در انتخاباتِ ریاستجمهوریِ سالِ ۹۲ و انتخاباتِ مجلس شورای اسلامی در سالهای ۹۰ و ۹۴، وقتی به اطرافِ خودم نگاه میکردم کسانِ زیادی را میدیدم که یا رأیدادن در نظامِ جمهوری اسلامی را نوعی ذنبِ لایغفر تلقی میکردند (و/یا سفیدبودنِ صفحهی مهرهای انتخابات را نوعی فضلیت)، یا اینکه معتقد بودند رأی مردم تقریباً هیچ اثری ندارد—مثلاً خوانده بودم که شخصی که الآن یادم نیست که بود نوشته بود که احتمالِ اینکه مشارکتِ مردم در انتخاباتِ ۹۲ بتواند مانع از انتخابِ آقای سعید جلیلی بشود کمتر از یکصدمِ درصد است.
خوشحالام که، بدونِ اینکه تغییرِ عمدهای در ترکیبِ دوستانام ایجاد شده باشد، بهنظر میرسد که در بینِ دوستانام و دوستانِ دوستانام کمتر اثری از این دو گروه میبینم—بهنظرم میرسد که، دستکم در بینِ کسانی که در دیدرسِ من هستند (و امیدوارم نزدیکبینتر نشده باشم)، درصدِ کسانی که شرکت در انتخابات را بد یا بیفایده میدانند به طرزِ معتنابهی کمتر شده است. خودِ این امر (اگر که برداشتِ من درست باشد و بشود به کلّ جامعه تعمیماش داد) اتفاقِ مبارکی است. مثلِ خیلی چیزهای دیگری، داشتن یا نداشتنِ دموکراسی هم موضوعی سیاه-و-سفید یا صفر-و-یک نیست: اینطور نیست که یا دموکراسیِ کاملِ بیوعیبونقصی داریم یا اصلاً دموکراسی نداریم، و اینطور بهنظرم میرسد که یکی از لوازمِ دموکراتیکترکردنِ نظامها همین است که شهروندانِ بیشتر و بیشتری متقاعد شوند که رأیشان مؤثر است—و تأثیرگذاربودن و تأثیرگذارنبودن هم موضوعی سیاه-و-سفید نیست، که روشن است.
اینوبلاگنویس دچارِ این توهّم نیست که نوشتههایش بُرد یا نفوذِ زیاد دارد؛ اما گاهی در بعضی مسائل احتمال داده است که بتواند در متقاعدکردنِ برخی شهروندان به مشارکتِ سیاسی مؤثر باشد، و به این دلیل گاهی چیزهایی نوشته است. حالا در موردِ انتخاباتِ اواخرِ اردیبهشت، گمان میکنم (بر پایهی برونیابیِ شاید ناقصی از آنچه میبینم) که مشارکتِ مدنی کم نباشد، و لذا قصد ندارم خوانندگانِ معدودم را به شرکت در انتخابات ترغیب کنم. چیزی که میخواهم بگویم این است که گرچه، از میانِ کاندیداهای موجود، ترجیحِ مشخصی دارم که چه کسی انتخاب بشود (آقای روحانی) و کسانی هم هستند که انتخابشدنشان مرا متأسف خواهد کرد، اما همهی کاندیداهای موجود را کمابیش افرادِ ریشهداری میدانم—و ریشهداربودن هم البته امری است مدرّج. دورانِ ریاستِ آقای میرسلیم بر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را البته که بهخوبی یادم هست: لازم نبود ایشان کمی بعد از جنابِ آقای سیّدمحمد خاتمی بوده باشند تا قاطعانه نظر بدهم که، تا جایی که به انتشارِ هنر و اندیشه مربوط میشود، دورانِ بسیار بدی بوده است (و لابد، تا اینجای این متن را اگر خوانده باشید چندان تعجب نخواهید کرد اگر بگویم که، به نظرِ این وبلاگنویس، آزادیِ انتشارِ محصولاتِ تخیل و تفکر هم موضوعی است که درجات دارد و صفر-و-یک نیست)؛ اما، با این حال، آقای میرسلیم نه فقط عضوِ یکی از باسابقهترین تشکلهای موجودِ ایران است، بلکه سالها در مناصبِ مختلف بوده است—آقای میرسلیم کسی نیست که همین پارسال در صحنه ظاهر شده باشد. همین آقای شهردارِ تهران هم که نحوهی صحبتکردنشان را به هیچ روی نمیپسندم و حرفهایشان گاهی به گوشِ من طنینِ عوامفریبانه دارد، موجودی خلقالساعه نیست و کارنامهای دارد که میشود بررسی کرد و سنجید. و آقایانِ دیگر نیز هم. (به گمانِ من حتی، در زمانِ فعلی، آقای محمود احمدینژاد هم فردی است که ریشهای دارد—گرچه این ریشه (هر چه که هست) برای ایران هزینهی گزافی دربر داشته است.)* چه میخواهم بگویم؟
میخواهم بگویم که برای دموکراتیکترکردنِ جامعه، بعد از باور به اینکه رأیِ ما مؤثر است، گامِ بعدی این است که چهرهای که از حریف تصویر میکنیم چهرهی دیوِ مخوفی نباشد که هیچ انسانی با حداقلی از اخلاق و عقل و ذوق حاضر نیست به او رأی بدهد. دیوسازی از حریف دستکم دو نتیجهی بد میتواند داشته باشد. اول اینکه اگر حریف برنده شد آنچه خواهیم دید این است که یک دیو را برنده اعلام کردهاند، دیوی که هیچ شخصِ شریفِ عاقلی نمیتوانسته به او رأی داده باشد؛ نتیجه خواهیم گرفت که، پس، لابد تقلب شده است. خطرِ دوم این است که اگر برندهی انتخابات را دیو بدانیم زندگی و کار و سیاستورزی را شدیداً دشوار خواهیم یافت، اگر که اصلاً برایمان ممکن باشد. و اگر همهی طرفها حریفشان را چونان شرّ مطلق تصویر کنند، لاجرم بعد از انتخابات دستکم یک گروه هست که شاید در معرضِ این دو خطر باشد. خطرها را زیاد نکنیم. کسی که چهار سال پیش از آقای روحانی حمایت کرده و به سهمِ دلخواهاش نرسیده گوشی شنوا شاید نداشته باشد برای این موعظه، و همچنین است حقوقبگیرِ تبلیغاتیِ دوازده سال پیشِآقای قالیباف که حقالمشاورهاش قطع شده؛ اما ما شهروندانِ عادی میتوانیم این کار را نکنیم که کاندیداهای دیگر را ابله و شیّاد و جانی تصویر کنیم.
در دموکراسیِ تثبیتشدهی فرانسه و ایالاتِ متحدهی امریکا هم دیوسازی از رقیب میتواند آسیبهای زیادی داشته باشد. دموکراسیِ روبهرشدِ ما مراقبتِ بیشتری لازم دارد. کسی که امروز بر ضدش تبلیغ میکنیم و رأی میدهیم شاید فردا رئیسجمهور باشد؛ زندگی را در آن فردای محتمل سخت نکنیم.
——
* این پاراگراف البته حاشیهروی است: من گمان میکنم کاندیدای بیریشهی برآمده از محفلی خلقالساعه را هم نباید چونان دیو تصویر کرد (کاندیدای ریشهدار را که بطریقِ اولیٰ نباید). دلیلام همان دو خطری است که در ادامه برشمردهام.
http://persian.kamangir.net/?p=8192
جانی تصور نکنیم؟ اگر جانی بود چی؟ تصور کنیم که «جانی نیست»؟ خب این خودش تصور غلطی است.
بخش مهمی از تحقیقات جدید در علوم سیاسی سعی در نشان دادن این نکته دارد که ناخودآگاه، سائقه های روانی، ترس، نفرت، خواهش، هیجان، … نقش مهم و تعیین کننده ای در تصمیم گیری های آدمی دارند. مهار سیاست و اقتصاد همواره در کف عقل محاسبه گر و در مدار سود و زیان نیست. از همین منظر، درباره نقش "دشمن" واقعی یا خیالی در تثبیت هویت ملی یا محلی در این سال ها بسیار قلم فرسایی شده است. بسیج سیاسی موفق حتی در دموکراسی های باسابقه ای مثل ایالات متحده به دشمن تراشی نیاز دارد. این که چنین رویکردی در عمل چه تبعات زیان باری به همراه دارد برای سیاست مداران ثانویه است. مثلا همین انتخابات اخیر امریکا را بگیرید. ترامپ با دمیدن در کوره نژادپرستی، با برچسب زدن به حریفان، با تحقیر و تمسخر آنها، با تبدیل هیلاری کلینتون و چین به دشمنان قسم خورده مردم امریکا، و البته با اندکی بخت و اقبال، بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زد. شخصا شکی ندارم که رندان طمع کار دیگری از راه خواهند رسید و رفتار او را الگوی خود قرار خواهند داد کما این که خود او جا پای ریگان گذاشت. همین الان "مفسرین سیاسی" رسانه های امریکا مدام از "شم و غریزه سیاسی" ترامپ تعریف و تمجید می کنند. بعد از اعلام نتایج انتخابات آدم استخوان خرد کرده و سرد و گرم چشیده ای مثل رالف نیدر در تحلیلی گفت اشتباه هیلاری این بود که از همان روش های ترامپ برای تخریب او استفاده نکرد و به او برچسب نزد و مردم را از پیروزی او نترساند. این روده درازی ها برای این است که بگویم گر چه شخصا با تذکر شما موافقم، ولی امید زیادی به ندای خرد و خردمندان ندارم. به قول فرنگی ها، "هیچ چیز مثل موفقیت توفیق ندارد" و توفیق هوچی گرها در عالم سیاست تضمینی است بر گرمی بازار آنها و تداوم روش های آنها.
این را هم ببینید
https://www.nytimes.com/2017/03/27/opinion/our-delight-in-destruction.html?_r=0
دموکراسی رو به رشد ما؟!! شما یا سرتو کردی زیر برف و جنایتها و غارتها رو نمیبینی، یا سرتو کردن زیر برف و نمیبینی، یا کلا نابینایی، یا میبینی ولی نمیفهمی.
این متن شما رو باید بعنوان جوک سال پخش کرد. دموکراسی رو به رشد ما!!!!! مرسی، خندیدیم.
"رو به رشد بودن" به نظرم یک پله قبل از "درحال رشد بودن" است که آن خودش بک پله قبل از "رشید بودن" می شود. انگار که "رو به رشد بودن" مشتق دوم "رشید بودن" باشد.
یعنی منظور نویسنده لزوماً این نیست که رشیدیم و نه حتی اینکه در حال رشد هستیم.
کافیست در حال سقوط به سمت کمینه ای در منحنی رشادت باشیم و امیدوار به صعود بعدی، تا حرف نویسنده درست در بیاید که رو به رشدیم.
هدف یک نظام سیاسی کاستن تنش بین قدرتهای موجود در سیستم است. برای این موضوع بر حسب وزن هر طیف در قدرت (که البته مسالهی قدرت هم در طول زمان و با اتفاقات تغییر میکند) و نتایج بتواند تاثیر داشته باشد. مشکل وقتی است که هر طیف درک درستی از میزان قدرت خود ندارند یا توازن قدرت واقعی تغییر کرده است و توان تاثیر متناسب با قدرت نیست.
یکی از مشکلات اصلی عدم تحمل سازماندهی تشکل برای تاثیر گذاری است. به نظرم چند مسالهی روزمره را در نظر بگیر و بررسی کن که در هر کدام چه افراد و گروههایی بیشترین تاثیر بر نتیجه را دارند و داشته اند. چه تشکلی است که قدرت طبقه متوسط و متوسط به بالا با تحصیلات دانشگاهی و ساکن شهرهای بزرگ را نمایندگی میکند و برای بدست آوردن خواستهای آنها تلاش میکند. طبعا باید چنین افراد و تشکلهایی را حمایت کرد. ولی این افراد و تشکلها وزن ناچیزی در بسیاری از مسایل که برای این طبقه مهم است دارند. به عنوان مثال حصر آقای موسوی. به نظرم این نکته را باید بیان کرد. در مقابل این را هم باید بیان کرد که تفاوت بین انتخاب شدن آقای روحانی و نمایندگان جناح دیگر در راستای خواستههای همین طبقه بسیار واضح هست (حداقل بعد از زندگی در دولت قبلی باید روشن باشد).