کریپکیِ فیلسوف

۱۹۴۰-۲۰۲۲

تا نکبتِ این دو روز را چند ساعتی در خاطرم کمرنگ کنم چند کلمه‌ای بنویسم درباره‌ی فیلسوفِ بزرگی که پریروز درگذشت. عنوانِ این نوشته ’کریپکیِ فیلسوف‘ است تا تأکید کنم که به کارهای ریاضی‌اش نمی‌پردازم. در فلسفه نیز چیزهایی که می‌گویم محدود است به کارهایش در دهه‌ی ۱۹۶۰ (و شاید کمی پیش از آن) و دهه‌ی ۱۹۷۰.

تا جایی که به آثارِ فلسفیِ چاپ‌شده برمی‌گردد، درخششِ سول کریپکی ناگهانی بوده است—این‌طور نبوده که با دنباله‌ای از آثار مواجه باشیم که رفته‌رفته بهتر شوند و اوج بگیرند (کواینِ فیلسوف و کوبریکِ فیلمساز را در نظر آورید)، بلکه در همان گامِ اول مبهوت‌کننده بوده است (ویتگنشتاینِ فیلسوف و فرانسیس فورد کوپولای فیلمساز را در نظر آورید). در ۱۹۷۱ متنی سی‌صفحه‌ای منتشر شد با عنوانِ ”اینهمانی و ضرورت. این تعداد صفحه بیشتر است از تعدادِ صفحه‌های مقاله‌های معمولِ آکادمیکِ فلسفیِ معاصر؛ اما، خب، این نوشته هم نه مقاله بلکه متنِ پیاده‌شده‌ی یک سخنرانیِِ کریپکی بود که در دانشگاهِ نیویورک ایراد شده بود. سالِ بعد، در ۱۹۷۲، در مجلّدی قطور که گردآورده‌ی دو فیلسوفِ مطرحِ آن زمان و این زمان بود (یعنی دانلد دیویدسن و گیلبرت هارمن)، ”نام‌گذاری و ضرورت“ منتشر شد، که این‌یکی بسیار طولانی‌تر است از مقاله‌های متعارف—و این‌یکی متنِ پیاده‌شده‌ی سه سخنرانیِ کریپکی در ژانویه‌ی ۱۹۷۰ در دانشگاهِ پرینستن است، همراه با زیرنویس‌هایی و چند ضمیمه‌ی کوتاه. سالِ بعد کریپکی سخنرانِ رشته‌سخنرانی‌های جان لاک در آکسفرد بود—رشته‌سخنرانی‌هایی که نوعاً فیلسوفانِ بسیار مشهور ایراد می‌کنند. این دعوت از فیلسوفِ جوانی که تنها دو متنِ منتشرشده دارد شاهدی است بر اینکه جامعه‌ی آکادمیکِ فلسفی به‌سرعت تشخیص داده بود که تحولِ عظیمی شکل گرفته است. متنِ آن سه سخنرانی با ضمایم و زیرنویس‌هایش، همراه با پیشگفتاری جدید و فنّی، در ۱۹۸۰ به شکلِ کتاب منتشر شد.

(قبل از اینکه ادامه بدهم،‌ شاید بد نباشد بگویم که کریپکیِ ۱۹۷۱ گرچه مقاله‌ای فلسفی [به معنای مضیّقی از واژه‌ی ’فلسفی‘] منتشر نکرده بود، باری شخصی کاملاً شناخته‌شده بود: منطقدانی بود با آثارِ منتشرشده‌ی بسیار مهمی در معناشناسیِ منطق‌های وجهی و معناشناسیِ منطقِ شهودگرایانه و مباحثی دیگر؛ اولینِ اینها در ۱۹۵۹ چاپ شده بود—بله، درست تفریق کرده‌اید: در آن زمان کریپکی نوزده‌ساله بوده است.)

تلقیِ امروزی—شاید در مقامِ یک نوع تاریخِ مقدس—این است که نظرِ غالب در فلسفه‌ی زبان در ۱۹۷۰ این بود که نام‌های خاص (مثلِ ’ارسطو‘) خلاصه‌شده‌ی وصف‌های خاص‌اند (مثلاً ’فیلسوفی که شاگردِ شاگردِ فیلسوفِ شهید بود و معلمِ آن کسی بود که در جوانی بخش‌های بزرگی از جهان را فتح کرده بود‘). فرگه و راسل از منشأهای اصلیِ این نظر بودند، گرچه اختلاف‌هایی بینِ دیدگاه‌های آنان هست. در آن سه سخنرانی، کریپکی عملاً آن نظرِ غالب را برانداخت و طرحی نو درافکند که به‌سرعت تبدیل شد به نظرِ غالب. و کار محدود به این نبود—ذات‌گرایی را احیاء کرد و بعدِ جدیدی به آن اضافه کرد حاکی از اینکه افراد، فارغ از اینکه ذیلِ چه نوعی محسوب شوند، خاصیت‌هایی ذاتی دارند؛ و بخشِ بزرگی از جامعه‌ی فلسفی را مجاب کرد که، دست‌کم مفهوماً، فرقی هست بینِ آنچه ضروری است و آنچه پیشینی است، و بینِ آنچه ممکن‌الصدق است و آنچه پسینی است (و مثال‌‌هایی زد از چنان فرق‌هایی). و جز اینها. تأثیرِ انقلابِ کریپکیایی در فلسفه‌ی زبان و در مابعدالطبیعه عظیم بوده است. مبالغه نمی‌کنم.

و همه‌ی اینها فقط در سه سخنرانی [در واقع، اینهایی که ذکر کردم در دو سخنرانی]. و سخنرانی‌هایی در اوجِ فصاحت. مثلِ آبِ روان. چند سال پیش در نیویورک تایمز مطلبی منتشر شد با عنوانِ ”آیا فلسفه ادبیات است؟“، و کسی که بیش از همه از او سخن رفته است کریپکیِ نام‌گذاری و ضرورت است. در یکی از زیرنویس‌های آغازینِ کتاب می‌خوانیم که سخنرانی‌ها بدونِ یادداشت ایراد شده‌اند، و من از کسانی که سخنرانی‌های کریپکیِ جوان و میانسال را شنیده‌اند شنیده‌ام که راست است و واقعاً با همین فصاحت و بدونِ یادداشت سخنرانی می‌کرده. نام‌گذاری و ضرورت دنبال شد با دو مقاله که در همان دهه چاپ شدند (۱۹۷۷ و ۱۹۷۹)، و آن رشته‌سخنرانی‌های ۱۹۷۳ که گفتم و بالاخره در ۲۰۱۳ به شکلِ کتابی با عنوانِ ارجاع و وجود منتشر شد. نیتان سلمن در جایی—که الآن، در این اربعینِ غمگینِ اواخرِ تابستان، نمی‌توانم پیدا کنم‌اش—چیزی قریب به این مضمون گفته است که اینها بهترین دنباله‌هایی‌اند که برای شاهکاری سراغ داریم و شاید تنها رقیب‌شان از این حیث قسمتِ دومِ پدرخوانده باشد. [این وبلاگ‌نویس چند سال پیش گزارشی درباره‌ی ارجاع و وجود نوشته است.]

نام‌گذاری و ضرورت و دنباله‌هایش محصولِ دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰اند. در دهه‌ی ۱۹۶۰ کریپکی دلمشغولی‌ای هم داشته است در موردِ ویتگنشتاین، خاصه در موردِ بحثِ بسیار مهمِ پیروی از قاعده. گویا نخستین متنی که در این مورد منتشر کرده است در ۱۹۷۶ بوده (که من ندیده‌ام). در ۱۹۸۲ کتابِ ویتگنشتاینِ کریپکی منتشر شده، باز هم با نفوذ و تأثیری عظیم. کتاب گرچه بحث‌های متن‌شناختی هم دارد، باری کتابی درباره‌ی شخصِ ویتگنشتاین نیست بلکه تقریر یا بازآفرینی‌ای است از ایده‌ای که کریپکی در پژوهش‌های فلسفی (و نیز در نکاتی درباره‌ی مبانیِ ریاضیاتدیده است. بر خلافِ نام‌گذاری و ضرورت، این کتابِ دوم واقعاً کتاب است. و اگر آنجا درخششِ نبوغ است، نبوغی که بعضاً مجالِ تعمقِ بیشتر ندارد و باید ادامه‌های بحث را در جاهای دیگر دید، در اینجا میزانِ به‌عمق‌رَویِ کریپکی حیرت‌آور است.

بعد از کتابِ ۱۹۸۲ تا بیش از بیست سال کریپکی عملاً چیزی، یا چیزِ مهمی، منتشر نکرد. [یک نقد/معرفیِ فنّیِ مفصل هست—شاید مفصل‌ترینی که در JSL دیده‌ام—از چند مقاله‌ی کیت فاین که در ۱۹۸۵ منتشر شده، و یکیدو چیزِ دیگر.] در ۲۰۰۵ چشم‌مان روشن شد به متنی سی‌وچندصفحه‌ای از او درباره‌ی راسل، در یک شماره‌ی مجله‌ی مایند—شماره‌ای به مناسبتِ صدسالگیِ مقاله‌ی راسل. و بعد کم‌کم چیزهای دیگری درآمد، از جمله یکی در ۲۰۰۸ که مبتنی بود بر خطابه‌ای به مناسبتِ دریافتِ جایزه‌ی شوک در منطق و فلسفه. با تأسیسِ مرکزِ سول کریپکی در دانشگاهِ شهریِ نیویورک آثارِ دیگری هم منتشر شد، که به‌نظرِ من مهم‌ترین‌اش همان ارجاع و وجود است.

***

کورونا از این حیث برکت داشت که سمینارِ [یعنی: درسِ پیشرفته‌ی] سول کرپیکی و رومینا پَدرو در دانشگاهِ شهریِ نیویورک به شکلِ مجازی برگزار شد. اولینِ این سمینارها درباره‌ی مفهومِ انتخابِ منطق بود که از پیش با آن آشنا بودم، و حالا می‌شد مقاله‌ی منتشرنشده‌ی ۱۹۷۴ را خواند و توضیحاتِ فیلسوف را شنید و، بعد از جلسه‌ی اول، در هر جلسه صحبت‌های فیلسوفِ طرازِ اولی را در نقد یا تنقیحِ ایده‌های کریپکی شنید (برخی شرکت‌کنندگانِ ترمِ اول و ترم‌های بعدی: مایکل دِویت، نیتان سلمن، تیموتی ویلیامسن، پال بوگاسیان، البرت ویسر، کیت فاین، کریسپین رایت، نوام چامسکی، دیوید کاپلن،‌ استیون نیل). و در بحث‌ها می‌شد دید که کریپکی—که شاید چندان راحت نبود در ادای جمله‌ها و شاید محدودیت‌هایی در حرکت داشت—چه بی‌رحمانه و چه مهربانانه هوشمند و پراطلاع است: بی‌رحمانه در موردِ موضوع و کوتاه‌نیامدن و سعی در تَهِ مطلب را درآوردن، مهربانانه خطاب به افراد و مخصوصاً جوانان و مخصوصاً خارجی‌ها. (در این موردِ آخر، هر بار با دقت و توجه نحوه‌ی تلفظِ اسم را می‌پرسید و تقریباً هر بار می‌گفت که نام‌خانوادگیِ خودش را باید /کریپکی/ تلفظ کرد و نه /کریپکه/.) ترمِ بعد درباره‌ی پیروی از قاعده بود و ترمِ بعد درباره‌ی نام‌گذاری و ضرورت. این ترم هم همین بحثِ اخیر ادامه داشت که من جلسه‌ی اول گرفتار بودم و در جلسه‌ی دوم صیانت‌شده بودم، و قرةالعین—که اصلاً به لطفِ او بود که من مجاز شده بودم در جلسه‌ها شرکت کنم—گفت که در ابتدا گفته‌اند که کریپکی در بیمارستان است فیلمِ جلسه‌ها را می‌شد در یوتیوب دید، اما الآن پیدا نمی‌کنم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

3 نظر برای "کریپکیِ فیلسوف"

  1. تشکر، خیلی خواندنی و به موقع بود. نمی‌دانم که آیا کریپکی هیچ نسبتی با فیلسوفان پراگماتیست آمریکایی داشته؟ 

  2. سلام آقای لاجوردی.

    مطلبتان در نسخه موبایل ناقص نشان داده می شود. بدین شیوه که برخی کلمات نصفه نمایش داده می‌شوند. به نظرم رسید که بهتان اطلاع بدهم.

    همچنین درباره محتوا متن شیوایی بود، هر چند که امید داشتم نظرتان را درباره کریپکی غیرفیلسوف هم با توجه به مسائلی که بعد از فوتش مطرح شده است بازگو کنید. متاسفانه دیگر توییتر ندارم و اگر پرداختی مختصر آنجا زده‌اید ندیدم.

    امیدوارم جسارتم در طرح درخواست‌ها ناراحت کننده نبوده باشد.

نظرتان را بنویسید