عاشقانه: پنجِ عصرِ صبحگاهی

بخشِ مهمی‌اش وقتی اتفاق افتاد که تلویزیونِ جمهوری اسلامی داشت نیمه‌ی دومِ بازیِ رفتِ‌ آرسنال و بارسلونا را نشان می‌داد. هنوز یک هفته نگذشته است، و انگار سالی است. یا انگار اصلاً قبل از زمان بوده است. شاید ذهن‌ْ راحت و دقیق اِسنادِ زمان نمی‌کند به وقایعی که عمیقاً بر ذهن مؤثر بوده. نمی‌دانم. به هر حال، بخشِ دیگری—و نه‌کمتر مهم—این بود که فردا صبح از نزدیک نگاه‌ام می‌کرد. به‌نرمی گفت "دیشب ریش نداشتی؛ الآن ته‌ریش داری…".

4 نظر برای "عاشقانه: پنجِ عصرِ صبحگاهی"

  1. این جمله"شاید ذهن‌ْ راحت و دقیق اِسنادِ زمان نمی‌کند به وقایعی که عمیقاً بر ذهن مؤثر بوده."خیلی علمی به نظر می رسد.(شبیه جملاتی است که در بررسی اختلال در سیستمهای فیزیکی مفروض گرفته می شوند.)

    وزیبایی دل نوازی است درافزودن(—و نه‌کمتر مهم—)به متن ،که مرا وا می دارد باور کنم نویسنده زیبایی های ظریف و عمیق نگاه و کلام آدم ها -البته دوست تر می دارم بنویسم زن ها-رادر می یابد.

نظرتان را بنویسید