خاتمی می‌خواسته‌اند آراءِ کسانی را مطرح کنند تا بعداً نقدشان کنند یا ایده‌های آن دیگران را بیشتر بپرورانند فرضی است که درستی‌اش روشن نیست. در موردِ رساله‌ی دکتریِ ایشان در دانشگاهِ دارام، به نظر می‌رسد که بعضی جملاتی که بدونِ ارجاع نقل شده‌اند اصلاً در موردِ شخصی‌اند غیر از آن که آقای دکتر خاتمی در موردشان بحث می‌کنند! یعنی شخصی در دهه‌ی هفتادِ میلادی متنی نوشته درباره‌ی ابن‌طفیل، و آقای دکتر خاتمی تعدادی از همان جملات را نقل کرده‌اند الّا اینکه حالا جملات تبدیل شده‌اند به جملاتی درباره‌ی ملاصدرا. به نظر نمی‌رسد که مطرح‌کردنِ آراءِ دیگران در میان بوده باشد. یا مثلاً همان مقاله‌ی اندرو کارپنتر را در نظر بگیرید. فرض کنیم قصدِ آقای دکتر خاتمی این بوده که بعداً این مقاله را نقد کنند یا گسترش بدهند؛ بسیار خوب، این بعداً کِی بوده است؟ از انتشارِ آن مقاله به نامِ آقای خاتمی دوازده سال گذشته است، و مطلبِ مرتبطی به قلمِ آقای خاتمی ندیده‌ایموانگهی، مقاله‌ی کارپنتر به نظر نمی‌رسد که ربطِ وثیقی به پژوهش‌های آقای خاتمی داشته باشد.  

۴. دیگر اینکه، در زمانه‌ی ما، انتشارِ کتاب و مقاله در ارتقاءِ رتبه‌ی دانشگاهی مؤثر و بلکه تعیین‌کننده است. قاعدتاً اینکه آقای دکتر خاتمی سال‌ها است که در دانشگاه تهران استادِ تمام هستند از جمله‌ نتیجه‌ی این است که در کارنامه‌شان این مقالات و کتاب‌هایی هست که هست. تردید دارم که اگر ایشان اعلام کرده بودند که، بر خلافِ عرف و قانونِ آکادمیک، نوشته‌هایی در کارنامه‌شان هست که جزئاً یا کلّاً از خودشان نیست، در آن صورت باز هم به این مقام ارتقاء پیدا می‌کردند. و آیا حقوقِ استادانِ دانشگاه تهران از بیت‌المال نمی‌آید؟
 
۵. اینکه نوشته‌هایی را به قصدِ نقد یا تمهید یا تبرکْ نقل کنیم یک چیز است، گذاشتنِ مشخصاتِ اثری از شخصی دیگر (یا کُلاژی از آثارِ دیگران) در ویترینِ سی‌ویِ خودمان چیزی دیگر. اینکه اثری از کسِ دیگری را اثرِ خودمان معرفی کنیم و در زمره‌ی تألیفات‌مان بیاوریم و بابت‌اش مزد و پاداش بگیریم ظاهراً در همه‌ی دوران‌ها مذموم بوده است. شاهدش حکایتِ شیخ است در بابِ اولِ گلستان که: شیّادی گیسوان بافت که یعنی علوی‌ام، و با قافله‌ی حجاز به شهر درآمد که یعنی از حج می‌آیم، و قصیده‌ای پیشِ ملک برد یعنی خود گفته‌ام. و ملک او را نعمتِ بسیار فرمود و اکرام کرد، تا اینکه سرّش برملا شد، از جمله به این صورت که  شعرش را به دیوانِ انوری یافتند.

***

هدفِ من در اینجا بررسیِ استدلالی بود که در ابتدا معرفی کردماینکه،‌ مطابقِ قوانینِ مربوط، آقای دکتر خاتمی مجرم هستند یا نه، و، اگر مجرم هستند مجازات‌شان چیست، امری است که بر عهده‌ی مقاماتِ رسمیِ دانشگاهِ تهران و چند نهادِ دیگر است.
 
از انتشارِ بیانیه‌ی دانشگاهِ تهران بیش از نُه ماه گذشته است. آیا انتظارِ نابجایی است که اولیاءِ دانشگاه رسماً تصمیمی بگیرند و اعلام‌اش کنند؟

 

اولیاءِ دانشگاهِ تهران و احترام به افکارِ عمومی

شاید هنوز یادمان نرفته باشد که اواسطِ پاییزِ پارسال آقای دکتر محمود خاتمی متهم شدند به چندین مورد انتحال. اینجا و آنجا، و نیز در بعضی مطالبِ همین وبلاگ، می‌شود در موردِ جزئیاتِ اتهام‌ها چیزهایی دید.
 
غرض از این نوشته یادآوریِ این است که از انتشارِ بیانیه‌ی رسمیِ دانشگاهِ تهران در موردِ "شایعاتی مبنی بر عدم رعایت امانت داری علمی از سوی یکی از اعضای هیأت علمی"اش پنج ماه گذشته است. دانشگاه وعده داده بود که با سرعت و جدیت به موضوع رسیدگی خواهد کرد؛ هنوز رسماً توضیحِ دیگری نداده است، یا من ندیده‌ام. کاشِ عجالةً توضیحی بشنویم در موردِ میزانِ دشواری و وقت‌گیریِ بررسیِ این اتهاماتِ مشخص. 

طبقِ آنچه در وبگاهِ رسمیِ دانشگاهِ تهران می‌شود دید، آقای دکتر خاتمی هنوز در گروهِ فلسفه‌ی آن دانشگاه استادتمام هستند. مایل‌ام تکرار کنم که، تا جایی که من دیده‌ام، از بینِ کسانی که با اسمِ خودشان در موردِ این ماجرا چیزی منتشر کرده‌اند کسی نیست که مطالبه‌اش مستقیماً اخراجِ آقای دکتر خاتمی باشد؛ مطالبه، بررسیِ اتهام و برخوردِ قانونی و شفاف است. 

در ضمن، یکی دیگر از نشریاتِ علمیِ خارجی‌ای که مقاله‌ای را به نامِ آقای دکتر خاتمی منتشر کرده بود مقاله را از وبگاهِ رسمی‌اش برداشته است. توضیحاتِ مفصلِ سردبیرِ این نشریه خواندنی است.

مسؤولیت‌پذیری، "با سرعت، دقت و جدیت تمام"

اواسطِ پاییزِ امسال درباره‌ی متهم‌شدنِ مستندِ یکی از استادانِ فلسفه‌ی دانشگاه تهران به انتحالِ مکرر و گسترده بحث‌های فراوانی درگرفت. (داده‌ای جزئی برای تخمینِ تعدادِ دنبال‌کنندگانِ بحث: دو مطلبِ این وبلاگ درباره‌ی این موضوعْ مستقیماً بیش از نه‌هزار کلیک گرفت و بیش از سیصد بار به اشتراک گذاشته شد.) دست‌کم دو روزنامه‌ی کثیرالانتشار و یک هفته‌نامه هم به موضوع پرداختند.

یکی از نشریاتِ خارجی‌ای که استادِ متهم مقاله‌ای در آن منتشر کرده بود رسماً اعلام کرد که مقاله‌ منحول بوده. بیش از دو هفته بعد از این اعلام، دانشگاه تهران بیانیه‌ای صادر کرد. در این بیانیه‌، که متن‌اش شروع می‌شود با "نظر به نشر شایعاتی مبنی بر عدم رعایت امانت داری علمی یکی از اعضاء هیأت علمی دانشگاه تهران در فضاهای مجازی"، نامِ استادِ متهم ذکر نشده است؛ اما به نظرم تصورِ عمومی این بود که این بیانیه درباره‌ی آن استادِ متهم است. دست‌کم برداشتِ من این بود که بیانیه درباره‌ی ایشان است. 

در بیانیه آمده بود که دانشگاه تهران در موردِ رعایتِ اخلاقِ علمی، "اندک تسامح و مجامله‌ای را نخواهد پذیرفت." به علاوه، دانشگاه تهران

به منظور حفظ و حراست از حقوق و حیثیت دانشگاه و فرد یا افراد ذیحق، کمیته‌ای متشکل از برجسته ترین استادان مرتبط تشکیل داده تا این موضوع را با سرعت، دقت و جدیت تمام مورد بررسی تخصصی قرار دهند. بدیهی است هر نتیجه‌ای که از این بررسی حاصل آید ملاک و مناط عمل قرار خواهد گرفت و جهت تنویر افکار عمومی اعلام خواهد شد. 
دانشگاه تهران در صورت اثبات تخلف مزبور، برخورد قاطعانه و قانونی را با فرد متخلف انجام داده و با ارجاع موضوع به مراجع ذیصلاح از انجام رفتارهای غیر اخلاقی و غیر حرفه‌ای تبرّی خواهد جست. هم‌چنانکه اگر اتهام وارده اثبات نگردد، دفاع از حیثیت شغلی و صنفی اعضای هیأت علمی را وظیفه همیشگی و لازم خود می شمارد.

حالا بیش از چهل روز از انتشارِ این بیانیه گذشته است. گمان نمی‌کنم بررسیِ این اتهاماتِ خاص به آزمایشِ دی‌ان‌اِی و یافتنِ نمونه‌های خون و مو  و احضارِ شهود نیازی داشته باشد. برایم خیلی روشن نیست که کارِ کمیته‌ی تشکیل‌شده از برجسته‌ترین استادانِ مرتبط چقدر طول خواهد کشید. دانشگاه تهران امسال هشتادساله شد.

انتحال: استدلالی استعلایی [پی‌نوشت دارد]

بعد از انتشارِ مطلبِ قبلی در موردِ آقای دکتر محمود خاتمی، یکی-دو تا از آثاری را بررسی کردم که در صفحه‌ی رسمیِ ایشان جزوِ آثارشان ذکر شده است. یکی از آنها این است (مشخصات را با جزئیاتی بیش از آنچه در صفحه‌ی رسمیِ ایشان آمده می‌نویسم):

"The epistemological quest: from the possibility of experience to the possibility of communication", Organon F10 (2003): 357-379.

 

  خوشبختانه مقاله به صورتِ پی‌دی‌اف در اینترنت در دسترس است. مقاله‌ی بسیار خوبی است.

اما این را هم ببینید:

Andrew N. Carpenter, "Davidson's transcendental argumentation", in Jeff Malpas, ed., From Kant to Davidson: Philosophy and the Idea of the Transcendental, Routledge, 2003, pp. 219-237.

 

  شخصاً یکی-دو پاراگراف را مقابله کردم و اختلافی ندیدم. مثلاً  دو جمله‌ی اولِ اولین پاراگرافِ مقاله‌ای که به نامِ آقای خاتمی منتشر شده است این است:

Philosophers commonly associate questions of the form "what are the conditions for the possibility of X" with Kant and with Kant's novel philosophical methodology, transcendental argumentation. Kant's genius, however, did not lie in his merely raising questions of this form; many philosophers had asked questions like this before Kant. 

 

  و دو جمله‌ی اولِ مقاله‌‌ای که به نامِ آقای کارپنتر منتشر شده است این است:

Philosophers commonly associate questions of the form "what are the conditions for the possibility of X" with Kant and with Kant's novel philosophical methodology, transcendental argumentation. Kant's genius, however, did not lie in his merely raising questions of this form; many philosophers had asked questions like this before Kant. 

 

  آخرین پاراگرافِ هر دو مقاله با این جمله شروع می‌شود (و این جمله‌ی نسخه‌ی منتشرشده به نامِ آقای کارپنتر را می‌شود در گوگل‌بوکز دید):

I have demonstrated that Davidson offers "maximally strong" transcendental argumentation. 

 

  البته مقاله‌ی آقای کارپنتر چکیده ندارد و مقاله‌ی آقای خاتمی دارد و عنوانِ بعضی بخش‌ها متفاوت است؛ اما، غیر از اینها، من ابتدای همه‌ی پاراگراف‌های این دو نسخه را مقایسه کردم و اختلافی ندیدم.

به نظرم نمی‌شود نتیجه نگرفت که یکی از این آقایان مرتکبِ سرقت شده است.


پی‌نوشت [بیست‌وچهارمِ آبان].

نتیجه گرفته بودم که لابد یکی از این دو نفر (آقایان خاتمی و کارپنتر) مرتکبِ سرقت شده است. امروز دوستی خبر داد که نشریه‌ی ارگانون اف که مقاله‌‌ی موضوعِ این مطلب را با نامِ آقای دکتر خاتمی منتشر کرده بوده است در وب‌سایتِ رسمی‌اش بیانیه‌ای منتشر کرده است: 

مقاله‌ی با عنوانِ

"The Epistemological Quest: From the Possibility of Experience to the Possibility of Communication" (Organon F, 10, 2003, No. 4, 357-379)

 
که با نامِ محمود خاتمی منتشر شده بود از صفحه‌ی وبِ ما برداشته شده است. معلوم شد که این مقاله تقریباً طابق النعل بالنعل رونوشتِ اثرِ دیگری است که کسِ دیگری نوشته است و چونان فصلی از کتابی منتشر شده است
 
(Andrew N. Carpenter, "Davidson's transcendental argumentation", in Jeff Malpas, ed., From Kant to Davidson: Philosophy and the Idea of the Transcendental, Routledge, 2003, 219-237).
 
انتحال را عموماً جرمی جدّی می‌انگارند، هم بر ضدِ قانونی که از مالکیتِ معنوی حمایت می‌کند و هم بر ضدِ بنیادی‌ترین اصولِ اخلاقیِ حاکم بر پژوهشِ علمی. ارگانون اف به این اصول پای‌بند است و هیچ فعالیتی را که بر خلافِ آنها باشد برنمی‌تابد. متأسفانه، در زمانِ انتشار، نه داورانِ ما و نه ویراستاران نتوانسته بودند این را دریابند که مقاله‌‌ای که محمود خاتمی فرستاده بوده منحول است. ارگانون اف قربانیِ عملی غیراخلاقی و غیرقانونی است.
 
مایل‌ایم از اندرو ان. کارپنتر و نیز از خوانندگان بابتِ انتشارِ این مقاله عذرخواهی کنیم.
 
The paper entitled “The Epistemological Quest: From the Possibility of Experience to the Possibility of Communication” (Organon F, 10, 2003, No. 4, 357-379) published under the name of Mahmoud Khatami was withdrawn from our web page. It turned out that the paper was almost a verbatim copy of another work which appeared as a book chapter written by someone else (Andrew N. Carpenter, “Davidson’s transcendental argumentation”, in Jeff Malpas, ed., From Kant to Davidson: Philosophy and the Idea of the Transcendental, Routledge, 2003, 219-237).
Plagiarism is widely considered to be a serious crime against both the law protecting intellectual property and the most fundamental ethical principles governing scientific research. Organon F adheres to these principles and does not tolerate any activity which goes against them. Unfortunately, at the time of publication, neither our reviewers nor the editors were able to detect that the paper submitted by Mahmoud Khatami was a plagiarism. Organon F fell victim to an immoral and unlawful act.
We would like to apologize to Andrew N. Carpenter as well as to the readers for circulating the paper.

پاسخِ دانشگاه تهران چه خواهد بود؟ [پی‌نوشت دارد]

دوستِ عزیزی که ریاضی‌دان است و در ایالاتِ متحده زندگی می‌کند پریروز نشانیِ مقاله‌ای از وب‌سایتِ حرفه‌ایِ نسبتاً‌مشهوری در فلسفه را برایم فرستاد. عنوانِ مقاله‌ "نمونه‌‌ای از انتحالِ گسترده (یادداشتِ مهمان)" است و درباره‌ی آقای دکتر محمود خاتمی است. با اعتماد به وب‌سایتِ رسمیِ دانشگاه تهران، آقای دکتر محمود خاتمی هنوز (ظهرِ شانزدهمِ آبانِ ۱۳۹۳) در گروهِ فلسفه‌ی دانشگاه تهران استادِ تمام است.

مقاله بخش‌هایی از رساله‌ی دکتریِ آقای محمود خاتمی در دانشگاهِ دارام در انگلستان را نقل می‌کند، رساله‌‌ای که آقای خاتمی در ۱۹۹۶ از آن دفاع کرده‌اند. بخش‌های منقول، تقریباً واژه به واژه جملاتی‌اند از کتابی که در ۱۹۷۴—یعنی زمانی که آقای خاتمی حدوداً دوازده‌ساله بوده‌‌اند—منتشر شده است. (در فهرستِ منابعِ رساله‌‌ی آقای خاتمی ذکری از آن کتاب نیست، و دستِ نویسنده هم از دنیا کوتاه است.) طرفه اینکه کتابِ ۱۹۷۴ درباره‌ی ابن‌طفیل است و رساله‌ی آقای خاتمی درباره‌ی صدرا؛ در بخش‌‌های منقول در مقاله، اسمِ ابن‌طفیل یا ضمیرِ راجع به او با اسمِ صدرا جایگرین شده است. مقاله مدعی است که بخش‌های دیگری از رساله‌ی آقای خاتمی هم از جاهای دیگری برداشته شده است. 

بخشِ دیگری از مقاله درباره‌ی کتابی است که، دست‌کم تا جایی که از عنوان‌اش برمی‌آید، درباره‌ی آثارِ فلسفیِ آقای دکتر محمود خاتمی است—کتاب به انگلیسی است و  گویا نامِ نویسنده‌اش (سوفیا تیلور) را اگر در گوگل جست‌وجو کنیم نتیجه‌ی مربوطی جز این به‌دست نمی‌آید که نویسنده‌ی همین کتاب است. مقاله با ذکرِ چندین جمله از این کتاب استدلال می‌کند که این کتاب مصداقِ روشنی از سرقت است؛ اما من به دو دلیل به این کتاب نمی‌پردازم. اول اینکه متنِ کتاب، که تا دیروز می‌شد در اینترنت دیدش، از دسترس خارج شده است. (در مدخلِ ویکیپدیای انگلیسیِ آقای دکتر محمودِ خاتمی هم می‌شود دید که دیروز حذفیاتِ بسیار گسترده‌ای انجام شده است.) دوم اینکه منطقاً محال نیست که سازندگانِ این کتاب صرفاً برای شوخی یا برای مخدوش‌کردنِ اعتبارِ آقای دکتر محمود خاتمی این کتاب را سرهم کرده باشند اما مریدانِ آقای دکتر خاتمی جدی‌اش گرفته باشند. با این حال، نکته‌ای باقی می‌مانَد: ناشرِ این کتاب، طبقِ آنچه هنوز می‌شود در صفحه‌ی رسمیِ آقای دکتر خاتمی در وب‌سایتِ دانشگاه تهران دید، همان مؤسسه‌ای است که، فقط در سالِ ۲۰۱۰، هشت (بله: ۸) کتابِ آقای دکتر محمود خاتمی را منتشر کرده است. کدام‌یک از این کتاب‌ها در کتاب‌خانه‌های دانشگاهِ تهران موجود است؟ آیا مسؤولانِ گروهِ فلسفه این کتاب‌ها را دیده‌اند؟ آیا این کتاب‌ها در ارتقاءِ آقای دکتر خاتمی به استادتمامی سهمی داشته است؟ نمی‌دانم.

چندان دغدغه‌ی این را ندارم که اعتبارِ دانشگاهِ دارام در دهه‌های اخیر در چه وضعیتی است، و وضعیتِ ناشرانی از قبیلِ خانه‌ی نشرِ دکتر مولر را هم—که تعدادشان کم نیست—اهلِ فنّ از پیش می‌دانسته‌اند که چگونه است. من فعلاً نگرانِ اعتبارِ دانشگاهِ تهران هستم، با سابقه و دست‌آوردهایش و نقشِ بسیار مهم‌‌اش در آموزشِ عالی در ایران.

پی‌نوشت (یازدهمِ آذر). بیانیه‌ی دانشگاه تهران با تاریخِ دهمِ آذر.