ژنرالِ بزرگِ ما را کشتهاند—دقیقاً او را ترور کردهاند. برای من، در چهار-پنج سالِ اخیر، نامِ قاسم سلیمانی در وهلهی اول یادآورِ جنگ با دواعش است. شدّتِ بیماریام کمی اگر کمتر بود امروز در مراسمِ تشییعاش در تهران شرکت میکردم. سایهی جنگ از سرِ کشور دور باد.
[نامِ فرمانده یک بار دیگر نیز در این وبلاگ آمده است.]
مصراعِ عنوان از فردوسی است.
https://ganjoor.net/ferdousi/shahname/7esfandyar/sh3/
بزرگ مردی ک جایش همیشه در قلب ماست سردار دلها
کامنتی حیرتانگیز: چرا دواعش و داعش نه.
گویا شناخت دانشجوی فلسفهی دانشگاه تهران، با همهی تباهی گروه فلسفه، از مقامات لشگری و کشوری خیلی بیشتر از فارغالتحصیل دانشگاه تورنتو میباشد
https://twitter.com/morteza_rohani/status/1214427364731555840?s=19
فعلا اینقدر بگویم اگر کسی از کشتار عدهای (بین ۲۰۰ تا ۱۵۰۰ نفر) از محرومترین هموطنانش، توسط یاران سپهبد، ککش نگزید و بعد برای کشتهشدن ارباب قدرت پستان به تنور چسباند، حتما تعریفش از اخلاق با تعریف عقل متعارف فرق دارد.
شاید در دستهی اخلاق منفعتطلبانه یا اخلاق با منظر دلخواه جا بگیرد. حالا اینها اگر معنا دارد که اخلاق صادقانه و یا اخلاق صرف اخلاق را داشتهباشیم.
مرسی مرتیکه از جواب تمیز.اگر وبلاگ دارید لطفا لینکشو برام بگذارید .وقتشه که اینوبلاگو دنبال نکنم.نویسندهاش یا کوره یا راحتتره که کور باشه یا واقعا منفعت طلبه چون باورم نمیشه کشته شدن اینهمه ادم براش مهم نباشه وکشته شدن ارتشی که کاری نداشته جز دخالت توی کار سوریه و عراق تسلیت میگه.
نه وبلاک ندارم
اقای برادر مرتیکه… بلاگیچیزی برای خودت دست و پا کن
نمیشه که ما نظرات شما رو در فقط کامنت دونی بقیه وبلاگها جستجو کنیم
یک پرسش مهم از نظر من این است که در جملهی «ژنرال بزرگ ما را کشتند»، کلمهی «ما» به چه کسانی اشاره دارد. یک راه برای حدس زدنِ نوعِ کسانی که دز زمرهی این ما قرار میگیرند این است که به توییتر نوسنده مراجعه کنیم و ببینیم چه کسانی را دنبال میکند. اما ذکر نام کسانِ دیگر و بررسی سوابقشان در این مکان به نظرم مجاز نیست.
راه دیگر بررسی «غیرِما»ست. آنها که دغدغههایشان در زمره ی دلنگرانیهای نویسنده نمیباشد. این عده را آرمان امیری در پست اخیر خود خوب ترسیمکرده است. خوب است بخوانیمش و «نقیضِ ما» یا «نهما» را بشناسیم :
نفرین شدگان زمین
از چه زمان شروع شد؟ بار اولاش کدام بود؟ دقیقا نمیدانم. شاید ده سال پیش. یکی از آن روزهایی که که صف کشیده بودید تا تارومارمان کنید! چطور دلتان آمد؟ مگر ما چه عداوتی با شما داشتیم؟ و در تمام این سالها تکرارش کردید. هر بار به بهانهای و هر بار شدیدتر و وحشیانهتر از پیش و هر بار وقیحانهتر دروغ گفتید و پوزخند زدید و ما را هر بار بیشتر از خود راندید. خس و خاشاکمان کردید. میکروب شدیم. اراذل و اوباش، اشرار حجامت شده، مزدور و خائنمان کردید و مشتی رجاله را بسیج کردید که تمامی تهوعات را بر سر ما آوار کنند.
همان زمانها خوانندهای گیتار به دست گرفت و ترانهای خواند که فهمیدم همین احساس را تجربه کرده است:
عقب میمونی از ما شکل ما نیستی اصلا
بدمیاری خیلی بد میبازی مطمئنا
من با آن پیشبینیهای مبارزه طلبانهاش کاری نداشتم. اما مدام با خودم میگفتم: همین است! ما «شکل همدیگر نیستیم».
بعد از آن بارها و بارها آن احساس تکرار شد. هر بار که شادیهای ما را سرکوب کردید. هر بار که کوچکترین دلخوشیهای ما را گرفتید. هر بار که زخم خوردن ما را به سور نشستید و ما را مثل مرغ عزا و عروسیتان مثله کردید. راستی چند نفر از ما در این سالها مردند؟ دوست ندارم بپرسم چند نفر را خودتان کشتید؛ اما کاش کسی پیدا میشد که بگوید چند نفر میتوانستند نمیرند اگر شما نبودید؟ حتی در سیل! یا در زلزله، یا فقط در یک پرواز ساده. ما نمیدانیم. نگذاشتید که بدانیم. شما آنقدر سیاه بودید و آنقدر سایههای شومتان را بر همه جا گستراندید که حتی پاسخ سادهترین پرسشها را هم پوشاندید. مثل تمامی آن دقایق و لحظههایی که میتوانستیم از شادیهای کوچکی امیدوار شویم، اما شما به کوچکترین شادیهای ما هم رحم نکردید. شما «سوگ عزای ما را به سفره» نشستید.
ما به واقع شکل هم نیستیم. شادیهای شما به سوگ نشستن ماست و عزاداریهایتان وحشت و رعشه به تن ما میاندازد. سادهترین پرسشهای ما را به ضرب باتوم و گلوله سرکوب میکنید و در برابر هر مربوط و نامربوطی خودتان عربده میکشید تا هر صدای مخالفی را خفه کنید.
ما حتی دیگر دشمن هم نیستیم که برای دشمنی هم قرابتی لازم است. ما اینقدر از هم دور شدهایم که حتی دیگر نمیتوانیم از هم نفرت داشته باشیم. نفرت هم حد و اندازهای دارد. دیگر از تحمل ما گذشته. ما شاید همان شدهایم که: «من عدوی تو نیستم، من انکار تو ام».
شاید بگویند که هرچه باشیم و هرچه بیندیشیم، حداقل «هموطن» هستیم، اما من این را هم دیگر باور ندارم. ما هیچ وقت شبیه هم نبودهایم و این روزها که شاید سیاهترین روزهای تاریخ این ملت باشد، بیشتر از هر زمانی میفهمم که ما حتی دیگر «هموطن» هم نیستیم. آن وطنی که شما تعریف کردهاید برای ما کابوس است. سوگواری است. سیاه و خونین است. جنگ است و آتش است؛ دوزخ است و شوم است؛ و آن رویای سبز و شادی که ما از وطن داریم، در چشمان سرخ و مغزهای سیاه شما تحملناپذیر میآید!
نه؛ ما حتی هموطن هم نیستیم. اگر اینجاییم و اگر در ظاهر سایههامان هر روز در خیابانها به هم میساید، فقط از آن بابت است که ما «نفرین شدگان زمین»ایم. نفرین شدهایم که محبوس شما باشیم. در سیاهچالهای که هر روز، (شاید از وحشت طغیان زنجیرشدگانتان) قفلی جدید به درهایاش میزنید و دیواری بلندتر به دورش میکشید. ما محبوس شماییم و بیهیچ امیدی به زندانبانهای خود، بی هیچ چشمی به معجزهای رهایی بخش، مسخ شده و نفرینی، به آخرین روزنههای یک شب ظلمانی خیره ماندهایم، تا کی سیاهی قیرمانندش، همچون عذابی بر سر همهمان فرود آید و زندانی و زندانبان را نابود کند؛ و افسوس میخوریم که حتی کالبدهای بیجانمان نیز محکوم به تحمل اجسادتان خواهند بود.
از این نوشتههات گیج شدم. من که تو رو سالیان درازیست میشناسم. سی سال میشه، نه؟ کاوهای که من میشناختم افکارش و رفتارش با این نوشتهها متفاوته. چرا؟
یا نشناختیش یا نمیدونی که همیشه رفتار و افکار تو نوشته خودش رو نشون نمیده.
یه چیز دیگه یادم اومد اونم اینکه بابا چرا فکر میکنید آدما همیشه باید خالی از تعارض باشند؟
این همه انگیزه وجود داره از خودنمایی و … تا اظطراب و وحشت از آینده باعث میشه آدما مطابق انتظار قبلی و شناخت ما از اونها ننویسند.
در نهایت یکی وجود داره که با ما فرق داره و یه جور دیگه فکر میکنه. این همه گیر سه پیچ برا چیه واقعا. با عرض پوزش از کاوه وقتی من چنین پستهای شعاری رو در این وبلاگ میبینم اونا رو بیمایه و کم ارزش تلقی میکنم و اکثرا ازشون میگذرم. عصبانیت چرا؟ پیش خودم فکر میکنم نظر کاوه به عنوان یه شهروند نهایتا نمیتونه به لحاظ سیاسی قابل باشه، همین. مشکل شما اینه که یه نفر رو خیلی بیش از اندازهاش باد میکنین بعد که مطابق سلیقه سیاسی شما ننوشت میترکونینش. خیلی عجیبه! چون کاوه فلسفه خونده پس باید انتظار داشته باشیم موضع سیاسی فکورانه ای هم داشته باشه؟؟ توصیه میکنم بهجای خوندن وبلاگ و… برین چهارتا کتاب درست درمون بخونین که حداقل اگه قراره یکی رو باد کنین راحت نتونین بترکونینش. مشکل مملکت ما رو ببین…
ژنرال بزرگ «ما»؟
این «ما» دقیقا یعنی کی، استاد؟
ما یعنی هرکس ناموسش، شرفاش و امنیتاش بهخاطر چنددهسال کار شبانهروزی ژنرال بزرگ، حفظ شده است؛ آنقدر حفظ شده که حتی خطرات را 1 درصد هم احتمال نداده که الآن با تعجب میپرسد: "«ما» دقیقاً یعنی چه کسی؟"
شما برای ژنرال بزرگتان سوگواری کنید و اگر حالتان خوب بود به تشییع جنازه بروید و ما به سوگواریی ۱۷۶ خواهرو برادر بیگناهمان! لفظ قلم حرف زدن ژست روشنفکری برای هیچکس درک و شعور انسانی و سواد و هوش (که اینقدر برایتان مهم است که نشانش دهید ) نمی اورد .ازین به بعد راه ما مردم بی ذکاوت از شما فیلسوف هوشمند جدا میشود.موفق باشید
«ما» هم برای ژنرال بزرگمان سوگواری میکنیم؛ و به تشییع پیکرش میرویم؛ هم برای خواهران و برادران بیگناهمان… مانعة الجمع که نیست؟!
رفتن به یک منطقه، ایجاد تشنج در آنجا، آشوب و جنگ به راه انداختن، و بعد ایستادن و دفاع کردن، معنای دلاوری و سردار نمیدهد. شهید ساختن و تقدس سازی! مساله ایی که سالهاست ذهن ما ایرانیان را سرگرم کرده! از شما این حرف ها بعید است. بعد از چندبار خواندن این متن هنوز نفهمیدم دقیقا قصدتان چه بود! مطمینا خوب میدانید همین جمهوری اسلامی و همه ی سران آن خود دواعشی هستند که خود را بارها بازتولید میکنند و بارها نابود و به کرات مقدس! ما چرا فریب میخوریم هنوز! نمیدانم!
حالا متنِ دقیق و تأملبرانگیزِ شما اینجا در معرضِ دید است و شاید باعث شود دیگر فریب نخوریم.
دو مطلب ذیل در خبرگزاری فارس دیدنی است
https://www.farsnews.ir/printnews/13981106000522
https://www.farsnews.ir/printnews/13981105000470
مطابق این گزارشها سپهبد و رغقایش زمانی در سوریه بودهاند که خبری از داعش نبود و کارشان در آنجا تمشیت «غیرما»ی سوری بود. یعنی کمک به دوستان نویسنده برای بقای در قدرت.
با این تفاصیل معلوم میشود که تداعی کار سپهبد و داعش اگر از سر تزویر نباشد، نشانگر بیاطلاعی محض نویسنده از اوضاع کشورش و جهان میباشد.
مرتیکه عزیز:
ضمن اعلام انزجار شدید از این به اصطلاح وبلاگنویس خودفروخته (که معلوم نیست خودش را به چه فروخته و ج.ا چرا خریده)، و ضمن اذعان به اینکه این عنصر ج.ا البته چون نیک بنگری واضح است که تزویر میکند، متمنی است بفرمایید صفت «محض» در کامنتتان بر چه دلالت میکند.
گویا مرتیکه نمیداند که این «ما» از ظهور داعش شروع نشده است!
گویا مرتیکه اساساً «تاریخ» و تاریخمندی را درک نمیکند! و این حضور «ما» را تنها وقتی مشروع میداند که داعشی باشد!
حال آن که دشمنان این مرز و بوم، که هر از گاهی دستساختههایی مثل القاعده، داعش و غیره میسازند از ابتدای تصمیم «ما» بر استقلال در پی نقشهها و پارهپاره کردن ما بودهاند.
ایثار شبانهروزی چهلساله سپهبد ما و رفقایش را به نظرم اگر کسی درک نکند، خود مزورترین است.
حالا که حدود یک ماه از انتشار این نوشته میگذرد کمکم ماهیت آن «ما» برای خوانندگان معلوم می شود. بهنظر من توئیتِ زیر نشان میدهد سپهبددوستی از کجا میاید. این را البته برای ثبتِ در جغرافیا اینجا میگذارم تا یادمان نرود که ناخوش داشتنِ «اهالی فتنه» در حبِّ سپهبد کم نبوده است.
https://mobile.twitter.com/azizjafaari_ir/status/1226531449769037824
این گزارش صدای مدافعان حرم هم بماند اینجا
https://www.sedayemodafean.org/sedaye-shoma/20818/
در این گزارش آمده:
« همانطور که در آبان ماه شاهد بودیم، اعتراضهای معیشتی به خشونت کشیده شد و بسیاری از بچههای مدافع حرم مجبور به ورود کردن به جریان شدند. در میان متاسفانه برخی از این عزیزان مانند مرتضی ابراهیمی به شهادت رسیدند. در این جریان شاهد بودیم که باز هم مدافعان قربانی شدند و دولتیها هیچ مسئولیتی نپذیرفتند. »
این هم یک دلیل دیگر برای سپهبددوستی.
در اولین واکنشم به این پست ابلهانه ابراز تعجب کرده بودم که چرا کشته شدنِ حداقل سیصد نفر (به گفتهی وزیر خارجه ایران) به کتفِ نویسنده نبوده است. حالا بعد از نزدیک چهل روز میفهمم که ارزشِ جانِ طرفدارانِ سپهبد هم به مقام و منزلتشان در گفتمانِ جکومتی بستگی دارد. شرکتکنددگان در مراسم تشییع فقط به درد این میخورند که عکس هواییشان را در توییتر هوا کنیم که «ما بسیاریم». اما اگر ۶۰ نفر از این تشییعکنندگان درگذشتند، به آرنجمان هم نیست. این نوبادیها برای اهل فلسفه ارزش خبری ندارند فعلاً به لایب نیتس و لاک میپردازیم تا «سرو شهید جوانِ» بعدی.
مثل اینکه خیلی لازم نبود برای روشن شدنِ برخی از ابعادِ تازهی فعالیتهای نامبرده صبر کنیم. این خبر عصر ایران به نقل ازباشگاه خبرنگاران جوان بسیار روشنگر میباشد. البته اصل خبر یعنی مصاحبهی امیر اسدالهی خلبان هواپیمایی ماهان را سایت هیات اطلاع رسانی رزمندگان ایران منتشر کرده بود ولی کسی به آن سایت ارجاع نداد.
و البته به قول دوستان آکادمیسین surprize surprize که هواپیمایی ماهان اینجا کل ماجرا را تکذیب و رسانههای معاند را به پیگیری قضایی تهدید کرد.
شک ندارم که این شواهد بر تارکِ کبریایاش ننشاند گَرد. اما "من مکلف به وظیفهام و نه نتیجه". و البته متذکرم قولِ سدیدِ عالمِ هندسهدان را که خوب است قبل از موضعگیری بدانیم در مورد چه چیز حرف می زنیم.
پهلوانمان را كشتند … اعتراضى ندارى؟
حالا که سالگرد میباشد، خوب است این هم اینجا بماندد برای تکمیل مستندات
https://twitter.com/hafezeh_tarikhi/status/1350794324301258758?s=19
دنیا را چه دیدی شاید باز هم برگشتیم به همینجا
به همین سوی چراغ قسم که بک میلیونیم درصد احتمال نمیدهم آقای دکتر به قدر سرسوزنی از موضع فرادستانهی سبحان الله عطم شانی خودش کوتاه بیاید
چون این پست خیلی تاریخی میباشدِ، خوب است "تاریخمند"ترش کنیم. گفتگوی وزیر خارجه/پرفسور حقوق بشر/رفیقِ شفیقِ "ژنرال بزرگ ما" (که حدس می زنم عمداً به ایران اینترنشنال درز داده شده) در کلیپی صوتی سه ساعته همه جا در دسترس است. این گفتگو تصویر روشنتری از نسبتِ اقداماتِ متوفی با منافع ملی به دست می دهد.
با تقلید از سبکِ نویسنده (بدون اعرابگذاری مفرط برای حفظ تمایزِ تقلیدم) متذکر می شوم که با قبح تکرار ناآشنا نیستم ولی باز توصیهمیکنم به وسعت بخشیدنِ منابع مطالعاتی. اوضاع کشور پیچیده تر از آن است که با استناد به نظرات دوستانِ کارشناس صدا و سیما، آقای لویی وتان، پدر وبلاگ فارسی و … بتوان تحلیلش کرد.
من چون خیلی کنهام، مایل میبلشم سخنرانی منتشر نشدهای از متوفی را که در پرتو تحولات اخیر رونمایی شده اینجا به یادگار بگذارم.
در این مورد بنده نظرم مخالف نظر جناب لاجوردی است.
حالا که این پست نوعی یا کارنامه سپهبد میباشد این فقره هم اینجا بماند به یادگار تا به قول هندسهدان نامحترم بفهمیم اصل موضوع چیست. موضعگیری هم نکردیم، نکردیم