[نامنسجم و غیرجامع و غیرمُنتِج و ویرایشنشده.]
جمعه روزِ (مرحلهی اولِ) انتخاباتِ مجلس است. وضعِ کشور نابسامان است: از محدودیتِ همیشگیِ آزادیِ بیان تا بدیِ کمسابقهی وضعِ اقتصاد، تا شنعتِ ساقطکردنِ بیپاسخماندهی هواپیمای مسافربری و تلفشدنِ چندده شهروندِ کرمانی در ازدحامی قابلِ پیشبینی و قابلِ پیشگیری. و غیرذلک.
و، چنانکه گویی اینها کافی نبوده، اجازهیحضورندادنِ شورای محترمِ نگهبان به کثیری از کسانی که قصدِ کاندیداشدن داشتهاند. چندده نفر از نمایندگانِ فعلیِ مجلسِ شورای اسلامی ردِّ صلاحیت شدهاند. شورای محترمِ نگهبان آیا به نتایجِ فوریِ حرکتاش توجه دارد؟ فرضاً که کسی داوریِ شورای محترمِ نگهبان را فیصلهبخش و محکِ صلاحیتِ واقعیِ نمایندگی بداند، آیا، از دیدِ این شخصِ فرضی، این نمایندگان در چندماههی باقیمانده از مجلسِ دهمْ صلاحیتِ قانونگذاری دارند؟ شاید حتی مهمتر: چهار سال پیش همین شورای محترمِ نگهبان صلاحیتِ این افراد را تأیید کرده بوده است؛ آیا عمرِ اعتبارِ چنین تأییدِ صلاحیتی در موردِ بیش از یکچهارمِ افراد کمتر از دورهی چهارسالهی مجلس است؟ و اینها غیر از اصلِ ماجرا است که من شخصاً عقلانی-عادلانه-دمکراتیک نمیدانم که کاندیداشدن منوط باشد به گذر از غربال، حتی اگر این روالْ سازگار باشد با قانونِ اساسی.
و اضافه کنیم ناکارآمدیِ شدیدِ مجلسِ فعلی را: هم از این حیث که در جایی که علیالاصول میتواند کاری کند کاری نمیکند و وزیرِ کشور یا رئیسجمهور را در آبان یا آذر استیضاح نمیکند، و هم از حیثِ اینکه تواناییاش هم کم شده و نهادهای دیگرِ حکومتْ دورش میزنند.
و غیرذلک.
**
حقیقت این است که وضع میتواند بدتر هم بشود، و تصور میکنم که یک راهِ بدترشدناش این است که مجلسِ یازدهم مجلسی بشود با اکثریتِ قاطعِ اصولگرایان. من سعی خواهم کرد که، با رأیدادن و با ترغیبِ دیگران به رأیدادن، جلوگیری کنم از چنان وضعیتی. شخصاً تعجب میکنم کسی معتقد باشد مجلسی که آقای قالیباف رئیساش باشد هـیـچ فرقی ندارد با مجلسی که مثلاً آقای انصاری رئیساش باشد، معتقد باشد فرقی نیست بینِ مجلسی که بخواهد قوانینِ سختگیرانهتری وضع کند برای رسیدن به جامعهای مذهبیتر و سختگیرتر و با مدارای کمتر، و مجلسی که چنین نکند.
بسیار متأسفام که در اطرافیانام میبینم که تصمیم برای رأیدادن بسیار کم است و بلکه عزمِ رأیندادن زیاد است. گرچه میتوانم خشم و ناامیدی را بفهمم (خشم و ناامیدیای که از جمله برآمده از چیزهایی است که در ابتدا گفتم)، بهنظرم میرسد که وقتِ انتخابات وقتِ محاسبه است نه وقتِ پیروی از احساسات. اگر هزینهی عاطفیِ رأیدادن برایمان بسیار زیاد است مثلاً در حدّی که مریضمان میکند، در این صورت بهنظرم تقریباً روشن است بهتر است که رأی ندهیم؛ همچنین است اگر مجاب شدهایم که حکومت تقلّب میکند اگر لازم باشد. فرض کنیم اینطور نباشد. هزینهی شخصیِ رأیدادن؟ پیداکردنِ شناسنامه و کارتِ ملّی، مقداری گشتن در فهرستها، بیرونرفتن از خانه، مدّتی درصفایستادن، احتمالاً حسِ بدِ انجامِ کارِ بیهوده.
[اخلاق؟ آیا کسی معتقد است که، به معنایی کمابیش دقیق، شرکت در انتخاباتْ کاری است غیراخلاقی؟]
نتایجِ نامطلوبِ احتمالی؟ فرض کنیم مشارکتِ مردمی زیاد باشد، و حکومتِ جمهوری اسلامی به این امر مباهات کند. من شخصاً این را نشانهی توسعهیافتگیِ سیاسی نـمـیدانـم که میزانِ مشارکت زیاد باشد. کاش در جایی که من زندگی میکنم اوضاع اینطور بود که به میزانی از توسعهی انسانی و اقتصادی رسیده بودیم که هر کسی میتوانست جمعه با خیالِ راحت در خانه بماند و نگرانِ این نباشد که وضعیتاش—از حیثِ حقوقِ اساسی و شأنِ انسانی و غیره—میتواند در نتیجهی انتخابات میتواند بدتر بشود. من شخصاً در خانه میماندم و میخوابیدم و/یا به کارهایم میرسیدم.
از این ملاحظه که بگذریم، حالا صرفِ مباهات به بالابودنِ مشارکت چیزِ خیلی بدی نیست. پس شدیدتر: فرض کنیم جمهوری اسلامی به صدای بلند و بهکرّات بگوید که این آمارِ بالا نشان از علاقهی شهروندان به نظام دارد؛ خب، بگذارید بگوید—این آیا وزنِ زیادی دارد؟ قیاس کنیم با انتخاباتِ اخیرِ خبرگان، که کسانی که در تهران رأی دادند کاری کردند که آقایان مصباح و یزدی رأی نیاورند؛ در قبالِ این دستاورد، آیا اهمیتی داشت که در تبلیغاتِ رسمی چه گفته میشد؟ (اینکه این آقایان از راهِ قانونیِ دیگری بتوانند وارد شوند ربطِ مستقیمی به بحثِ من ندارد.)
چیزِ دیگری که دیدهام که در مقامِ دلیلی برای رأیندادن محسوب میشود ناامیدی از اصلاحِ امور است. این دلیل را بررسیِ کارآمدیِ مجلسهای قبلی میتواند تأیید کند. همچنان: به فرض که اصلاح شدنی نباشد، میشود پرسید که آیا علیالاصول میشود کاری کرد که بدتر نشود. [حتی در دمکراسیهای ریشهدار و جدّی و تثبیتشده ، اینطور نیست که همواره انتخاب بینِ خوب و بهتر باشد: فرانسهی ۲۰۰۲ را اگر ندیدهایم یا یادمان رفته، باری هنوز از ترامپ-کلینتنِ ۲۰۱۶ خیلی نگذشته، وقتی که کسی در قوارهی چامسکی به کلینتن رأی داد تا ترامپ نیاید. من هم فرقها را میدانم، از جمله فرقِ مهمِ آزادیِ افراد در کاندیداشدن را؛ مشابهت در این است که، در مرحلهای، در فرانسه و امریکا هم رأی دادهاند و انتخابشان بینِ بد و بدتر بوده است—بد و بدتر از منظرِ خودِ رأیدهندگان.]
آسان است درغلتیدن به تمثیلات و تشبیهاتِ مختلف (از استخوانی جلویمان انداختهاند، تا چیزهایی دیگر)؛ کاری که شاید معقولتر باشد و قطعاً سختتر است این است که بسنجیم که آیا مجلسِ یکدستاصولگرا بدتر است یا مجلسی دیگر، و بسنجیم که با این کاندیداهای موجود چه میشود کرد، و طبقِ نتیجهی سنجشمان عمل کنیم.
دیگر اینکه بهنظرم صندوقِ رأی را حتی در همین شکلِ بسیار نحیفِ فعلیاش باید حفظ کرد. هرقدر هم که کاراییاش کم باشد و از ایدهی اصلی—انتخابِ آزادانه—دور باشد، هرقدر هم کممحتوا شده باشد، بهنظرم بودناش به ز نبود. دمکراسی امری صفرویکی نیست و مراتب دارد، و تصور میکنم دمکراسیهای بهتر و دمکراسیهای خوب هم از ابتدا چنین نبودهاند که هستند.
**
وقتی که این سؤال را بررسی میکنیم [سؤالی که شاید خودمان در وقتِ تأمل از خودمان بپرسیم] که آیا رأی میدهیم یا نه، اگر جوابمان—مثبت یا منفی—همراه است با شور و هیجان یا خشم و یأس، در این صورت این احساسات شاید حاکی باشند از شرافت و انسانیت؛ اما تصور میکنم که در موردِ چیزی مثلِ انتخابات، تصمیم باید عقلانی و مستظهر به محاسبه باشد، نه احساساتی و ناشی از هیجان و عاطفه. کارِ آسانی است که از پیش گفته باشیم (با خشم یا یأس) که رأی نمیدهیم، و رأی هم ندهیم. کارِ سختتر و شاید مسؤولانهتر این باشد که بنشینیم و محاسبه کنیم که آیا/چگونه رأیدادنمان میتواند از آسیبهایی جلوگیری کند.
***
اصلا انتخابات که هیچ، نمیدانم اصلا عملی هست که عقلانی نیودنش منع نشود.
دلیل دیگر برای شرکت نکردن: «پیداکردنِ شناسنامه و کارتِ ملّی، مقداری گشتن در فهرستها، بیرونرفتن از خانه، مدّتی درصفایستادن، احتمالاً حسِ بدِ انجامِ کارِ بیهوده». فقط این ها هزینه شخصی رای دادن نیستند. گاهی می شود هم انتخاب بد و هم انتخاب بدتر هر دو از این جهت یکسان باشند که شاید رای دهنده این طور فکر کند که – در شرایط فعلی مملکت و به خصوص شرایط قیم مآبانه حاکم بر انتخابات – دارد به دست خودش خودش را مسخره می کند. هزینه فقط مالی و زمانی نیست.
دو. چرا فکر میکنید آمار پایین *برای حکومت* وزن زیادی ندارد؟ در این مورد از منظر حکومت باید اوضاع را دید. وقتی حکومتی – هر دوره و به هر بهانه – اینقدر برای شرکت گسترده مردم دست و پا می زند لابد در آمار نهایی چیز مهمی می میبیند – مثلا شبه-مشروعیتی که می تواند جارش بزند. گاهی یک راه مقابله این است که مشارکت کنی برای عدم تحقق چیزی که نه لزوما فی الواقعبرای تو وزنی دارد، بلکه برای چیزی که برای حکومت فاسدی وزن دارد. نه تنها به لحاظ سیاسی وزن دارد بلکه گاهی از تسهیل گران مراحلی از فرآیند گزینش استخدامی نیز هست.
و یک سوال: شاید بد نباشد بپرسیم اصلا شرایط ممکنی وجود دارد که اگر محقق شوند، در انتخابات شرکت نمیکنم؟
کاوه، ایدۀ اصلیات که رأیدادن باید عملی مبتنی بر محاسبه و به دور از هیجانات و احساسات باشد با آن قسمتِ «دیگر اینکه…» جوردرنمیآید. در این قسمتِ اخیر، نگاهی مناسکوار به رأیدادن داری، گویی در انجامدادن این مناسک جایی برای محاسبه وجود ندارد.
من نگاهِ مناسکوار به رأیدادن را نمیپسندم. هدف از حکومت، دستکم از نظر من، مشارکتِ حداکثیریِ نخبگان و کارشناسان (به معنای حقیقی کلمه) در تصمیمهای خرد و کلان و رضایتِ حداکثری عمومِ مردم از اوضاع (اقتصادی، امنیتی، سیاسی و…) است. صندوق رأی قرار بوده راهی برای رسیدن به اینها باشد، نه اینکه ذاتاً ارزشی داشته باشد. با توجّه به همان توصیفاتی که در ابتدای این پست کردهای، عملاً این صندوق رأی در وضعیت فعلی نه راهی است برای مشارکت نخبگان و نه زمینهای است برای فراهمکردن رضایت عموم.
موضع خودم را دربارۀ رأیدادن/ندادن یکبار دیگر در همین قالبِ محاسبهگرایانه تکرار میکنم: به نظرم، چندان فرقی بینِ مجلسِ تحت کنترل قالیباف و مجلس تحت کنترل انصاری نیست؛ چون با توجّه به امنیتزدگیِ شدیدِ حاکم بر ساختار حاکمیت، عملاً مجلس تحت کنترل هیچ کدام از منتخبان نیست، بلکه تحت نفوذ نهادهای امنیتیِ غیرمنتخب است. پس رأیدادن کاری بیهوده است.
سلام یاسر. ممنونام که نظر نوشتی.
قسمتِ دیگر اینکه ملاحظهی دیگری بود. آیا منظورت از جور درنیامدن این است که با حرفهای قبلی ناسازگار است؟ در نبودِ دلیلی برای ناسازگاری یا غلطبودن، تصورِ فعلیِ من این است که بله، مناسک است و احتمالاً مناسکِ مفیدی است. اما نظرِ پختهتری ندارم.
اگر آن دو مجلس هیچ فرقی ندارند، یا اگر مجاب شدهایم تقلب میشود، حرفی ندارم. [نمیگویم که تو اینها را مطرح کردهای.] فرض کنیم فقط فرقِ اندکی باشد. اگر مجلسِ در اختیارِ قاف بهتر از مجلسِ در اختیارِ الف است، حرفی ندارم؛ اگر برعکس است، آیا این میزانِ اندکِ بهتربودن باعث نمیشود بخواهی رأی بدهی و سعی کنی که الف محقق بشود؟
از پاسخات ممنونام.
در مورد «دیگر اینکه»، حالا که قید «مفید» را اضافه کردهای، دیگر ناسازگاری نمیبینم. احتمالاً نکتهات این است که خود عمل رأیدادن ـ فارغ از اینکه در این مورد خاص، نتیجهای داشته باشد یا نه، برای دموکراسی خوب است. امّا من با این ادّعا مخالفام و فکر میکنم اگر سیستم رأیگیری تا حد زیادی دستکاری شده باشد (از نظارت استصوابی که شاملِ مرحلۀ بعد از رأی آوردن هم میشود گرفته تا محدودیتهایی که اصولاً روی نمایندگان هست و جلوی آزادی عملشان را میگیرد، تازه اگر عزمی برای عملی داشته باشند)، خودِ عمل رأیدادن کمکی به دموکراسی نمیکند. دلیل: در چنین حالتی، اگر هدفمان پیشبرد دموکراسی است، نیاز به کنشی داریم که حداقل این دستکاریها را کمتر کند تا به دموکراسی نزدیک شویم و رأیدادن این کار را که نمیکند هیچ، چه بسا به دستکاریهای بیشتر در آینده هم دامن بزند (شاهدش هم تجربۀ این همه سال، که حتّی با مشارکتِ خوبِ سالهای ۹۲ و ۹۶، نظارت استصوابی بدتر هم شده است).
در مورد تفاوت بین اینکه چه کسانی نماینده شوند: خلاصۀ استدلال من این است (همان که در توئیتر صحبتاش شد و اینجا مبسوطتر مینویسم):
۱. شواهد زیادی داریم که نظام حکومتی در ایران بهشدّت امنیتزده است، به این معنا که تقریباً همۀ مدیران و مجریان در مسائلِ دارای شائبۀ امنیتی نگاهشان به نهادهای امنیتی دوخته شده و عملاً هیچ کار مستقلّی نمیکنند (و در بسیاری از این مسائل هم کنترل یکسره در دست نیروهای غیرمنتخبِ امنیتی است، ولو اینکه در ظاهر آن موضوع در حیطۀ اختیاراتِ نهادی منتخب باشد. مهمترین شاهدش خلعیدشدن وزارت اطّلاعات و جایگزینیِ اطّلاعات سپاه؛ در حوزۀ ممیّزی کتاب هم اخیراً معلوم شده بعضی از بررسان ارشاد از "بیت" میآیند).
۲. در مورد مسائلِ بهظاهر کمتر مهم، دو حالت داریم: (۱) یا منتخبان به سراغ این مسائل میروند ـ اگر منتخبان مورد نظر ما باشند، به قصد بهبود اوضاع برای ما و اگر مورد نظر ما نباشد، به قصد وخیمتر کردنِ شرایط، (۲) یا نمیروند.
شواهد نشان میدهد که معمولاً به سراغ مسائلِ کمتر مهم نمیروند و اگر هم بروند، معمولاً به صرف اینکه منتخبان این مسئله را مطرح کنند، آن مسئله به مسئلهای امنیتی بدل میشود و کنترلاش به دست نهادهای امنیتی میافتد.
در مورد اینکه مصادیق مسائلِ کمتر مهم چیستند تصوّر واضحی نداریم و احتمالاً مسئلهای که برای یکی کماهمّیت است برای دیگری پراهمّیت. امّا فرض کنیم موضوعِ رفتن زنان به ورزشگاهها مسئلهای کماهمّیت است؛ از قضا رئیسجمهوری که باب میل ما نبود دستوری برای آزادی ورزشگاهرفتنِ زنان صادر کرد و به صرف همین امر، موضوع از همان موقع تا به الان به مسئلهای امنیتی بدل شده و لاینحل مانده (و اگر فشار داخلی و خارجی در کار نباشد، شاید هیچوقت هم حل نشود).
از آن طرف، اگر افرادی که دلخواه ما نیستند نماینده شوند و بخواهند سختگیریهای بیشتری کنند که برای بقای حکومت و نظام به صلاح نباشد، باز هم نهادهای امنیتی جلویشان را خواهند گرفت. و اگر سختگیریای باشد که لطمهای به نظام نزند، تقریباً هر چه باشد اِعمال میشود (براساس موارد و مصادیقی که میشناسیم).
تصوّر من این است (برایاش شواهد جمع نکردهام امّا شاید بشود این کار را کرد): اگر میبینیم در بعضی از زمینهها آزادیم، دلیلاش نه این است که به افرادی رأی دادهایم تا از آن آزادیها حراست کنند؛ دلیلاش اوّل از همه فشارهای داخلی (اصرار مردم بر سبک زندگی و تفکّر خودشان) و ثانیاً فشارهای خارجی (برای حکومت ما، نگاه بیرونی بسیار مهم است).
برای من یک مقدار عجیب است که در نوشتههای متعدد نویسندهٔ وبلاگ، موضع رأی ندادن غالباً ناشی از احساسات (مثلاً خشم و یأس) تلقی شده و گمان برده شده است که تحریمکنندگان دلایل معقول و حسابشدهای برای رأی ندادن ندارد. مثلاً بیشترین هزینهای که برای رأی دادن میدهند صرف وقت در صف رأیگیری یا حرام شدن جوهر خودکار و در مستدلترین حالت ناراحتی روحی و احساسی از مباهات نظام به تعداد آراء است و البته اینها هم در برابر خطرات احتمالی مجلسی کاملاً بیاراده هیچ است.
غالباً این گزینه که رأی ندادن میتواند همچون حربهای باشد برای تأثیرگذاری بر رفتار نظام، حتی مطرح نمیشود. گویی تصور نمیشود که وقتی این نظام برای رأی دادن مردم این مقدار تلاش میکند بیشک علاقهمند به سپردن کارها به دست مردم نیست؛ تصور نمیشود که به دلیل نبود ساختار دموکراتیک و حضور نهادهای مستقل ازانتخاب مردم، از این ابزار به نشانهٔ تأیید مردم نظام را استفاده میکند ــ این چیزی است تقریباً بعد از هر انتخابات شنیدهایم که مردم با حضورشان پای صندوقهای رأی وفاداریشان را به نظام اثبات کردند و آرمانهای امام راحل دوباره بیعت کردند…
مسئله این نیست که احساسات معترضان از این خوشحالی نظام آزرده میشود؛ نه، مسئله این است که ۱) وقتی آمار آراء پایین باشد، نظام خود را ناگزیر میبیند رویهای در پیش بگیرد که دیگر چنین وضعی تکرار نشود تا در دورههای بعد بتواند همچنان در مقابل دنیا و در مقابل مردم خودش ابراز مشروعیت کند. ۲) علاوه بر ابراز مشروعیت، اگر حکومت واقعاً تعداد رأی دهندگان را نشانهٔ مشروعیت بداند، تعداد کم رأیدهندگان هشداری است برای مسئولان که مردم نظام را مشروع نمیدانند و ناراضیاند. این دلیل دومی است که نظام را احتمالاً وامیدارد به تغییر رفتار.
بله احتمالاً اندک تفاوتی باشد بین مجلسی با ریاست انصاری و مجلسی با ریاست قالیباف، اما احتمالاً تفاوتی بیشتر و مهمتر هست بین نظامی که خودش را مشروع و مردمش را راضی میپندارد و بنابراین به همان روش ادامه میدهد و نظامی که خودش را نامشروع و مردم را ناراضی و از این رو خود را ناگزیر میداند که تغییر رویهای بدهد. وضعیت را میشود مقایسه کرد بین مردمی که نافرمانیای مدنی میکنند؛ مسلم است که نافرمانی مدنی کار بخشهایی از جامعه را در کوتاهمدت مختل میکند و زیانی اندک به بار میآورد، اما در درازمدت باعث تغییر رفتار نظام سیاسی میشود و فائدهٔ بیشتری نصیب افراد میکند.
پذیرفته که نیست که بارها آزمودهایم و نشده است؛ آنچه مدنظر است نافرمانی مدنی هماهنگ و دستهجمعی است که اینبار به طور نسبتاً جمعی و با لیست ندادن برخی احزاب و تحریم رسمی برخی احزاب دیگر بر آن تأکید شده است. فکر میکنم این نافرمانی مدنی جمعی تأثیراتی را در جوامع متعدد نشان داده است.
ممنون که نظرتان را نوشتید.
قبلاً (و در یکی از مطالبی که در پایینِ همین مطلب به آنها ارجاع دادهام، ذیلِ عنوانِ چهارم) به موضوعی پرداختهام که تصور میکنم خیلی دور نباشد از نکتهی موردِ نظرِ شما؛ اما درست میگویید و حقِ مطلب ادا نشده است. متأسفام که وقتام بسیار محدود است.
من تردید دارم که کمشدنِ تعدادِ رأیدهندگان تأثیری در رفتارِ جمهوری اسلامی داشته باشد. چیزهایی که الآن بهنظرم میرسد از این قرار است.
۱. نمیدانم میانگینِ درصدِ مشارکت در انتخاباتهای جمهوری اسلامی چقدر بوده است (قاعدتاً دیدناش سخت نیست)؛ فرضِ من و احتمالاً فرضِ شما این است که بیش از پنجاه درصد بوده است. فرض کنیم این میزان برسد به پنجاه درصد؛ آیا هنوز جمهوری اسلامی نمیتواند اینطور بپندارد که میزانِ مشارکتْ بالاتر از فلان کشورهای توسعهیافته است و این را حاکی از مردمیبودناش بپندارد؟
۲. بعید میدانم جمهوری اسلامی از میزانِ نارضایتی بیخبر باشد. (قیاس کنیم با میزانِ اعتمادِ عمومی به صداوسیما، که گویا آمارهای رسمیای در موردش وجود داشته باشد.) آیا تصور میکنید مسؤلانِ ارشدِ جمهوری اسلامی با دیدنِ آمارِ پایینِ مشارکت—یا با پایینآمدنِ میزانِ مشارکت—واقعاً تصمیم بگیرند که کاری کنند؟ مثلاً جامعه را بازتر کنند؟
**
برای من وزنِ داشتنِ الف بهجای قاف قابلِ اعتنا است، و تغییرِ رفتارِ جمهوریِ اسلامی در پیِ تحریمِ انتخابات را محتمل نمیدانم؛ این است که هنوز، بعد از دیدنِ استدلالِ شما، نظرم بر رأیدادن است.
***
قصدِ من بحثِ اصطلاحی نیست؛ فقط بگویم که واقعاً حرفِ پاراگرافِ آخرتان را متوجه نمیشوم. نافرمانیِ مدنی مستلزمِ نقضِ قانون است [و من مخالفتی با نقضِ قانون ندارم، اگر که قانون ناعادلانه یا نامعقول باشد]؛ اما رأیندادن و لیستندادن نقضِ قانون نیست. منظورتان قاعدتاً همان تحریمِ انتخابات است.
متشکرم که پاسخ دادید.
من دو دلیل آوردم برای اینکه کم بودن مشارکت احتمالاً بر رفتار نظام اثر میگذارد و شما برای هر دو ناقضهایی آوردهاید:
۱. کم بودن آراء قدرت تبلیغات نظام برای مشروعیتش را کم میکند. پاسخ دادهاید که همان ۵۰ درصد رأیدهنده هم برای این هدف کافیست.
اول، نمیدانم چرا باید تصور کرد ۵۰ درصد همواره شرکت میکنند و معترضان نهایتاً همان ۳۰ درصد هستند. آیا موارد قبلی انتخابات نشان داده که ۵۰ درصد اعتراضی ندارند و شرکت در انتخابات را، در هر شرایطی وظیفهٔ شرعی میشمارند؟ وانگهی میزان شرکت پدیدهای مستقل از نحوهٔ رفتار و تبلغیات و توئیتها و … ما نیست. چرا باید تصور کرد که با هر مقدار تبلیغ برای عدم شرکت همچنان ۵۰ درصد شرکت میکنند، اما مثلاً با تبلیغ برای رأی دادن به اصلاحطلبان ممکن است بیش از ۵۰ به سوی آنان متمایل شوند؟ اما مهمتر اینکه، حتی اگر چنین باشد، پایین آمدن قابل توجه آمار رأیدهندگان، ولو همچنان از کشورهای اطراف بیشتر باشد، به اعتبار نظام ضربه میزند و همچنان قدرت تأثیرگذاری بر رفتار آیندهٔ این نظام را دارد.
۲. کم بودن آراء نظام را متوجه عدم یا کمبود مشروعیتش میکند. پاسخ دادهاید که احتمالاً هماینک هم میدانند و بعید است با کمبودن شرکتکنندگان تغییری دهند.
من تصور میکنم دستکم آن بخش از نظام که هیچ برخوردی با مردم و خبرنگاران و منتقدان ندارد و تنها در جلسات نسبتاً خصوصی با افراد برگزیدهای که از شور و شوق اشک در چشمانشان حلقه زده دیدار میکند، از میزان واقعی نارضایتی مردم بیخبر است؛ اگر غیر از این تصور کنیم، باید حجم تصورناپذیری از فریبکاری و رذیلت اخلاقی را به آن نسبت دهیم که همدلانه نیست. و البته غیرممکن میدانم نظامی به مشروعیتش هیچ اهمیت ندهد و حتی حاضر نباشد برای کسب آن اندکی از افراطهایش بکاهد یا بدتر نکند.
بند آخر نوشتهٔ من ــ گرچه همانند برخیدیگر از جملاتم مغشوش است ــ ناظر به توضیح آن است که در ابتدا آوردهام: پذیرفته که نیست که بارها آزمودهایم و نشده است. تأثیر در سیاست تنها به مدد رفتار جمعی و هماهنگ ممکن است؛ چه در نافرمانی مدنی، چه عدم شرکت در انتخابات و چه انتخاب حزب مطبوع و چه ….
(ضمناً اینک نکته هم قابل ذکر است که نقض قانون غیرعادلانه ربطی به نافرمانی مدنی ندارد. نافرمانی مدنی نقض قانونِ ولو عادلانه و منصفانه و معقول است برای تأثیرگذاری بر نظام سیاسی.)
هدف این نوشته تأثیرگذاری بر رأی شخصی شما نیست؛ بلکه ذکر عقلانیت ندیدهگرفتهشدهٔ طرف مقابل است. در مقام دانشجوی فلسفه ــ نه در مقام سؤال شخصی ــ خیلی دوست داشتم که میدانستم چه چیزی سبب میشود فردی نکتهسنج دلایل نسبتاً آشکار طرف مقابل را نبیند و حریف را به گلولهای از احساسات و انگیزههای غیرعقلانی تقلیل دهد و صادقانه بپرسد: آیا دلایل قویتری بوده که ندیده گرفته باشم؟
در مورد دو تا جمله ی آخر این کامنت یادآوری می کنم که حضرت آقا رأی دادن رو واجب می دونند و باتوجه به اینکه فرمایشات معظم له به عنوان نص صریح قانون تلقی می شوند هر گونه رأی ندادن و یا تحریم انتخابات از دید قوانین فعلی امروزی ایران برای هر کسی که گذرنامه ی ایرانی دارد جرم محسوب می شود.
اینکه آقای خامنهای رأیدادن را واجب بداند ربطی به این ندارد که رأیندادن جرم تلقی بشود یا نشود (ایشان تراشیدنِ ریش را حرام میداند؛ آیا تراشیدنِ ریش طبقِ قوانینِ ایران جرم است؟).
این ادعا که حرفهای آقای خامنهای—با هر میزانی از تأکید که گفته شده باشند— "نص صریح قانون تلقی میشوند" [عینِ عبارتِ شما] بهنظرم حاکی از بدفهمیِ شدیدی است. قانونِ اساسیِ جمهوری اسلامی البته نقصهای زیادی دارد، یکیاش همین موضوعِ ولایتِ مطلقه؛ اما تصور میکنم اینکه گفتهاید، هیچ ربطی به آن ندارد.
سلام برادر… من تلقی خودم رو از قوانین فعلی نگفتم… تلقی کسانی رو گفتم که قانون گذار و مجری قانون هستند… از دید این عزیزان حکم شرعی ولی فقیه در حکم قانون هست و لازم الاجرا… اگر ایشان تراشیدن ریش را هم حرام میدنند پس شک نکنید که جرم هست و هر قاضی میتونه آدم ریش تراشیده رو محکوم به زندان یا شلاق یا جریمه ی نقدی کنه… شک دارید می تونید از هر قاضی که دوست داشته باشید بپرسید… با این استدلال اگر منظور از نافرمانی مدنی عدم شرکت در انتخابات به عنوان رأی دهنده باشه جرم محسوب میشه….
الف-
اینکه رای دادن یا ندادن را درست بدانیم بستگی به توصیف ما از شرایط انتخابات و وضعیت سیاسی کشور دارد. عدهای به دلیل شرایط نامطلوب حاکم دنبال پیگیری روشهای اصلاحی با کمک مکانیسمهای موجود (نظیر همین انتخابات ناقص و غیردموکراتیک) بوده اند. در مقابل نظام (یا محافظهکاران داخل نظام، یا هسته غیرانتخابی حاکمیت، من کلمه «نظام» را به کار میبرم) هم بیکار ننشسته و با فکر تصمیم میگیرد که چقدر نرمش نشان بدهد، چقدر اجازه بدهد تغییرات اصلاحی جلو برود، تا کجا به مردم یا منتخبانشان فشار بیاورد، چطور با کسانی که قصد اصلاح دارند مقابله کند یا چقدر در رد صلاحیتها سختگیرانه عمل کند. تنش بین این دو نیرو که یکی برآمده از خواست بخشهایی از مردم است و یکی برآمده از خواست یک حاکمیت مستبد و هواداران مردمی و غیرمردمیاش مهمترین ویژگی سیاست داخلی ایران است.
اگر چنین توصیفی از اوضاع را بپذیریم، آنوقت استراتژی «همیشه رای دادن برای انتخاب بین بد و بدتر» استراتژی غیرعاقلانهای است. چرا؟ چون اگر همه (خصوصن فعالان سیاسی یا کسانی که قدرت اقناع دیگران را دارند) از این استراتژی تبعیت کنند، آنوقت «نظام» انگیزه دارد دایره انتخاب را تنگ و تنگتر کند. به بیان نظریه بازی این استراتژی نمیتواند باعث شرایطی تعادلی باشد چون یک طرف (نظام) انگیزه دارد از آن تخطی کند (و دایره را تنگتر کند.)
من با نکته کلی این پست موافقم. باید با عقل تصمیم گرفت نه احساس. اما وقتی صحبت از وزن کردن منافع و مضرات یک تصمیم میکنیم، باید توجه کنیم اگر انتخاب ما بر روی زمین بازی در مراحل بعد یک بازی تکرارشونده هم تاثیر بگذارد، استراتژیهای سادهای از آن دست که گفتید عقلانی نیستند. به نظرم این مدل فکری، مدلی عقلانی برای نگاه کردن به وضعیت باشد. (میتوانم مثالهایی از اهمیت این ملاحظات به نظر ساده در فهم تصمیمات امنیتی و اقتصادی دولتها، شرکتها و افراد ارایه کنم: یک مثال.)
ب-
حالا با این ملاحظات میشود همانطور که شما گفتید منفعت و هزینه رای دادن به شکل عقلانی سنجید. تا همینجا به یک هزینه مهم اشاره کردم. اینجا وارد شرح مفصلی از باقی هزینهها نمیشوم و فکر نمیکنم بتوان با چند خط نظر کسی را درباره این هزینهها و منافع احتمالی عوض کرد. آنچه در ادامه مینویسم برای رد بخشی از استدلال شما است: «فرض کنیم جمهوری اسلامی به صدای بلند و بهکرّات بگوید که این آمارِ بالا نشان از علاقهی شهروندان به نظام دارد؛ خب، بگذارید بگوید—این آیا وزنِ زیادی دارد؟»
عقلانی است اگر فکر کنیم یک ابزار ما برای فهمیدن هزینه اقدامات یک نفر برای نفر مقابل توجه به رفتار او است.
برای مثال اگر فرض کنیم مطابق گفته شما از دست رفتن این ظاهر برای نظامهای استبدادی با ظاهر دموکراتیک هزینهای ندارد، آنوقت مشخص نیست چرا این حکومتها برای حفظ این ظاهر هزینه میکنند، تلاش میکنند انتخابات را پرشور برگزار کنند و به برآمدن از رای مردم ارجاع میدهند. مگر اینکه فرض کنیم تصمیماتشان باری به هر جهت و فاقد عقلانیت است. این رفتار نشان میدهد بر خلاف تحلیل شما، چه این حکومتها در ظاهر بپذیرند چه نپذیرند بخشی از مشروعیت در داخل و خارج از خواست مردم میآید و به همین دلیل است که حفظ ظاهر دموکراتیک یکی از مهمترین هدفهای حکومتهای اقتدارگرا و استبدادی در سالهای اخیر است. (در این مورد)
ج-
من عجیب نمیدانم که معیارهای اخلاقی (و نه احساسات) بخشی از رفتار انتخاباتی تحریمیها را توضیح بدهد. ممکن است درک اخلاقی این افراد ارتباط مستقیمی با بیشینه کردن خیر جمعی داشته باشد. با توضیحات بخشهای قبلی روشن است که اگر اینطور باشد این افراد ممکن است تحلیلی از اوضاع داشته باشند که در آن هزینه مشارکت بیش از منافعش باشد.
اما ممکن است درک اخلاقی این افراد مبتنی بر چنان مبنایی نباشد ولی همچنان عقلانی و اخلاقی باشد. به نظر شما سخت است اگر فکر کنیم چنین فردی از هر اقدامی که حتی به صورت نمادین نظامی که مردم بیگناه را کشته تایید کند، هرچند اثر آنچنانی نداشته باشد، دوری کند؟
احساس میکنم یک نکتهی مهم در تحلیل شما مغفول واقع شده: استدلالهای شما (اگر پذیرفته شوند) احتمالاً بهکار قانع کردن برخی از افراد به رأی دادن میآید، ولی این استدلالها رأی دادن را موجه نمیکند. دلیلم را توضیح میدهم: رأی دادن شرکت در یک بازی جمعی است و قواعد بازیهای جمعی معمولاً تفاوتهایی با قواعد بازیهای انفرادی دارند. یکی از مهمترین تفاوتها این است: برای برنده شدن در بازی جمعی، شما باید به چگونگی بازی دیگر بازیگران (مخصوصاً همتیمیها) نگاه کنید و بر اساس آن بازی کنید. مثلاً نحوهی بازی کردن در بازی حکم چهارنفره و میزان اهمیت هماهنگی همتیمیها را در نظر بگیرید. احتمالاً روشن است که از این نظر بیشباهت است به شطرنج بازی کردن.
برگردیم به موضوع انتخابات. بهدرستی نوشتهاید: «در اطرافیانام میبینم که تصمیم برای رأیدادن بسیار کم است و بلکه عزمِ رأیندادن زیاد است.» احتمالاً این یادداشت را هم در راستای دعوت اطرافیان و همفکرانتان به رأی دادن نوشتهاید. ولی اگر با من موافق باشید که در این دورهی انتخابات، علیرغم همهی این تلاشها، آخرالامر عموم همفکران شما رأی نمیدهند و بنابراین شانس قابل توجهی برای نشاندن آقای انصاری بهجای آقای قالیباف بر کرسی مجلس وجود ندارد، آنگاه رأی دادن شما کنشی بیهوده و ناموجه است. بهخاطر شکل بازی عموم همتیمیهایتان، شما شانسی برای پیروزی در این انتخابات ندارید، ولذا نهتنها بازی تکروانهی شما به نتیجهی دلخواهتان منتج نمیشود، که با رأی دادنتان بازی همتیمیهایتان را هم خراب میکنید.
ممنونام که نظرتان را نوشتید.
با حرفهای شما در موردِ تفاوتِ بازیهای فردی و بازیهای تیمی ناآشنا یا مخالف نیستم.
در موردِ پاراگرافِ آخر، میپذیرم که اگر در تیمی باشم آنگاه خرابکردنِ بازیِ همتیمیهایم ناموجّه است. اما، در نبودِ گروههای متشکل و حزبهای بهدردخور، متأسفانه تیمی سراغ ندارم که در آن باشم. و اگر هم در تیم یا گروهی بودم، برایم روشن نیست که موجّهبودن یا موجّهنبودنِ رأیدادنام ربطی به این میداشت که "شانس قابل توجهی" برای انتخابِ آقای انصاری وجود داشته باشد. بهعلاوه، وقتی جمعیتِ رأیدهندگان احتمالاً بالای چندصدهزار است (و نظرسنجیِ قابلِ اعتمادی سراغ ندارم)، نمیدانم از کجا میشود دانست که رأیدادنام "کنشی بیهوده" است.
سلام…. من سه تا موضوع تا حدودی با ربط و اندکی بی ربط رو مطرح می کنم
اول اینکه شرکت در انتخابات یک عمل/کنش سیاسی در راستای دموکراسی هست. سوالی که مطرح میشه اینه که اصولا نظام فعلی چقدر به چنین کنشی نیاز داره واون رو موجه می دونه. اگر کتاب ولایت فقیه رو به عنوان مانیفیست نظام قبول کنیم(به صورت ضمنی) در این کتاب درباره ی پارلمان به دو جمله ی زیر میرسیم(منبع کتاب ولایت فقیه چاپ 57):
در حکومت اسلامی به جای مجلس قانون گذاری مجلس برنامه ریزی وجود دارد. ص .53 رشته های مختلف در یک مجلس مشورتی ترتیب داده و تصویب میشود. ص 190
حالا که نظام به خاطر یک سری جبرها/اجبارهای تاریخی در سال 57 ناچار شده که تن به پارلمانتاریسم بده قدم به قدم و آهسته آهسته سعی کرده تا اون رو بی اثر و بی رمق کنه…. تا جائیکه در عمل بودن و نبودن پارلمان فرقی عملی در سیاستهای کلان نظام نداشته باشه. نتیجه می گیریم که با پارادایم فکری حاکم بر سیاستگذاران نظام شرکت کردن در انتخابات و رأی دادن به قصد بدتر نشدن آینده بی نتیجه خواهد بود.
دوم اینکه اگر با دیدگاه تائویستی (و نه دیدگاه فعلی شما) به قضیه نگاه کنیم و افرادی بخواهند که نظام سرنگون بشه (که قطعا خواسته ی فعلی من نیست) رأی ندادن باعث یک دست شدن تمامی قوای سه گانه در دست یک سری آدم تندرو می شه و بنا بر اصل جایگزینی یین و یانگ هر چه سیستم زودتر یه دست بشه زودتر به بن بست می خوره و هرچه زودتر به بن بست بخوره زودتر سرنگون میشه. به قول قدما:
اقبال خصم هر چه فزون تر شود نکوست
فواره چون بلند شود سرنگون شود
سوم اینکه اگر واقعا بخواهیم با شواهد تاریخی (و نه البته استدلالهای منطقی) سراغ بررسی تاثیر انتخابات بر سرنوشتمون برویم شاید بد نباشه کتاب "چرا ملتها شکست می خورند؟" نوشته ی نوبلیست اقتصاد دارون عجم اوغلی و جیمز رابینسون رو بخونیم. در این کتاب به تفصیل درباره ی اصلاحات و شرایط پیش زمینه ای اون و رابطه ی دوجانبه بین نهادهای سیاسی و اقتصادی توضیح داده شده است.
در مورد پاراگراف یکی مانده به آخر (و شاید در تایید یا امتدادش):
معتقدم وجود همین صندوق رای فعلی (به همین حال و روز ناقص و غیر دموکراتیکش) از نبودش بهتر است. معتقدم حتی مخالانی که عدم شرکت (عدم رأی ) را در پیش میگرند تا احیانا پیام اعتراضی به خارج (یا به داخل) مخابره کنند نیز تلویحا به این موضوع (کارایی صندوق رای) باور دارند. با این توضیح که:
اینکه قهر با یک صندوق بتواند پیامی به جهانیان بدهد (اگر فرض کنیم حامیان تحریم انتخابات چنین هدفی دارند) خود نشان دهنده "فایده" آن صندوق است. اگر در کشوری چنین صندوقی (هرچند ناقص و غیر دموکراتیک) نباشد، مخالفانش مثلا میخواهند با چه چیز قهر کنند تا پیامی کم هزینه ارسال کنند؟!
نتیجه آنکه: هم گروهی که رای دادن را پیشرفت تدریجی میدانند و هم گروهی که آنرا جلوگیری از پسرفت میدانند و حتی گروهی که رای ندادن را راه نمایش اعتراض میدادند، هرسه منطقا از وجود آن صندوق سود میبرند (حتی اگر گروه سوم تمایلی به بیان این موضوع نداشته باشد)