صفر نهصدوسیوپنج، الیٰ آخر.
– زیبا، ببخشید من کمی دیر میرسم.
– اصلاً عجله نکن. چیزی شده؟
– چیزی خوب. برایت خواهم گفت.
با سه-چهار دقیقه تأخیر رسیدم. گفتم که در پلههای ماقبلِ آخرِ روبهبالای ایستگاهِ تجریش آقای جوانِ ویولننوازی داشت سیاههی شیندلر مینواخت و ایستادم تا تمام بشود.
امیدوارم همیشه دیر برسی با نواهایی خوش و خاطرههایی خوش….