وضعیت

رسماً و قانوناً از دولت یا از نهادِ حکومتیِ دیگری حقوق می‌گیرد. بارها در گزینشِ عقیدتی-سیاسی شرکت کرده و به سؤال‌ها جواب‌های ”درست“ داده. فرصتی هم اگر پیش بیاید، رئیس‌اش را در شرفیابی به حضورِ مقاماتِ ارشد همراهی می‌کند. و غیره. انتخابِ او است، و به من مربوط نیست. 

بعد، شب که می‌شود (یا همان در طولِ روز وقتی مشغولِ کارِ رسمی‌اش نیست)، واردِ توئیتر یا فیس‌بوک می‌شود. شناسه‌ی کاربری‌اش نام‌اش را نشان نمی‌دهد. در اینجا اوضاع اوضاعِ دیگری است. حمله به هر کسی که از هر بخشی از جمهوری اسلامی دفاعی کرده باشد یا مثلاً گفته باشد که نقشِ سلیمانی در جنگ با داعش را می‌ستاید. حمله‌ی بی‌محابا، فارغ از حداقل‌های انصاف.

دلاورانه و ناشناس، حتی به کسانی هم می‌تازد که با نامِ واقعی‌شان جنبه‌هایی از حکومت را نقد کنند یا بگویند (رسماً و با نام) که با جمهوری اسلامی موافق نیستند اما سعی می‌کنند بهترش کنند؛ و تَهِ حمله این ایده است که چرا این نقدها به اندازه‌ی کافی رادیکال نیستند. اهلِ این هم نیست که خودش بستاند و بزند.

انصاف به کنار. حمله‌ها حتی گاهی حداقل‌های مربوط‌بودن را هم نادیده می‌گیرند. با دوستی صحبت از این بود که برخی حمله‌ها چنان است که گویی کسی که طرفدارِ شرکت در انتخابات است خودِ همان کسی است که عامل یا آمرِ شلیک به هواپیمای مسافربری بوده. خشمگین هستید؟ خشم‌تان را متوجهِ فردِ مسؤول کنید.

همراهیِ روشنفکران با حکومتِ آلمانِ نازی و آفریقای جنوبیِ دورانِ آپارتاید بد و غیراخلاقی بوده؟ سلّمنا که بوده. پرداختِ مالیات چطور؟ کار در اداراتِ دولتی چطور؟ دلاورِ آزاده‌ای که حقوق‌بگیرِ دولت یا صداوسیما است و ناشناسانه حرف‌های ضدحکومتی می‌زند، چرا کارش را رها نمی‌کند و نمی‌رود سراغِ نجّاری و تدریسِ خصوصی و  مسافرکشی و عدسی‌تراشی؟ چون زندگی‌‌اش سخت می‌شود؟ چون شأنِ اجتماعیِ فعلی‌‌اش را دوست‌تر دارد؟ چون برای خریدِ خانه وام گرفته است و بازپرداخت‌اش مشکل خواهد بود؟

هر طور که می‌خواهید زندگی کنید. اما اگر جسارت یا توان‌اش را ندارید که طوری زندگی کنید که در توئیتر یا در جمع‌های خصوصی‌تان حرف‌اش را می‌زنید، دست‌کم کمی در تاختن به دیگران احتیاط کنید—دیگرانی که، هرقدر هم که در گمراهیِ آشکار، دست‌کم از صحبت‌هایشان نفعِ مادّی نمی‌برند. 

12 نظر برای "وضعیت"

  1. من که ناشناسی بی‌احتیاط،  بی‌انصاف، و بزدل می‌باشم، به نویسنده وبلاگ توصیه می‌کنم منابع مطالعاتی خود را از حدود «پدر وبلاگ فارسی» و رفقا گسترش دهد.

    مثلا از این چیزها هم بخواند

    https://meidaan.com/archive/66935

    • سلام برادر مرتیکه… سوالی که برای من مطرح شده این است که اصولا بنده و شمای خواننده حق داریم که نویسنده ی وبلاگ رو به خاطر خوندن یا نخوندن فلان مطلب و بهمان مطلب بازخواست کنیم؟ معنی ضمنی جمله ی شما اینه که اگر فلان چیز رو نخوندی بهتره اصلا حرف نزنی یا درباره ی فلان موضوع مشخص حرف نزنی.

      پی نوشت: وقت کردی برای وبلاگ ما هم کامنت بذار لطفا…. ما مردیم بسکه کسی تو کامنتا تحویل مون نگرفت

      • بازخواستی درکار نیست، صلاح کار خویش خسروان دانند. ولی اگر شما ببینید کسی در مورد مسائل پزشگی اظهارنظر می‌کند و منابع مطالعاتی‌اش آقای روازاده یا آیت‌الله تبریزیان می‌باشد، کمی ناامید می شوید. این ناامیدی گاهی همراه غیظ می شود، آن هم به این سبب که نویسنده‌ی این وبلاگ در نوشته‌های مختلفش، لحن/ژستِ آکادمیک، متکی برداده‌های تجربی، منطقی، بی‌طرف ودرعین‌حال فرادستانه می‌گیرد. 

        من البته به هیچ‌‌رومعتقد نیستم که اگر نویسنده این وبلاگ منابعی به زعم من "معتبر" بخواند، نظراتش عوض می‌شود. اساساً اختلاف‌نظر سیاسی خیلی ربطی به دانش سیاسی ندارد، حداقل ربط مستقیم ندارد. اگر چنین ربطی وجود داشت، افراد می‌توانستند بروند به آن آقا/آقایانی که دستور شکنجه، اعدام، تیراندازی، حبس می‌دهند و یا به کسانی که به غارت منابع ملی مشغول‌اند مجموعه‌ای از آثار نفیس از علمای درجه‌اول جهان در ذم این امور هدیه کند تا آن افراد دست از آن کارها بردارند. 

        من با ذکر آن منبع خواستم فقط نمونه‌ای از متونی را "مقابل چشم نویسنده بیاورم" که به زعم من قدری با "روازاده‌"هایی  که هاضمه‌ی وی بدان عادت دارد، متفاوت است.

    • سلام.

      من وضعیتی را توصیف کرده‌ام—همان‌طور که می‌شود داستانی خیالی نوشت (داستانی قوی یا ضعیف، باورپذیر یا باورناپذیر) و ایده‌ای اجتماعی یا اخلاقی را مطرح کرد، و بعضی ویژگی‌های اشخاصِ داستان شاید بر برخی افرادِ واقعی مطابقت کند.

      شاید لازم بود اینجا هم تصریح کنم که شخصِ خاصی را در نظر ندارم و قصدم بیانِ این ایده است: این‌گونه نباشیم. 

  2. یک برده میتونه در مزرعه باشه و بطور ناشناس به برده داری معترض؟ یا خوردن غذایی که برده‌دار به او داده و ترس از عواقب فرار از مزرعه حق اعتراض رو ازش صلب میکنه؟

    میتونیم آزاده نباشیم (چون یا شجاعتش رو نداریم یا توان مقابله با سختی های مسیر رو) و باز هم بتازیم به کسانی که خلاف آزادگی رو تبلیغ میکنن. اینطوری تا زمان پیدا شدن افراد شجاع و توانا سرسپردگی به ظلم باب نمیشه.

    • تمثیلِ جالبی است.

      اگر قرار باشد ربطی به وضعیتی داشته باشد که من توصیف کرده‌ام (که در این وضعیت، دلاورانِ ناشناس می‌توانند کارِ حکومتی‌شان را رها کنند و تدریسِ خصوصی کنند و غیره)، شاید این‌طور بشود خیال‌پردازی کرد که در کنارِ مزرعه‌ی این برده‌دارِ ظالم، مزرعه‌ی کوچک‌تری هم هست که چند نفر آنجا کار و زندگی می‌کنند و برده‌ی کسی نیستند. برخی‌شان قبلاً برده بوده‌اند، ولی فرارشان عواقبی نداشته جز همان سخت‌ترشدنِ زندگی‌شان. زندگی‌شان سخت‌تر است: زحمت‌شان بیشتر است و غذای روزانه‌شان هم کمتر از آنی است که برده‌دارِ ظالم می‌دهد.

      در این مزرعه‌ی کوچک‌تر، برای خودشان وبلاگی دارند (!) و چیزهایی می‌نویسند. هر بار که چیزی می‌نویسند در نقدِ برده‌دار و این نقد از دیدِ بردگان به اندازه‌ی کافی خشن نیست، یا هرگاه که چیزی می‌نویسند در دفاع از بعضی کارهای برده‌دارِ محلّی (و بعضاً  صراحتاً از خوفِ اینکه برده‌دارِ بزرگ‌ترِ جهانی بیاید)، برخی بردگانِ مزرعه‌ی بزرگ‌تر به‌طور ناشناس دشنام می‌دهند، الخ.

      • بله میتوان به مزرعه کوچک‌تر رفت (هرچند که اینکارشجاعانه عواقبی دارد که جدا از خود فرد خانواده اش را هم تحت تاثیر قرار میدهد. میتوان به کودک خردسال خود توضیح داد که سخت تر شدن شرایط با خلوص بیشتر نیت در مبارزه با ظالم توجیه میشود؟)

        و آیا منابع در دسترس در مزرعه بزرگتر کار مبارزه را با برده داری را ساده تر نمیکند؟ مبارزه با ظلم وقتی که نگرانی نان فردا را نداریم، راحت تر و پرثمرتر نیست؟ نقش قدرت را در مبارزه با ظلم نادیده می‌گیرید. نشنیدن صدای یک کارمند دولت یا یک مدیر میان رده سخت تر از نشنیدن اعتراضات یک راننده تاکسی است.

        با همه احترامی که قائلم، حس میکنم که نویسندگان این مزرعه کوچک تر، از ذات تخریبگر قدرت ترسیده اند. حدس میزنند یا میدانند که خود نیز در جایگاه قدرت یا اشتباهات مشابهی میکردند یا برای هدف والاتر مجبور به گرفتن تصمیماتی می‌شدند که در جایگاه یک نویسنده وبلاگ از آن تصمیمات در امانند. مگر اینکه معتقد باشند که واقعا برای ادمی مثل آن ها موثر ترین مکان حضور برای بهبود وضع پشت لبتاپ است.

         

        با اینکه معتقدم این نویسندگان مزرعه کوچک تر گزینه راحت‌تر را انتخاب کرده اند، من هم مخالف دشنام دادن هستم ولی در فضای مجازی که همه نوع فردی دسترسی دارد و رفع مسئولیتی که ناشناس بودن به همراه میاورد دشنام شنیدن غیرمعمول و دور از انتظار نیست. شنیدن دشنام از فرد ناشناس نباید آزرده‌مان کند. (بجز لحظه اول که خوب ناخودآگاه است)

  3. اخلاقی نیست که کسانی با ویژگی‌های فرضی x بر منِ واقعی با ویژگی‌های واقعیِ y ایراد z را بگیرند، گرچه مجموعه‌ی کسانی که ویژگی‌های فرضی x را دارند ممکن است صفر عضو داشته باشد.

    به نظر می‌رسد استدلالی/حکمی (؟) از این دست جایی ایراد داشته باشد.

  4. من هنوز اصل قضیه رو نگرفتم….

    1 اینکه اگر کسی کارمند دولت بود یا به نوعی از دولت حقوق می گرفت نباید مخالف نظام باشد؟

    2 اینکه اگر کسی کارمند دولت بود و مخالف نظام بود باید با اسم شناسنامه ای اش در فضای مجازی فعالیت کند؟

    3 اینکه اگر کسی کارمند دولت بود و مخالف نظام بود و در فضای مجازی با اسم مجازی فعالیت کند حق ندارد این وبلاگ را نقد غیرمنصفانه بکند؟

    4 یا  اینکه  در نهایت اینکه اگر کسی کارمند دولت نبود و مخالف نظام بود و در فضای مجازی با اسم مجازی فعالیت کند حق دارد این وبلاگ را نقد غیرمنصفانه بکند؟

    مهمترین مشکل ذهنی من بعد از خواندنچندباره ی متن بالا این است که اصولا فرض کنیم که حق با نویسنده باشد…. نقد منصفانه رو کارمند دولت ِ مخالف نظام که اتفاقا با اسم غیر مستعار در فضای مجازی فعالیت می کند را باید از کجا یاد بگیرد؟ از خود نظام؟ اگر  پاسخ مثبت است از کجای نظام وچگونه؟ از غیر نظام؟ دقیقا یعنی کجا؟ خلاصه ک من سردرگم تر از همیشه هستم

نظرتان را بنویسید