دوستِ عزیزی پرسید که، وقتِ صحبت به فارسی، چه فرقی هست بینِ انگلیسیپرانی و عربیپرانی—و نکتهی سؤال این بود که (با کمی ملایمسازی در گزارشِ من) انگلیسیپرانی را خوش نمیدارم ولی با عربیپرانی مشکلی ندارم. سعی میکنم بنویسم تا موضوع برای خودم روشنتر بشود. من سوادِ زبانی-ادبی-جامعهشناختیِ این بحث را ندارم و صرفاً سعی میکنم که، در مقامِ آماتورِ علاقهمند، بفهمم که در ذهنِ خودم چه میگذرد. شاید نتیجهی تحلیل باعثِ شرمندگیِ خودم باشد.
مقدمتاً، اینطور بهنظرم میرسد که بخشی از آنچه دوستِ من عربیپرانی تلقی میکند فیالواقع استفاده از بخشهایی از همین زبانِ فارسیِ خودمان است—یکیاش همین واژهی ’فیالواقع‘ که پیشتر در همین جمله آمد. (اگر کسی معتقد است که واژههایی که تا اینجای این نوشتهی وبلاگی آمده واژههای فارسی نیستند و نمونههاییاند از کاربردِ بجا یا نابجای واژههای خارجی، در این صورت چیزِ زیادی نمیتوانم بگویم جز اینکه دعوت کنم به مطالعهی ایدههای سرهنویسانه در فارسی و در انگلیسی.) این را مقایسه کنید با مثالهایی که از انگلیسیپرانی در فارسیِ امروز در نظر دارید. و البته که میپذیرم که آنچه امروز با ملاکی معقول—هرچه که هست—جزوِ فارسی محسوب نمیشود شاید که ده یا بیست سالِ دیگر بشود. پس میخواهم بگویم که خیلی از چیزهایی که دوستِ من مصداقِ عربیپرانی میداند شاید از نظرِ من اینطور نباشد. با این تحلیل، با توجه به اینکه اصولاً عربیپرانی—به معنیِ موردِ نظرِ خودم—کم میبینم، بیشترِ سعیام متمرکز خواهد بود بر اینکه چرا انگلیسیپرانی را دوست ندارم. و مثالهایی از آنچه من مصداقِ عربیپرانی میدانم؟ اینها: ’بناءاً علي هذا‘، ’متمحّض‘.
۱. اینطور بهنظرم میرسد که بخشی از ناخوشداشتنام انگلیسیپرانی را ناشی از این است که، درست یا غلط، تصویری دارم از طبقهای که انگلیسیپران متعلق به آن است. در خیلی از موارد اینطور بهنظرم میرسد که انگلیسیپرانی حاکی است از نوعی مقهورشدگی یا میلی تراشنخورده برای خودنمایی. وقتی کسی بعد از سفری دوماهه به ترکیه شروع میکند به انگلیسیپرانی در مفاهیمِ عادیِ روزمره، یا در ترمِ دومِ کلاسِ زبانِ انگلیسی چنین میکند، احساسِ خوبی ندارم و بوی تازهبهدورانرسیدگی میشنوم اگر گمان نکنم که دارد شوخی میکند.
۲. از مفاهیمِ خیلی دمدستی که بگذریم، گاهی اینطور بهنظرم میرسد که شخصِ انگلیسیپران واقعاً از معنای اصطلاحی که میپرانَد خبر ندارد. گزارشِ یک مثالاش را میشود در این توئیت دید. در مقابل، احساسام این است که کسی که عربیپرانی میکند نوعاً میداند دارد چه میگوید. احساس میکنم که عربیپرانی در فارسی چیزی است کمابیش شبیه به لاتینپرانی در انگلیسی.
۳. آن انگلیسیپرانیای که دوست ندارم مستظهر نیست [’مستظهر‘؟ نمونهای از عربیپرانی؟] به مرتبهی نسبتاً بالایی از دانشِ مفهومی و زبانی. شاهدش اینکه وقتی با استادم در جمعی دوستانه حرف میزنم، بسا که جملههای کاملی را به انگلیسی بگوید و این برایم آزاردهنده نیست (و این استاد البته که در کلاسهایش هرگز انگلیسیپرانی نمیکند). نیز اگر با کسی حرف میزنم که چندین سال در جامعهای انگلیسیزبان زندگی کرده و احساس میکنم که واژهها یا جملههای انگلیسیاش بهطورِ طبیعی گفته میشوند.
۳. بعضی مواردِ انگلیسیپرانی ناظرند به مفاهیمی بسیار ابتدایی و کاملاً روزمره، و باورش برایم سخت است که نوآموزِ انگلیسی اینها را در سیاقِ فارسی طبیعتاً اینطور بگوید—آنچه در نظر دارم چیزی است از این نوع که شخص میگوید که دارد این را ’کانسیدر‘ میکند که ’موو کند‘ به جایی دیگر، یا شکایت میکند که یک ’بیلِ‘ بزرگ دارد که باید ’پِی کُند‘.
۴. چیزِدیگری که در انگلیسیپرانیِ مکتوب آزارم میدهد شکلِ واژهها به خطِ فارسی است.
اینها تأملاتِ ابتداییِ من است در حالِ خودم. امیدوارم که دور باشم از اینکه سبک و سلیقهی خودم را به کسی تحمیل کنم.
اگر به فرض میخواستید سبک و سلیقهتان را به کسی تحمیل کنید چه میکردید؟
نمیگفتم که نمیخواهم تحمیل کنم، و صحبت میکردم از خوب و بد، یا غلط و صحیح، به اضافهی مبالغی موعظه در اهمیتِ حفظِ زبان.
از "تحمیل کردن سلیقه" تحت فشار قرار دادن جسمی یا روانی کسی در جهت رفتار کردن مطابق با خواسته خود میفهمم. حداقل در یک جمع، حتی خطا دانستن یا موعظه کردن یک سبک به نظرم فشار کمتری وارد میکند به مخاطب در مقایسه با نسبت دادن مقهورشدگی، تازه به دوران رسیدگی، و خودنمایی.
میتوانیم احساسمان را هنگام شنیدن یا گفتن این دو جمله مقایسه کنیم:
۱. شمایی که چنین و چنانی، بر خطایی، کارت غلط است و باید میدانستی که زبان پارسی باید حفظ شود.
۲. شمایی که چنین و چنانی خودنما، مقهور، و تازه به دوران رسیدهای.
به نظرم ۲ همراه با تحمیل کمتر نیست.
ممنون. توضیحِ بیشتری ندارم.
ببخشید، «مستحضر» با «مستظهر»؟ فکر کنم دومی اینجا درست باشه.
ممنون بابتِ تذکرِ غلطِ املایی (یا خلطِ واژهها؟). اصلاح کردم.
خواهش میکنم.
در ضمن دیدم که «یا» را «با» نوشتهام.
سلامت باشید.
با سلام
از وقتی که رفته اید چندبار خواستم در مورد
پست های نوشته شده نظری بنویسم که فرصت نشد
تا پست امروز در مورد عربی / انگلیسی پرانی
یک مورد هم من میخواستم در مورد عربی پرانی اضافه کنم ، این بود که احتمالا اکثر ما اصلا نمی دانیم دقیقا کدام لغات عربی محسوب میشوند
(به خاطر جا افتادن این کلمات در فارسی) تا احیانا از عربی پرانی اجتناب کرده باشیم.
مثلا خودم فکر میکنم چندتا از کلمات من در این متن عربی هستند ، خیلی مطمعن نیستم.
در مورد شماره 2 هم میخواهم عرض کنم ممکن هم هست که شخص از معنای آن کلمه که گفته مطلع باشد
ولی من تا بحال شخص انگلیسی پرانی ، که بتواند در حد خیلی دست و پا شکسته هم که شده انگلیسی صحبت کند (مثلا با بک توریست)ندیده ام.
از افرادی که من میشناسم و در موقع ضرورت میتوانند چند کلمه ای انگلیسی صحبت کنند، هر گز انگلیسی پرانی ندیده ام.
در اخر هم در باره اصطلاح : میلی تراشنخورده برای خودنمایی
ممکن است کسی بگوید : یعنی میل تراش خورده برای خود نمایی مشکلی ندارد ؟
در فرهنگ ما (فرهنگ ما ؟!) جا افتاده که خودنمایی جزو صفات منفی و ناشایست است ، حالا چه تراش خورده و چه تراش نخورده
ولی جواب من اینطور است که اصلا ممکن نیست کسی این میل را نداشته باشد، مثل اینکه میگویم ممکن نیست کسی میل به زنده نداشته باشد
(بله کسی هم که خود کشی میکند ، از این دایره بیرون نیست ، در واقع به او توجه کافی نشده ، افرادی که میخواهند خودکشی کنند معمولا قبلش به انواع روشها سعی میکنند
برای آخرین بار توجه افراد دور و برشان را جلب کنند)
ایا اصلا "خود نمایی" معادل منفی برای کلمه مثبت "جلب توجه دیگران" نیست ؟
آخر میگویند خود خداوند بی نیاز هم آره ! (حدیث قدسی: کنت کنزاً مخفیاً فأحببت … )
آنوقت از ما انسانهای بیچاره چه انتظاری هست؟
———————
در باره این موضوع (خودنمایی = جلب توجه دیگران ) یک تجربه ناراحت کننده دارم
سالها پیش در جمعی از دوستان بودم بودم، آن زمانها بسیار ناراحت و افسرده بودم
در آن جمع یک خانم از آشنایان در حال صحبت بود، در باره موضوعات کامپیوتری و ای تی صحبت میکرد
حال انکه اطلاع زیادی نداشت و صحبت هایش را میشد درواقع خودنمایی با سواد اندک نامید.
متوجه شدم بعضی چیزها را اشتباه میگوید (اخر من ربع قرن است برنامه نویسی میکنم !)
آن روزها خیلی تلخ و سیاه بودم، با خودم گفتم الان با یک ضربه تازیانه سخن او را به هزار تکه تقسیم میکنم
داشتم خودم را اماده میکردم که مشت خالیش را پیش همه باز کنم،
صدای شلاق خودم را میشنیدم که نفیر کشان از پشت سرم نزدیک میشد (همان استعاره "تازیانه سخن" را عرض میکنم!)
ناگهان مثل اینکه انجا یک تصویر آشنا، یا یک خاطره آشنا یا نمیدانم یک چیز آشنا را دیدم
یک چیز خیلی آشنا بود ولی نمی دانستم آن چیز چیست و کجا آن را دیده ام
ناگهان متوجه شدم او دقیقا مشغول همان کاریست که من سعی میکردم انجام دهم (و به سختی شکست خورده بودم و علت ناراحتیی من هم میتوان گقت همان بود)
انگار خودم را دیدم که داشتم همان کار را میکردم ، ولی آن کار را در نزد خودم با اسمی مثبت تر از خودنمایی می نامیدم
بله اسم آن وضعیت این بود : در تقلا برای درخشیدن !
حیرت زده از این کشف بودم که ناگهان از پشت چیزی محکم خورد توی سرم (تازیانه ام را کاملا فراموش کرده بودم!)
یعنی : آیا این کار ، کار بدیست ؟ میخواهم رسوایش کنم ؟
منی که خود رسوا شده ام ؟ آنوقت برای خودم اشکالی ندارد؟
آخر اگر برای من اشکالی ندارد ، خوب برای او هم اشکالی ندارد
و اگر برای او اشکال دارد ، برای من هم اشکال دارد دیگر !
خیلی درد داشت ، خیلی
روز و شب خوش
آماتور= تازهکار، ناآشنا، کمآشنا، نوآموز، نوکار
شما خودت چرا سادهتر نمینویسی؟ خیلی سادهتر و روانتر میشود نوشت.