بر ضدِ خلاصه‌سازی

داشتم مقدمه‌ای برای ترجمه‌ای از جستارِ لاک می‌نوشتم و از جمله توضیح می‌دادم در موردِ ترجمه‌ی صادق رضازاده‌شفق از خلاصه‌ای از جستار. قلم رها شد و صحبت کردم از نظرِ منفی‌ام درباره‌ی خلاصه‌سازیِ آثارِ کلاسیک، و دوستِ خردمندی متوجه‌ام کرد که آنچه می‌گویم ربطِ مستقیمی به ترجمه ندارد و گویی از منبرِ لاک بالا رفته‌ام و دارم حرف‌های خودم را مطرح می‌کنم (گیرم حرف‌هایی درست). آن بخش را از مقدمه برداشتم، و اینجا می‌آورم‌اش.

ترجمه‌ی رضازاده‌شفق ترجمه‌ی همه‌ی اثرِ لاک نیست بلکه ترجمه‌ی یک تلخیصِ معروفِ جستار است، تلخیصی کارِ پرینگل-پَتیسن که در ۱۹۲۴ منتشر شده است و حدوداً یک‌سومِ متنِ اصلی است.

عمده‌ترین اشکالی که به‌نظرِ من بر کارِ رضازاده‌شفق وارد است دقیقاً در همین انتخابِ متن است: ترجمه‌ای که به‌دست داده است (که کیفیت‌اش را با معیارهای زمانِ خودش باید سنجید)، صرفاً ترجمه‌ی بخشی از متن است. می‌شود در این مورد صحبت کرد که جستار اثری است کلاسیک و شاید خلاصه‌کردنِ کلاسیک‌ها کارِ بخردانه‌ای نباشد؛ اما در اینجا در این مورد تفصیل نمی‌دهم و فقط به یک نقصِ بزرگ و مشخصِ این تلخیصِ خاص می‌پردازم.

به‌نظرِ من در نیم‌قرنِ اخیر اگر یک انقلابِ تمام‌عیار در فلسفه رخ داده باشد، آن انقلابْ کارِ سول کریپکی در ابتدای دهه‌ی ۱۹۷۰ بوده است. در ۱۹۷۴، دو سال بعد از انتشارِ اثرِ کریپکی، جان مَکی مقاله‌ای منتشر کرد و استدلال کرد که رگه‌هایی از حرف‌های انقلابیِ کریپکی را می‌شود در فصلِ ۱۰ از کتابِ ۳ی جستار دید:

 J.L. Mackie,  “Locke's anticipation of Kripke”, Analysis, 34 (1974): 177-180.

در همان ابتدای مقاله، مکی می‌گوید که این قطعاتی که درباره‌شان بحث می‌کند به‌کلّی در منتخبِ پرینگل-پتیسن غایب‌اند و در خلاصه‌های دیگر هم بسیار ناقص عرضه شده‌اند. مکی یادآوری می‌کند که پرینگل-پتیسن نه‌فقط آن فصل را حذف کرده، بلکه توضیح هم داده که به لحاظِ فلسفی هیچ چیزِ مهمی در آن نیست! اگر یک قصدِ ما از کلاسیک‌خوانی این باشد که بصیرت‌هایی در موردِ فلسفه‌ی معاصر بیابیم، خلاصه‌خوانی می‌تواند نقضِ غرض باشد.

البته در ابتدای دهه‌ی ۱۹۸۰ جنابِ اِیِرز مقاله‌ای عالی منتشر کرد با این مشخصات:

Michael R. Ayers,  “Locke versus Aristotle on natural kinds”,  The Journal of Philosophy, 78 (1981): 247-272.

که خواندن‌اش مرا متقاعد کرده است که مکی در اشتباه است؛ اما این ربطی به اصلِ حرفِ من ندارد چرا که، با اینکه به‌نظرم ایرز درست می‌گوید که لاک در اینجا بر ضدِ ذات‌گراییِ واقع‌گرایانه استدلال می‌کند و لذا نمی‌تواند با آراءِ کریپکی همدل باشد، باری بحثِ لاک در این فصلِ کتابِ سوم بسیار مهم و بصیرت‌بخش است.

 

نظرتان را بنویسید