بهمن دارالشفاییِ عزیز در توئیتر نوشته است:
اینکه آدمی بیاد کارای خونه آدم رو انجام بده یا خریدهای سنگین آدم رو تا ماشین یا دم خونه بیاره برام هضمشدنی نیست. توجیه ایجاد شغل و … هم قانعم نمیکنه. به نظرم کارفرما داره برای سلامتی خودش، سلامتی دیگری رو میخره. ممنون میشم اگر متن نظری خوبی در این مورد خوندین بهم نشون بدین.
و در توضیحِ بعدی:
شغلی که من به آن اشاره کردم در ایران شغلی است بدون بیمه، بازنشستگی، مرخصی (استحقاقی یا استعلاجی)، سنوات و اصولاً هر نوع حمایت قانونی. اینکه رفتار شما با این افراد یا دستمزدی که بهشان میدهید منصفانه است یا نه تغییری در استثماریبودن ماهیت این شغل ایجاد نمیکند.
صِرفِ نگرانی در این امور را من نشانِ شرافت میدانم، حتی اگر از پیش نمیدانستم که بهمن اصولاً در موردِ کارگران دغدغه دارد. نویسنده تصریح کرده است که میداند که بحثْ پیچیده است، و منِ وبلاگنویس در این مورد سوادِ نظری ندارم (و خواستهی اولیهی نویسنده معرفیِ متنی نظری بود)؛ چند نکته که بهنظرم میرسد را میگویم. روشن است که این نکتهها بدیع نیستند، و قاعدتاً در متنهای جدّی اقتصادی و فلسفهی سیاسی به اینها به شکلی جامع و دقیق و نظاممند پرداختهاند.
۱. موضوعِ ایجادِ شغل [مذکور در توئیتِ اول] بهنظرِ من کاملاً جدّی است و نمیدانم چرا نمیتواند متقاعدکننده باشد. کسی را در نظر بگیریم (و متأسفانه چنین کسانی اصلاً کم نیستند) که امروز برایش تنها راهِ کسبِ درآمد این است که باری را از اینجا بردارد و به آنجا ببرد. فرضِ من این است که امروز راهِ دیگری برای کسبِ درآمد ندارد. امروز برای من مطلوب است که کسی بارم را برایم بیاورَد؛ چرا از او نخواهم؟ کارِ من انجام میشود و او پولی میگیرد، پولی که او امروز بهدست نمیآورْد اگر همه با بهمن همنظر بودند و طبقِ نظرشان عمل میکردند.
آسان است که در اینجا صحبت کنیم از یاددادنِ ماهیگیری (بهجای دادنِ ماهی)، و غیره؛ اما این صحبت اولاً این فرض را نادیده میگیرد که کارگر امروز محتاجِ درآمد است، و ثانیاً این واقعیت را نادیده میگیرد که منِ شهروندِ عادی در موضعِ ایجادِ شغل و آموزشِ مهارت نیستم. ثالثاً این را هم در نظر نمیگیرد که آنچه کارگر دارد برایم انجام میدهد کاری واقعی است و مزددادنِ من به او از جنسِ صدقهدادن نیست—مثلِ موردی نیست که کودکی آمده است و میخواهد، بیآنکه من خواسته باشم، به من فالِ حافظ بفروشد. باربریْ کار است؛ الّا اینکه بعضی کارها تخصصِ بالا میخواهند، بعضی نه.
کارهای خانه هم مثلِ کارهای دیگر است. شخصی هست که یا عملاً نمیتواند شیشههای پنجرههای خانهی خودش را تمیز کند، یا نمیخواهد. کسِ دیگری هست که آماده است این کار را انجام بدهد. آنچه مهم است و در اختیارِ کارفرما است این است که شرایطْ منصفانه و رابطه انسانی و مؤدبانه باشد.
۲. بهمن معتقد است که منصفانهبودنِ رفتارِ ما با چنین اشخاصی تغییری در استثماریبودنِ این شغلها ایجاد نمیکند. همشکل با این نوع ملاحظه، گمان میکنم که سنگینبودنِ کار یا اثرش بر سلامتِ کنندهاش، گرچه مهم است، تعیینکننده نیست. شخصاً از نزدیک—از خیلی نزدیک—کسی را میشناسم که هم تدریسِ خصوصی کرده است و هم شنبه شب کلیسا را (و دستشوییهای کلیسا را) تمییز کرده. گزارشاش را صادقانه یافتهام که تدریسِ خصوصیِ ریاضیاتِ دبیرستانی در خانهی محصّلی در بالای شهرِ تهران را سختتر از کارِ بسیار سنگینِ تمییزکردنِ کلیسا در مرکزِ شهرِ تورونتو یافته است. بهنظرم سنگینبودنِ کار اهمیتِ اساسیای ندارد و چیزی که مهمتر است این است که کنندهاش چقدر در انجامِ آن کار تحتِ فشارِ جسمی-روانی است. نیز در موردِ تأثیرش بر سلامت: آیا معتقدیم کسی که ده ساعت در روز تایپ میکند سلامتاش کمتر از باربر در معرضِ خطر است؟ یا اصلاً مترجمی خوشنام که در اتاقِ کارش نشسته و کار میکند، آیا چشم و کمر و گردناش سالم خواهد ماند؟
ما شهروندانِ عادی تواناییِ تغییراتِ فوری در نظامِ امور را نداریم. الآن کسی هست که، با لحاظکردنِ همهی شرایط، آماده است کاری برای من بکند و پولی بگیرد. چیزی که در اینجا بهنظرِ من مهمترین است رضایتِ در-مجموعِ طرفین است.
۳. موضوعِ دیگر این است که ملاحظاتِ مربوط به بیمه و بازنشستگی و نظایرشان منحصر به این شغلها نیست. وضعِ بیمهی رانندگانِ تاکسیهای اینترنتی چگونه است؟ مسافرکشهای شخصی چطور؟ بقیهی کارگرانِ روزمزد چطور؟
خیلی از ما ملاحظاتی داریم در موردِ استفاده از محصولاتِ شرکتهای عظیم—نگران هستیم که این گوشیِ شیک یا پیراهنِ مطلوب، نتیجهی کارِ نوجوانی در شرقِ آسیا باشد که با شرایطی نامنصفانه کار میکند. این ملاحظات چقدر باعث میشود این محصولات را نخریم؟ میترسم که پرهیزمان از استفاده از خدماتی از جنسِ باربری و تمیزکردنِ خانه تا حدِ زیادی ناشی از این باشد که مستقیماً با کارگر طرف هستیم؛ اما بهنظرم، تا جایی که به اخلاق مربوط میشود، اصلاً مهم نیست که شخص را میبینیم یا نمیبینیم. و از قضا بهنظرم فایدهای دارد که با کارگر مواجه باشیم: این باعث میشود بتوانیم مهربان باشیم و منصفانه برخورد کنیم، کاری که در موردِ گوشیِ تلفن و پارچهی مرغوب نمیتوانیم بکنیم.
۴. امرِ مربوطِ دیگر این است که برخی از ما میترسیم که در استفاده از چنین خدماتی موضعمان از-بالا-به-پایین باشد. ترسی بجا است و باید مراقبت کنیم. در ذاتِ خودِ امر من تفاوتی بینِ مراجعه به متخصصِ چشم و کارگرِ منزل نمیبینم.
۵. و اگر بپذیریم که لازمهی امرِ واجبِ اخلاقی این است که در موردِ موضوعاش توانایی داشته باشیم، سؤالِ مربوط این خواهد بود: آیا میتوانیم کامپیوتر و گوشی نداشته باشیم؟ در سطحی بومیتر: نگرانِ کارگرِ مزرعه و قصابی و نانوایی هم هستیم؟ آیا میتوانیم از خریدِ محصولاتشان پرهیز کنیم؟ در سطحی روزمرهتر: زن و مردی سالمند که با هم زندگی میکنند، آیا اصولاً میتوانند از خدماتِ موضوعِ توئیتِ اصلی استفاده نکنند؟
اینها تأملاتِ اولیهی من است و یکنفس نوشتم. کاش دیگرانی هم بنویسند و مفصّل بنویسند—گمان نمیکنم این مسائلْ راهحلِ یکخطی داشته باشند، و وقتی بنویسیم ابعاد و پارامترهایشان برایمان روشنتر میشود و شاید بتوانیم عاقلانهتر تصمیم بگیریم. و دغدغهی من در اینجا اساساً دغدغهی اخلاق است، نه احساسات.
پرسشی دارم: یعنی هیچ گاه گزارش آن شخص را که از بسیار نزدیک میشناسیدش ناصادقانه هم یافتهاید؟
از حافظه نقل میکنم که نوشتهای به تاریخِ اوایلِ انقلاب دیده بودم که مضموناً از تعطیلیِ شهر نو دفاع میکرد. دلیلی که در آن نوشته آمده بود، نه مذهبی بود و نه از جنسِ شعارهای مبارزه با فساد و… بلکه مضموناً به این اشاره داشت که سلامتیِ زنانِ شهرِ نو در خطر است.
گذشتِ زمان مشخص کرد که حتی کاربستِ چنین دغدغهی شریفی چگونه در نهایت میتواند به زیانِ کارگرانِ جنسی تمام شود.
نوشتهاید «چیزی که در اینجا بهنظرِ من مهمترین است رضایتِ در-مجموعِ طرفین است.» با این جمله موافقم، به شرط اینکه منظور از «رضایت»، رضایتِ واقعی باشد. رضایتِ واقعی، آنطوری که منظور میکنم، در شرایطی پدید میآید که عدم رضایت عملاً ممکن باشد. ولی احتمالاً در بسیاری از نمونههایی که آقای دارالشفایی در نظر دارند، عدم رضایت مساوی با گرسنگی کشیدن و در نهایت مرگ کارگر و خانوادهاش است، پس عدم رضایت عملاً غیر ممکن است. در چنین مواردی، حتی اگر کارفرما و کارگر قرارداد کتبی امضا کنند (که نشانهی رضایت ظاهری کارگر است) نمیتوانیم بگوییم که کارگر واقعاً به انجام این کار رضایت دارد به این دلیل ساده که او امکان رضایت نداشتن را ندارد.
نتیجه میگیرم که چنین قراردادی (چه کتبی و چه لفظی) بین کارگر و کارفرما استثماری و خلاف اخلاق است، ولی از نظر بنده، مسئولیتِ اخلاقیِ این امر برعهدهی کارفرما و کارگر نیست. مسئولیت برعهدهی سیستمِ استثماری موجود (و مسببانِ احتمالیِ بهوجود آمدن این سیستم) است، ولذا هرچند کار کشیدن از کارگر بدون رضایتِ واقعیاش اخلاقاً نارواست، کسی که چنین کارگری را استخدام میکند مرتکب عمل اخلاقاً ناروایی نمیشود.
نکته دیگری که بهمن طرح کرده بود "کارفرما داره برای سلامتی خودش، سلامتی دیگری رو میخره" بود. در بعضی موارد (مثل کولبری، یا جابجایی یخچال ساید بای ساید) کار از حد توان هر انسانی فراتر هست و برای سلامتی هر کسی مضر. اما انجام امور داخل منزل یا خرید و … در حد توان بیشتر انسانها هست، پس استخدام یک نفر برای انجامش لزوما لطمه به سلامتی او نیست.
در کل، میشه برداشت کرد که هر کارفرمایی در ازای زمان یا عمر صرف شده کارمندان که قابل جبران نیست به آنها حقوق میده و در نتیجه استثمارگر هست. اینکه انسانها برای کسب درآمد، گذران زندگی، یادگیری، مشارکت در جامعه، پیشرفت شغلی و خودباوری احتیاج به کار دارند، برای خیلیها قابل توجیه نیست.
اجازه میخواهم چند خط چندان نیندیشهای را اینجا ثبت کنم.
1. من از صحبت آقای دارالشفایی این حکم را نتیجه نمیگیرم که … پس درحالحاضر نباید از نیروی بدنی کسی استفاده شود. به نظرم او آگاه است که کسی که مجبور است اینطور زندگی کند در صورت نبود این شغل و دستمزدش آزار بیشتری را متحمل میشود. باز به نظرم صحبت ایشان دادن بینشی است دررابطهبا وضعیت افرادی که بهندرت بهشان توجه میشود.
2. مقایسۀ کار یدی با نوعی تخصص و مهارت قیاس درستی نیست. فرد متخصص همچنان که از تخصصش استفاده میکند ورزیدهتر و معتبرتر میشود، اما نتیجۀ کار یدی فقط فرسودگی است. گویی از بدنت خرج میکنی تا چند صباحی بیشتر زنده بمانی و روزگارت بگذرد.
بنده نظرم به نظر آقای لاجوردی نزدیک تر است.