کتابِ بسیار مهمِ دیوید چالمرز در فلسفهی ذهن در ۱۹۹۶ منتشر شد. معتقدم که انتشارِ ترجمهی فارسیِ یاسر پوراسماعیل از این کتاب (نشرنو، ۱۴۰۲) اتفاقِ مبارکی است، و بسیار خوشحالام که سهمی در این پروژه داشتهام.
در کنارِ علاقه به محتوای جدّی و جریانسازِ کتاب و امیدواری به تأثیرگذاریِ انتشارِ ترجمهاش در غنیترکردنِ محتوای برنامههای درسیِ فلسفی در ایران، گمان میکنم که انتشارِ این ترجمه قدمِ مهمی است در یافتن یا ساختنِ ترجمههایی برای بعضی مفاهیمِ بنیادی. مترجم به دعوتِ من یادداشتی نوشته است دربارهی ترجمهی واژهی qualia (و امیدوارم که دعوتِ دیگرم را برای توضیح دربارهی ترجمهی واژهی supervenience نیز اجابت کند).
—
ذوقی چنان ندارد بی کیوف زندگانی*
یادداشتی در بابِ معادلهای فارسیِ qualia
در متونِ امروزیِ فلسفهی ذهن، اصطلاحِ qualia (جمعِ quale) معمولاً به معنای کیفیات و ویژگیهای خاصی به کار میرود که در انواعِ گوناگونِ تجربههای آگاهانهی ما ظاهر میشوند. سی. آی. لوئیس در سال ۱۹۲۹ برای نخستین بار این اصطلاح را واردِ مباحث فلسفی کرد، البته در معنای ویژگیهای دادههای حسی. طبقِ نظریهی دادههای حسی، وقتی چیزی را ادراک میکنیم آنچه مستقیماً از آن آگاهایم اموریاند غیرفیزیکی و وابسته به نفس یا ذهنِ ما که شباهت و پیوندی علّی با اشیای خارجی دارند. لوئیس qualia را به معنای ویژگیهای این دادههای حسی به کار برده است (بنگرید به اینجا). اما بعدها در مکتوباتِ فلسفهی ذهن، این واژه معنای گستردهتری یافت و به نظریهی خاصی دربارهی ادراکِ حسی محدود نماند.
امروزه فیلسوفان ذهن آن را به دو معنای کلی به کار میبرند (مایکل تای در اینجا معانیِ مختلفِ این اصطلاح را استقصاء کرده است). اولی خیلی نزدیک است به کاربردِ ابتدائیِ لوئیس، یعنی ویژگیهای دروننهادیِ تجربههای آگاهانه که نمیتوان آنها را به امورِ فیزیکی یا کارکردی فروکاست (طبعاً طرفدارانِ فیزیکالیسم یا کارکردگرایی qualia به این معنا را قبول ندارند). اما دومی معنایی است که نسبت به نظریاتِ گوناگون دربارهی تجربههای آگاهانه، اعم از نظریاتِ فیزیکالیستی و غیرفیزیکالیستی، خنثی است و امروزه در متونِ فلسفهی ذهن رایجتر است (همان معنایی که آغازگرِ این پاراگراف بود): کیفیاتِ خاصی که در انواعِ گوناگونِ تجربههای آگاهانهی ما ظاهر میشوند، فارغ از اینکه آیا نهایتاً ویژگیهای خودِ تجربهاند یا ویژگیهای اشیای بیرونی یا چیزِ دیگری. به عباراتی، اولی یک تبیینِ نظری است از تجربههای آگاهانه و دومی یک امرِ پیشانظری است که تبیینی فلسفی میطلبد.
در ترجمهها و تألیفهای امروزی به زبانِ فارسی، qualia معمولاً به «کیفیاتِ ذهنی» ترجمه میشود. خودم قبل از ترجمهی ذهن آگاه دیوید چالمرز از همین معادل استفاده میکردم. مدخلِ ویکیپدیای فارسی که در ۱۶ نوامبر ۲۰۰۶ راهاندازیاش کرده بودم (و البته محتوای فعلیاش هیچ ربطی به من ندارد) عنوانِ «کیفیتِ ذهنی» را دارد. با توجه به جمعبودنِ qualia، عنوانِ اولیهای که برای این مدخل گذاشته بودم «کیفیاتِ ذهنی» است. برخی هم با بهرهگیری از اصطلاحاتِ رایج در فلسفهی اسلامی آن را به «کیفِ نفسانی» ترجمه کردهاند. در مواردِ معدودی خودِ کلمهی «کیفیت» به تنهایی بهعنوانِ معادلِ qualia به کار رفته است. عدهای هم از خودِ اصطلاحِ «کوالیا» در فارسی استفاده میکنند و گرچه جایی ندیدهام اما قاعدتاً باید مفردش را «کوالی/کووِیلی» بنویسند (این گزینه عمدتاً موردِ علاقهی کسانی است که در زمینهی عصبشناسی و علوم شناختی به فارسی مینویسند، گرچه برخی مؤلفان یا مترجمانِ آثارِ فلسفی هم این گزینه را اختیار کردهاند).
گزینهی آخر قاعدتاً آخرین مستمسک است. تا وقتی معادل یا معادلهایی داشته باشیم که به قدرِ کافی خوباند بهتر است از حرفنویسیِ فارسیِ واژه بپرهیزیم.
استفاده از خود کلمهی «کیفیت» هم متن را مغشوش میکند زیرا معلوم نخواهد بود که داریم به qualia اشاره میکنیم یا quality.
اما در خصوصِ دو گزینهی اول، یعنی «کیفیات ذهنی» یا «کیفیات نفسانی»، مشکل این است که فقط با تلقیای از qualia سازگارند که qualia را ویژگیهای خودِ تجربه (چه ذهن چه نفس) میداند اما در موردِ معنای خنثیتر و پیشانظریِ این اصطلاح کاربردی ندارند. وقتی میگوییم «کیفیاتِ ذهنی/نفسانی»، گویی در خودِ این مفهوم مفروض گرفتهایم که این امور خصوصیاتِ ذهن/نفساند و راه را بر تبیینهایی بستهایم که آنها را خصوصیاتِ ذهن/نفس نمیدانند. از این گذشته، اگر تبیینهایی از این پدیدهی پیشانظری داشته باشیم که آن را ویژگیهای خودِ ذهن/نفس/تجربه نمیانگارند، که چنین تبیینهایی هم داریم (از جمله بازنمودگرایی و واقعگراییِ مستقیم)، شاید این معادلگذاری به جملههایی بینجامد که اگر هم نهایتاً خودمتناقض نباشند دستکم به بازبیان نیاز داشته باشند، مثلِ «طبقِ بازنمودگرایی، کیفیاتِ ذهنی/نفسانی ویژگیهای ذهن/نفس نیستند بلکه ویژگیهای بازنماییشدهی اشیای بیرونیاند».
بهعنوانِ معادلی خنثی برای qualia در فارسی، به لطفِ گفتگوهایی که با کاوه لاجوردی داشتهام، در ترجمهام از ذهنِ آگاهِ دیوید چالمرز اصطلاحِ «کیوف» را برای حالتِ جمع (qualia) و «کیف» (تلفظش هم سلیقهای است: کِیْف/کَیْف) را برای حالتِ مفرد (quale) پیشنهاد دادهام. یک امتیازِ این معادل این است که خودِ کلمات quale/qualia در انگلیسی برای مخاطبِ عام ناآشنا و غریباند و این غرابت با «کیف»/«کیوف» هم حفظ میشود. دوم اینکه همانندِ خودِ اصطلاحاتِ اصلی کوتاه و غیرترکیبیاند.
شاید کسی اشکال کند که حالتِ مفرد، یعنی «کیف»، در فارسی غریب نیست. قطعنظر از اینکه حالتِ مفردِ این اصطلاح در متون به ندرت به کار میرود و چندان مشکلی پدید نمیآورد، باید متذکر شد که «کیف» به معنای کیفیت و چگونگی در فارسیِ عمومیِ امروزی چندان رایج نیست (گرچه به معنای لذّت رواج دارد) و شاید در اندک مواردی فقط در ترکیب با کلماتِ دیگر کاربرد داشته باشد مثلِ «کموکیفِ فلان موضوع».
اشکالِ دیگر شاید این باشد که «کیوف» جمعِ مندرآوردیِ «کیف» است و شایسته نیست که براساسِ یک قالبِ ساختگی اصطلاحی پیشنهاد کنیم. در پاسخ، میتوان گفت که دستکم در عربی امروز «کیوف» برای جمعِ «کیف» به کار میرود (اگرچه بهندرت و اگرچه در معانیای متفاوت و البته مشابه). بهعلاوه، موارد زیادی در فارسی هست که حالتی از جمعِ مکسّر با اینکه در خودِ عربی متداول نیست در فارسی رواج یافته است.
اخیراً ترجمهام از مقالهی Quining Qualiaی فیلسوفِ فقید دنیل دنت در مجلدی با عنوانِ فیلسوفان تحلیلی، تدوینِ کاوه لاجوردی (نشرنو)، منتشر شده است. عنوانِ مقاله را به «کواینیدنِ کیوف» برگرداندهام که به گمانم کوتاهی و نیز واجآراییِ عبارتِ اصلی را حفظ کرده است.
نکتهای پایانی که ذکرش خالی از لطف نیست: در ویکیپدیای عربی، دو معادل برای qualia ذکر شده است: الكيفيات المحسوسة، که مشکلِ «کیفیاتِ ذهنی/نفسانی» را ندارد، اما مشکلِ دیگری دارد. کیوف صرفاً به کیفیاتِ محسوس یا ادراکی محدود نیستند بلکه انواعِ گوناگونِ تجربههای آگاهانه را، اعم از تجربههای ادراکی، حسی، عاطفی، کنشی و غیره، دربرمیگیرند. معادل دوم در عربی الكيفات است (حالتِ مفرد: كيفة) که بسیار به «کیوف» نزدیک است و از قضا جزء گزینههای نهاییام بود. بیشتر بنا به سلیقه «کیوف» را انتخاب کردم که جمعِ مکسّر و بیقاعده است و از این حیث غرابتِ qualia را بیشتر منتقل میکند.
مشتاقِ شنیدن نظراتِ متخصصان و علاقهمندان به موضوع خواهم بود.
* این عنوان، با اقتباس از شعرِ معروفِ سعدی و البته با اخلال در وزن، ترجمهای است آزاد از بخشی از گفتگوی دنیل دنت (که منکرِ کیوف است) با ویلفرید سلرز. مشغولِ میگساری بودند که سلرز به او گفت:
“Dan, qualia are what make life worth living!”