[بخشی از دو صفحهی اول، با صفحهآراییِ ابتدایی.]
این گزارشی است از گفتوگوهای گرِچِن وایروب، معلمِ فلسفه در کالجِ کوچکی در یکی از ایالتهای میانه در غربِ امریکا، و دو تن از دوستاناش. گفتوگوها در سه شب در اتاقِ وایروب در بیمارستان انجام شده، پیش از مرگِ او بر اثر جراحاتِ وارده در تصادفِ موتورسیکلت. سَم میلِر کشیش و یک دوستِ قدیمیِِ وایروب است؛ دِیو کوئِن یک دانشجوی سابقِِ وایروب است.
شبِ اول
کوئن: گرچن، سخت است چیزی را که میگویی باور کنم. تو هشیار هستی و بهنظر نمیرسد دردِ شدیدی داشته باشی. ولی داری میگویی اوضاع ناامیدکننده است؟
وایروب: این دستگاهها میتوانند مرا برای یک یا نهایتاً دو روزِ دیگر زنده نگه دارند. بعضی اندامهای حیاتیام خیلی بیشتر از آن صدمه دیدهاند که پزشکان بدانند چطور مرمتشان کنند (غیر از اقداماتِ نسبتاً شدیدی که قبول نکردهام). دردِ خیلی زیادی ندارم. اما آنطور که میفهمم این نشانهی خیلی خوبی نیست. مغزم صدمه ندیده و حدس میزنم به این علّت باشد که هشیاریام مثل همیشه است. متأسفام که کلّ وضعیت تا حدی مأیوسکننده است. اما سم میلر اینجا است. شاید او بداند چطور سرحالام بیاورد.
میلر: عصر به خیر گرچن. سلام دِیو. گرچن، حدس میزنم که حاشیهرفتن موردی نداشته باشد؛ دکترها میگویند که رفتنی هستی. کمکی هست که از من بر بیاید؟
وایروب: مردهشور ببردت، سم! تو هر روز با مردن سروکار داری. چیزی برای گفتن نداری تسلّابخشتر از اینکه ”متأسفام که میشنوم رفتنی هستی“؟
میلر: خب، راستاش را بگویم، تا حدی اینطور است که نمیدانم به تو چه بگویم. بیشتر کسانی که با آنان سروکار دارم کسانی هستند که مثلِ خودم ایمان دارند. دربارهی چشماندازهای بقاء صحبت میکنیم. اطمینان میدهم که خداوند، که عادل و مهربان است، به چنین امرِ مضحکی رضایت نخواهد داد که زندگیِ کوتاهِ ما روی این زمین پایانِ همه چیز باشد. اما تو و من سالها در موضوعاتِ دینی و فلسفی صحبت کردهایم. هرگز نتوانستهام در تو کمترین تمایلی به ایمان به خداوند بیابم؛ در واقع، بهندرت پیش میآید روزی که مطمئن باشی دوستانات ذهن دارند، یا اینکه میتوانی دستِ خودت را در مقابلِ صورتات ببینی، یا اینکه دلیلی هست که باور داشته باشی خورشید فردا طلوع میکند. چطور میتوانم امید داشته باشم که با چشماندازی از زندگیِ بعد از مرگ تسلّایت بدهم، وقتی که میدانم به نظرت اصلاً هیچ احتمالی نخواهد داشت؟
وایروب: اینقدر هم تسلّای زیادی نمیخواهم، سم. در وضعیتهایی، حتی امکانِ چیزی بسیار نامحتمل هم میتواند تسلّابخش باشد. […]
خوشحالم که این کتاب را شما ترجمه کردهاید.
یک پرسش: آن طور که من میفهمم، 'identity' در انگلیسی ابهامی دارد بین آنچه در فارسی «اینهمانی» ترجمه میشود و آنچه به نظر میرسد معنای اول «هویت» باشد، یعنی آنچه در پاسخ به پرسش از کیستی میآید. حال آیا شما «هویت» را دارای همین ابهام میدانید (مثلاً با ربطی به هوهویت)؟ یا معتقدید که معنای 'identity' در عبارت 'personal identity' تنها آن چیزی است که معنای (اولِ) «هویت» میرساند؟
در اینجا توضیحی هست. توضیحِ بیشتر و متمرکزتری در زیرنویسی در ترجمه آمده.
سلام آقای دکتر
عمیقا و نادیده نسبت به شما احترام و ارادت دارم.
آقای دکتر قیمت کتاب به نظر شما اندکی زیاد نیست؟