۱۹۸۲.
اولین باری است که دارم پیگیرانه بازیهای جامجهانی را میبینم. همهجا (یعنی عمدتاً: در روزنامههای کیهان و اطلاعات، و دو مجلهی ورزشیِ وابستهشان) صحبت از دیهگو مارادونا است. بیستودوساله. اینکه شمارهاش 10 است جورِ ویژهای جلبِ نظر میکند—نهفقط چون خیلی جوان است و در حضورِ آقای گلِ ۱۹۷۸ این پیراهن را میپوشد، بلکه همچنین به دلیلی غریب: در تیمِ آرژانتینِ امسال شمارهها را به ترتیبِ الفبا دادهاند (مثلاً ازوالدو آردیلسِ هافبک-مهاجم شمارهی 1 را میپوشد!)، و فقط این جوان را مستثنی کردهاند. بازی با بلژیک بازیِ افتتاحیهی جام است. قهرمانِ دورِ قبل میبازد. درست اگر یادم باشد، مارادونا ضربهی آزاد را به تیر میزند، و، باز هم درست اگر یادم باشد، گزارشگرِ تلویزیونِ ما بهرامِ شفیع است و ضربه را اُس-تا-دانه میخوانَد. مارادونا خیلی خوب است، اما عالی و بینظیر نیست. در بازیهای دورِ دوم (که در آن زمان تکحذفی نبود) لگد به شکمِ بازیکنِ برزیل میکوبد و اخراج میشود.
۱۹۸۶.
کمی فربهتر است. کاپیتان است. به ایتالیا گل میزند. در زمانِ تماشا مسجّل نیست که گلِ اول به انگلستان کارِ دست بوده (دستِ او یا دستِ خدا)؛ اما گلِ دوم را همان وقت هم میفهمیم که شاهکار است. حتی منِ نوجوانِ اینطرفِ اقیانوس هم هیجانزده میشوم از شکستِ فاتحِ فالکلند/مالویناس. و گلی عجیبوغریب به بلژیک. نه تکنیکِ مدافعان بازش میدارد و نه خطاهایشان. یکنفره تیم را قهرمان میکند.
۱۹۹۰.
خسته بهنظر میرسد—شاید چون صورتاش را اصلاح نمیکند؟ باز تکنفره تیم را به فینال میبرَد، اما زورش این بار کافی نیست برای قهرمانی. بیمزهترینِ همهی فینالها، حتی بدتر از اسپانیا-هلندِ بیست سال بعد. درخششِ نبوغ را در بازیِ حذفی با برزیل میشود دید که نیمی از همان کارِ گلِ دوم به انگلستان را میکند و بعد پاسِ گل میدهد.
۱۹۹۴.
از پارسال شنیدهایم که میآید. هیجان و تحسین و بهت. روپاییزدن با شانه [کذا في الکلامِ بچههایی در کوچه]. شادیِ افراطی بعد از گل به یونان. هوشمندیِ غریب در تبدیلِ ضربهی آزاد به پاسِ گل در بازیِ نیجریه. دوپینگ (یا اتهامِ دوپینگ؟). دوپینگ اگر چنین تواناییای میدهد، شاید لازم باشد مجاز بل اجباری بشود.
این پایانِ مارادونا است برای من. بعدها به این داوری میرسم که اوجِ بالاتری هم داشته است، در ناپولی (و بخشِ بزرگی از یوتیوببینیِ فوتبالیام به بازیهای ناپولیاش میگذرد)، اما آن موقع نمیدانستم. پایاناش است. نه امریکاستیزیاش برایم مهم است، نه از دوستیاش با کاسترو حالام به طرزِ ویژهای بد میشود. مثلِ کسی است که حنجرهاش خوب و عالی بوده و عالی و بقاعده میخوانده، و برایم مهم نیست که طرفدارِ پهلوی است یا چه.
تیمهایش—آرژانتین و ناپولی—را قهرمان کرد، تقریباً دستتنها. بیرونِ زمینْ سکس و مواد و شاید مافیا، درونِ زمین غوغا. پلاتینی بود آیا که گفته بود کاری که زیدان با توپِ فوتبال میکند را مارادونا با پرتقال میکرد؟ زندگیِ ما را رنگینتر کرد، و بهنظرم خودش هم بهشدت و با عرضِ زیاد زیست. مدیوناش هستیم.
سلام و عصر به خیر
دقیقا در چه زمینه ای مدیون این مرحوم مغفور هستیم؟
شکست فاتح فالکلند در فوتبال چرا باید یه نفر رو این ور دنیا شاد بکنه؟ آیا شکست آرژانتین در سال 1982 در جنگ با انگلیس همون قدر اون یه نفر رو ناراحت کرد؟
شرمنده زیاد سوال کردم… روی سرم علامت تعجب سبز شده