تجربهی تدریسِ دانشگاهیِ من بسیار محدود بوده است و تا پیش از بهمنِ پارسال منحصر بوده به سه-چهار درسِ دورهی دکتریِ فلسفه در پژوهشگاه دانشهای بنیادی در سالهایی که کارمندِ آنجا بودم (۱۳۹۱-۱۳۸۷) و یک درسِ کارشناسیِ ارشد در فلسفهی ریاضیات در دانشگاه صنعتی شریف در همان سالها.
در زمستانِ ۱۴۰۳ پیشنهادی باواسطه رسید از مدیرِ گروهِ فلسفهی دانشگاه تهران برای بهعهدهگرفتنِ درسی در فلسفهی تحلیلی برای دانشجویانِ سالِ آخرِ کارشناسی. استقبال کردم چون اولاً مغموم بودم و گمان میکردم درسوبحث حالام را بهتر میکند، ثانیاً مدیرِ گروه اطمینان داد که در انتخابِ محتوا کاملاً آزادم، ثالثاً گمان میکردم مطالعهی دوبارهی چند متنِ مهم در ذاتگراییْ راهگشا خواهد بود برای نوشتنِ مقالهای که سالها است میخواهم بنویسیم. خوشبختانه درس طوری پیش رفت که میخواستم، و کارِ نوشتنِ مقاله پیش میرود و از قبض خارج شدهام.
نکتهی دیگری که در موردش اطمینان دادند این بود که در هیچ مرحلهای از کار لازم نخواهد بود در هیچ نوع گزینشِ عقیدتی-سیاسی شرکت کنم. کمی بعد از شروعِ ترم شخصِ مؤدبی تلفن کرد و گفت که برای تکمیلِ اطلاعاتِ حراست نیاز به اطلاعاتی دارد از قبیلِ اطلاعاتِ شناسنامهایِ همسر و فرزندان و تاریخهای خروجِ من از کشور. یک جلوهی مؤدببودناش این بود که واکنشی نشان نداد به محتوای خشنِ پاسخِ من. و البته که هیچ اطلاعی به ایشان ندادم. [نمیگویم که آنچه کردم درستترین کارِ ممکن بوده و نمیگویم همکاری با حراست/گزینشْ غیراخلاقی است؛ صرفاً دارم گزارش میکنم، گیرم با صبغهای از مباهات.]
در نیمهی اولِ اولین جلسه کمی دربارهی فرقهای ادعاییِ فلسفهی تحلیلی و فلسفهی قارّهای صحبت کردیم، و بعد واردِ بحثِ اصلی شدیم (و خوشبختانه دیگر به دعوای تحلیلی/قارّهای برنگشتیم). مقدماتی دربارهی وصفهای معیّن و اشاراتی به استدلالِ دانلان بر ضدِ راسل شروعکنندهی بحث بود. در ادامه بهتفصیل دربارهی متنِ دو سخنرانیِ اولِ کتابِ کریپکی و یک مقالهی پاتنم و مقالهای در پاسخ به پاتنم بحث کردیم و بعد از آن به متنِ سخنرانیِ سومِ کریپکی پرداختیم. تعدادِ معتنابهی از دانشجویان را (هم از آنانی که رسماً در درس ثبتنام کرده بودند و هم از مستمعانِ آزاد) بسیار هوشمند و دانا و ساعی یافتم. کلاسها دوساعته بود و بحثهای فنّیِ غیررسمی گاه تا پایانِ ساعتِ سوم هم ادامه پیدا میکرد. به من خوش گذشت و سپاسگزارِ دانشجویان و سپاسگزارِ گروهِ فلسفه هستم.
از چیزهایی که در اختیارِ من نبود و بهنظرم میشد بهتر باشد میزانِ تسلطِ دانشجویان بر زبانِ انگلیسی بود: برخی نیاز داشتند که متنها را به فارسی بخوانند. از کتابِ کریپکی ترجمهای در دست است که آخرین باری که نگاهاش کردم غلطهای متعددِ فاحشی در آن نیافتم و لذا در موردِ برطرفشدنِ آن نیاز نگرانیِ مهمی در کار نبود. در کلاس البته که فارسی حرف میزدیم، اما به هر حال بهنظرم اوضاع بهتر میبود اگر همگی به اصلِ انگلیسی نگاه میکردیم. سپاسگزارِ نشرنو هستم که فایلِ پیدیافِ ترجمهی مقالهی پاتنم را (که بخشی است از منتخبی از مقالههای پاتنم) بهرایگان در اختیارِ شرکتکنندگان قرار داد.
یک جنبهی این کلاسها با کلاسهای قبلیام تفاوت داشت. هم در درسهای آکادمیک و هم وقتی که در دبیرستان درس میدادم در جلسهی اول تأکید میکردم که نه آمدن به کلاس اجباری است و نه ماندن در کلاس. گروهِ فلسفهی دانشگاه تهران مصرّ بود که دانشجویان بیش از حدِ معیّنی غیبت نکنند، و من مایل بودم که اینطور نباشد که آشکارا خلافِ روال عمل کنم؛ شیوهای که انتخاب کردم (و در جلسهی اول اعلام کردم) این بود که هر کس در هر جلسه برای اینکه غایب محسوب نشود کافی است لحظهای در کلاس حاضر باشد—نه لازم است از ابتدا بیایند و نه لازم است تا انتها بمانند.
آیا باز هم درس خواهم داد؟ چیزی به من پیشنهاد نشده، و اگر هم بشود (که بعید میدانم)، فقط در صورتی میپذیرم که یا حقالزحمهی کلانی بدهند (که نامحتمل است) یا موضوعِ درس چیزی باشد که فعلاً به آن علاقهمندم و مایلام چند متنِ مهماش را بخوانم—مثلاً اخلاقِ ارسطویی. غیر از این، تدریس در دورهی کارشناسی را نیز دشوارتر از دورههای بالاتر یافتم.
دانشگاه تهران را همواره دوست داشتهام و حتی در موردش غیرت داشتهام. حالا علاقهام بیشتر هم شده.
***
نمرهی درس متشکل بود از هشت نمره برای چهار تمرینی که در طولِ ترم باید تحویل میدادند (نوشتههایی کوتاه در حدوداً دویست کلمه) و دوازده نمرهی پایانِ ترم. هدف از تمرینها این بود که احتمالِ همراهیِ دانشجویان با سیرِ درس را زیادتر کنم و از وابستگیِ نمرهی نهایی به امتحان کم کنم. تمرینها از این قرار بود:
یک. در سخنرانیِ اول، از پاراگرافِ بعد از پاراگرافِ منتهی به زیرنویسِ ۴ تا پاراگرافِ قبل از پاراگرافِ منتهی به زیرنویسِ ۵، کریپکی سه استدلال به نفعِ نظریهی فرگه-راسل مطرح میکند. خلاصهای یکسطری از هر یک از دو استدلالِ اول بنویسید. استدلالِ مربوط به احکامِ سلبیِ وجودی را با تفصیلِ بیشتری بنویسید و مثالی بهدست دهید غیر از آنهایی که کریپکی میگوید. توضیح دهید که راهحلِ نظریهی فرگه-راسل برای این مسأله چیست.
تمرینِ اختیاری. در ضمیمهی (ب)ی نامگذاری و ضرورت کریپکی چیزهایی اضافه میکند به آنچه در متن دربارهی دانشِ پیشینی و دربارهی ضرورت گفته است. در نوشتهتان اینها را به زبانِ خودتان بگویید:
۱. صحبت بر سرِ چیست؟ این جایگزینکردنِ میتواند با باید دربارهی چیست؟ چه تأثیری در بحث دارد؟
۲. بهنظر میرسد که در ضمیمهی (ب) کریپکی دارد استدلالی به کانت منسوب میکند حاکی از اینکه دانشِ امرِ ضروری همواره دانشی پیشینی است. این استدلال را بیان کنید و، با توجه به قولی که کریپکی از نقدِ اول نقل میکند، نظر بدهید که آیا انتسابِ آن استدلال به کانت صحیح است یا خیر.
دو. قیدِ دورینبودن را توضیح بدهید [اواخرِ سخنرانیِ اول]. چرا این قید مهم است؟ بهروشنی توضیح بدهید که چه مشکلی پیش میآید اگر این شرط نقض بشود.
بهعلاوه، در موردِ گزارهی
(۱) افلاطون را ”افلاطون“ مینامند
توضیح بدهید که آیا این را بهطور پیشینی میدانیم یا نه، و آیا ضروری است یا نه.
سه. اولاً فرضیهی تقسیمِ کارِ زبانی را با بیانِ شخصیِ خودتان توضیح دهید (بدونِ نقلقولِ مستقیم از پاتنم).
ثانیاً نقشِ این فرضیه را در استدلالِ پاتنم توضیح دهید. چگونه به پاتنم کمک میکند که بر ضدِ برقراریِ همزمانِ آموزههای (۱) و (۲) استدلال کند؟ در این قسمت لازم است که دستکم یک بار، با ذکرِ شمارهی صفحه، ارجاعِ مربوطی بدهید به متنِ پاتنم ۱۹۷۳.
چهار. اولاً تعریفِ نشانگرِ صلب را به بیانِ خودتان بنویسید و برای این تعریف به صفحه یا صفحههای مربوطی از متنِ کریپکی ارجاع بدهید. ثانیاً با استفاده از مفهومِ نشانگرِ صلبْ توضیح دهید که چرا، از منظرِ کریپکی، این حرف درست است: هر حکمِ صادقِ اینهمانی بینِ مرجعهای دو نامِ خاصْ ضرورتاً صادق است.
برای جلسهی امتحان از قبل تصریح شده بود که دانشجویان مجازند کتاب و جزوه با خودشان بیاورند، و اینها میشد که کاغذی باشند یا در ابزارهای الکترونیک. سؤالها از این قرار بود:
۱. واژهی ”ارسطو“ را چونان نامِ خاصِ یک فیلسوفِ مشهورِ قرنِ چهارمِ قبل از میلاد بهکار میبریم.
(الف) نظریهی منسوب به فرگه و راسل در موردِ ارجاعِ این نام به آن شخص چه میگوید؟ [یکونیم نمره]
(ب) تصویرِ کریپکی از نحوهی ارجاعِ این نام به آن شخص چیست؟ [یکونیم نمره]
—
۲. سؤالی دربارهی نظریهی پاتنم در مقالهی ۱۹۷۳. افرادِ غیرمتخصص تصورهای متفاوتی از طلا دارند؛ چگونه است که همگی میتوانند با بهکاربردنِ واژهی ”طلا“ به طلا ارجاع بدهند؟ [دو نمره]
—
۳.
(الف) اصطلاحِ نشانگرِ صلب (rigid designator) را تعریف کنید. [یک نمره]
(ب) نزدِ کریپکی آیا هر وصفِ معیّن لزوماً یک نشانگرِ غیرصلب است؟ اگر پاسختان مثبت است، از جانبِ او دلیلی اقامه کنید؛ اگر پاسختان منفی است، یک وصفِ معیّن بهدست دهید و بگویید چرا صلب است. [یک نمره]
—
۴. دربارهی گزارههای (الف) و (ب) بگویید که مطابقِ نظریهی کریپکی آیا ضروری است یا امکانی، و آیا پیشینی است یا پسینی. توضیحی لازم نیست. فرضِ ما این است که مرجعِ همهی این عبارتها (دو وصفِ معیّن و دو نامِ خاص) فیالواقع یکی است: ”نویسندهی احیاء علومالدین“، ”نویسندهی کیمیای سعادت“، ”محمد غزالی“، ”ابوحامد غزالی“.
(الف) محمد غزالی اینهمان است با ابوحامد غزالی. [یک نمره]
(ب) نویسندهی احیاء علومالدین اینهمان است با نویسندهی کیمیای سعادت. [یک نمره]
—
۵. فقط به یکی از این دو پاسخ دهید. [دو نمره]
(الف) یکی از مثالهای کریپکی برای امرِ پیشینیِ غیرضروری را توضیح دهید.
(ب) یکی از مثالهای کریپکی برای امرِ پسینیِ ضروری را توضیح دهید.
—
۶. فرض کنید تعدادِ سیّارههای منظومهی شمسی فیالواقع هشت است. این گزاره را در نظر بگیرید:
تعدادِ سیّارههای منظومهی شمسی ضرورتاً بیش از شش است.
از این گزاره یک خوانشِ معطوف به شیء (de re) و یک خوانشِ معطوف به قضیه (de dicto) بهدست دهید و در موردِ هر کدام بگویید که بهنظرتان آیا ضروری است یا امکانی. [یک نمره]
بهنظرم سؤالِ دشوارِ این امتحان سؤالِ آخر بود—دشوار از این حیث که با نگاهی سریع به کتابِ کریپکی (که میتوانستند همراه داشته باشند) نمیشد بهراحتی پاسخ داد. و من پیچیدگیِ مضاعفِ ملایمی هم ایجاد کردهام (و الآن پشیمان هستم) به این صورت که نپرسیدهام که گزاره تحتِ این خوانشها صادق است یا کاذب بلکه پرسیدهام ضروری است یا امکانی.
این یادداشت، تصویری شیرین از کلاس فلسفه است که انگار همیشه ادامه دارد! با این حال، من معتقدم که آینده تدریس فلسفه در دانشگاه تهران، شاید کمی تفاوت داشته باشد. شاید کلاسهای آینده، پر از دانشجویانی باشند که انگلیسیشان آنقدر قوی باشد که بتوانند مستقیماً با کریپکی و پاتنم صحبت کنند، بدون اینکه نیاز به ترجمه داشته باشند. شاید روزی برسد که دانشجویان بتوانند در کلاسهای فلسفه فارسی حرف بزنند، اما با همان سرعت انگلیسی، به اصل مطلب برسند. در این صورت، شاید دانشگاه تهران بتواند به خاطر این روحیهی مستقل و آزاد، به عنوان یکی از بهترین دانشگاههای جهان شناخته شود.laser marking machine
اینجا نظری دارم: این متن بیشتر شبیه یادداشتهای پس از تدریس یک درس فلسفه است تا خلاصهای از یک تجربه! خواندن آن انگار که خودم یکی از دانشجویان هستم و کلاس را میبینم. نوشتههای کوتاه و نمرات پایانترم انگار که برای خودم نوشته شده. از کپی کردن کریپکی و پاتنم لذت میبرم، مخصوصاً وقتی نمره به خطر میافتد. این خوانشها انگار که نوشته شدهاند، نه اینکه واقعاً تدریس کرده باشم! البته دوست دارم که درس بدهم، حتی با حقوق زیاد و موضوعی که علاقهمندم، مثلاً اخلاق ارسطویی. این انگار که یک چیز دیگر است!đồng hồ online
این یادداشت، تصویری شیرین از دغدغههای یک مدرس فلسفه است؛ از تسلط دانشجویان بر زبان انگلیسی (یا عدم آن!) گرفته تا نگرانیهای مربوط به حضور و غیاب و البته، سختی تدریس دوره کارشناسی! به نظر میرسد مدرس علاوه بر شایستگی، دغدغههای محترمانهای دارد و حتی از پیچیدگی امتحانش کمی پشیمان است. این جزئیات، انسانیتر از هر چیز، به تدریس میافزاید. شاید بهترین استدلال برای ادامه تدریس، علاقهاش به دانشگاه تهران و حتی حس غیرت از آن باشد!deltarune prophecy script
فکر میکنم این متن کمی بیش از حدی دلسوزانه است! «غیرت» از دانشگاه تهران و نگرانی زیاد از «غیبت» دانشجویان، کمی فشار مضاعفی ایجاد میکند. از نظر من، شاید کمی تمرکز بر «مهمانان» (دانشجویان) و «برنامههای خوشحالکننده» (درسهای آسانتر) بهتر بود. اینکه به دنبال «جنبههای تفاوت» در کلاسها هستید، عالیه! شاید بهتر باشد «مهمانان» را تشویق کنید که «برای اینکه غایب محسوب نشوند»، فقط «لحظهای» حضور داشته باشند و بروند، بدون اینکه نیاز به «تا انتها ماندن» داشته باشند. «باز هم درس خواهم داد؟» این سوال خیلی مهم است، اما من فعلاً «مجاز» نیستم، مگر اینکه «حق الزحمه» بسیار زیاد باشد یا موضوع «موضوعی عالی» باشد. شاید درس دادن در دوره کارشناسی «دشوارتر» است، اما شاید «بهتر» هم باشد!cold compress
فکر میکنم ارائهدهنده این کلاس باید از سیستم «حاضر بودن در لحظه» بهتر استفاده میکرد! اینکه بخواهید از ابتدا بیایید و تا انتها بمانید، کارِ سختی است، مخصوصاً وقتی میخواهید متن اصلی انگلیسی را بخوانید. ارائه نمره بر اساس نوشتههای کوتاه هم ایده جالبی بود، اما شاید کمی خستهکننده! به نظرم اگر کلاس با تمرکز بر فلسفه طلا و کیمیا برگزار میشد، همهچیز خیلی بهتر میشد. کریپکی و پاتنم را هم همیشه دوست داشتهام، اما شاید برای یک کلاس کارشناسی، کمی متفاوتتر انتخاب شوند.act-two ai
این یادداشت انگار خودِ کلاس فلسفه شده! از نگرانی مدرس برای غیبتها و کپیبرداریها گرفته تا سختی امتحان با کریپکی و پاتنم، انگار حضرم در همان کلاس بوده. البته که «لحظهای حاضر بودن» برای پاسخ به این سوالات کافی نیست! شاید بهترین راه حل این باشد که مدرس خودش کلاس را با همان سبک انگلیسی برگزار کند و ببیند چه کسی میتواند در انتها بماند! 😄grow a garden calculator