اگر میخواهیم ببینیم که دربارهی ایدئولوژیکبودن یا ایدئولوژیکنبودنِ علم چه فکر میکنیم، پیشنهاد میکنم این آزمایشِ ذهنی را انجام بدهیم. تصور کنیم که، با هر میزانی از دقت که امکاناش هست، و با بیشترین گستردگی و تنوعِ ممکنِ جامعهی آماری، ببینیم که نسبتِ بهرهی هوشیِ سیاهپوستان و سفیدپوستان چگونه است. حالا دو حالت را در نظر بگیریم (و این حالات جامع نیستند):
الف. نتیجهی این سنجش این است که بهرهی هوشیِ این دو گروه کمابیش مساوی است.
ب. نتیجهی این سنجش این است که بهرهی هوشیِ سفیدپوستان به طرزِ محسوسی بیشتر است.
تصورِ من این است که در حالتِ (الف)، نتیجه با آبوتاب در رسانههای جمعی منتشر خواهد شد و در حالتِ (ب) اینطور نخواهد بود. در حالتِ (ب)، اگر هم که نتیجه در گوشهوکنار منتشر شود، رسانههای بزرگ سعی خواهند کرد نتیجه را توجیه کنند—با ادعای شاید کاذبِ سوگیرانهبودنِ سنجش، یا با صحبت از ستمهای تاریخی به سیاهان. همین را میشود در موردِ چیزهای دیگری هم تصور کرد: مضراتِ سیگار، گرمایشِ زمین، هولوکاست. تصور میکنم که وضعیتْ چیزی است شبیه به موضعِ برخی دینداران در موردِ علم: اگر فلان اکتشافِ علمی با آنچه از متنِ دینیشان فهمیدهاند سازگار باشد، اکتشاف را با آبوتاب مطرح میکنند؛ اگر نباشد، یا مطرح نمیکنند یا توجیه میکنند. من نه این نوع دینداری را میپسندم (و معتقد هم نیستم که متونِ مقدس قرار بوده در موردِ کیهانشناسی و زمینشناسی و زیستشناسی به ما اطلاعات بدهند)، و نه این روشِ برخورد با دادهها را.
قاعدتاً روشن است؛ اما تصریح کنم: گفتم که تصورِ حالتهای (الف) و (ب) و تصورِ واکنشهای رسانهها، به ما میگوید که تصورمان از ایدئولوژیکبودنِ علم چگونه است—فعلاً در موردِ اینکه علم واقعاً ایدئولوژیک هست یا نه نظری ندادهام. اما نگاه به خبری در موردِ برخورد با جیمز واتسن میتواند نظری در موردِ وضعِ واقعی به ما بدهد. این نوع برخورد، هم نشان میدهد که نگاه به علم چقدر ایدئولوژیک است، و هم نشان میدهد که ادعای آزادیِ بیان را آنقدرها هم نباید جدّی گرفت.
مقایسه کنید با وضعیتی متناظر در حیطهای که ایدئولوژیک نیست: سِر مایکل اتیا که چند روز پیش درگذشت، تقریباً همسنِ واتسن بود و در همان دههی ۱۹۶۰ که واتسن نوبل گرفت، اتیا هم فیلدز گرفت. در سالهای اخیر، اتیا چیزهایی ادعا کرده بود در موردِ چند مسألهی بزرگِ حلنشدهی ریاضیات. بعضی ادعاهای اتیا مبرهن است که غلط است، و بعضی هم بسیار بعید است که درست باشد. اما نهادِ رسمیای با اتیا برخورد نکرد. چرا؟ بهنظرم چون صدق و کذبِ فرضیهی ریمان موضوعی با بارِ ایدئولوژیک نیست، برابریِ سیاهان و سفیدان ایدئولوژیک هست.
ظاهرا مایکل عطیه درست است. لازم به انتشار این پیام نیست. ولی فکر کردم خودتان متن یادداشت را تصحیح کنید.
ممنون.
بهنظرِ من در حیطهی نوشتنِ اسامیِ خاص، چیزی که مهمترین است این است که خودِ شخص ناماش را چطور مینویسد. در نبودِ قرینهای قوی برای اینکه ایشان مایل بوده اسماش به فارسی و عربی چطور نوشته شود، من با این اسم چونان اسمی انگلیسی برخورد میکنم.
و اگر متقاعد شوم که مایل بوده اسماش را همانطوری بنویسد که اسمِ پدرش نوشته میشده، در آن صورت خواهم نوشت عطیة، و نه عطیه.
چند سال پیش بحثی بر سر نام سمیر اکاشه/عکاشه در گرفت. من برای خود او ایمیل زدم و پاسخش این بود که عربی نمی داند و اطلاعی ندارد. اما اگر نام کوچک او محمد بود چه باید می کردیم؟ می نوشتیم مهمد یا ماهمد؟ راستش اگر کسی مطلبی بنویسد درباره مستندسازی به نام کَوِه زَهِدی یا ورزشکاری به نام ماهمد الی کمی توی ذوقم می خورد. گاهی نشان دادن تاریخ و جغرافیای اسم ها و سیر و سفر آنها خالی از فایده نیست.
اگر نامِ کوچکِ او محمد بود چه میبایست کرد؟ میبایست نوشت محمد! نکته این که است که آیا، در این سناریو، ناماش همین است یا مثلاً مومادو. آیا اصلاً محمد را [به این شکلِ مکتوب، یا وقتی که در فارسی یا عربی تلفظ شود] چونان اسمِ خودش باز میشناخت؟
من قاعدهی کلّیای سراغ ندارم؛ اما احساسام این است که مثلاً نوشتنِ نامِ کوچکِ آن بازیکنِ آلمانی به شکلِ مسعود کارِ جالبی نیست.
فکر میکنم مثالِ دانیال ملموستر باشد، اگر شخصی Daniel نام داشتهباشد، بهتر است که دنیل خطاباش کنیم تا دانیال.
مثلاً اسمِ آن بازیگرِ فیلمهای جیمزباندی را بگوییم دانیال کرِیگ و اسمِ مدافعِ برزیلیِ تیمِ پاریسی را دانیل آلوِس؟
دلیلی هم دارید؟
تصورم این است که نیز اگر شخصی درباره برخی تفاوت های میان مردان و زنان ادعایی کند، نتیجه کار بی شباهت به این موقعیت نخواهد بود.
درباره جمله آخر: همیشه بار ایدئولوژیک ادعا تعیین کننده نیست. شخصی کردن و تعصب روی نظر خود هم در برخورد با مخالف ممکن است به همین جا برسد.
به نظرمن دردنیای امروز ,اگرمسئله "ادراکات وتجردعلم "مطرح بود.این قدرایدئولوژی پررنگ نبود,چراکه "معانی کلی مرسل" بیان می شد.
من معتقدم باشروع انقلاب صنعتی همه چیزدرجهان دچارکثرت گرایی شد.علم بسیارصعود کرد ولی متاسفانه اخلاقیات به شدت نزول کرد.
کاوه: اتفاقا همین چندماه پیش مقالهای چاپ شده در نیویورک جورنال آو متمتیکس در ریاضیات کاربردی (یا شاید دقیق تر، مدل سازیای ریاضی از فرضیهای زیست شناختی) بسیار خبرساز شد تا جایی که چندین ریاضیدان سرشناس هم وارد معرکه شدند. شرحی از ماوقع را میتوانی اینجا بخوانی:
https://www.the-scientist.com/news-opinion/a-retracted-paper-on-sex-differences-ignites-debate-64873
یادم رفته بود! خیلی ممنون.
این را دیده بودم (که ارجاعی هم به نوشته گوئرز دارد).
۱. خوب است به قول حضرت استادی «پیش از آنکه قلم را لختی بگریانیم» ببینیم اصل موضوع چه بوده است. درنتیجه به همهی محبانِ اهلِ بیتِ آزادی بیان توصیه میکنم اصل خبر را در اینجا بخوانند
https://www.nytimes.com/2019/01/11/science/watson-dna-genetics.html?rref=collection/timestopic/Watson,%20James%20D.&action=click&contentCollection=timestopics®ion=stream&module=stream_unit&version=latest&contentPlacement=1&pgtype=collection
۲. من در منطق پیادهام اما حدس میزنم در این پست میتوان ردپای مغالطهی توسل به شخص/نهاد مرجع را یافت. بهخصوص آن «حتی» که درعنوان مطلب قرارگرفته بدجور توی چشم آدم میرود. اینکه واتسون برای نظریهی مارپیچ دوگانه جایزهی نوبل گرفته است بر همهی نظریهپردازیهای دیگر وی مُهرِ«علمِ نابِ واتسونی/نوبلی» [به قیاس اسلام نابِ محمدی] نمیزند.
۳. اگر برای نهادی مثل جایزهی نوبل قدر و اعتباری قائل باشیم، احتمالاً باید به دلایل مشابه برای نهادی مثل Cold Spring Harbor Laboratory و اعضای بلندپایهاش هم اعتبار و منزلتی قائل شویم. حرفِ یکی از همین اعضا (که متاسفانه جایزهی نوبل نگرفته) در این زمینه شنیدنی است:
Michael Wigler, a veteran molecular biologist at the laboratory, said that Dr. Watson’s views on race were not newsworthy in the first place.
"It is not news when a ninety year old man who has lost cognitive inhibition, and has drifted that way for decades as he aged, speaks from his present mind,” Dr. Wigler wrote in an email. “It is not a moment for reflection. It is merely a peek into a corner of this nation’s subconscious, and a strong whiff of its not-well-shrouded past secrets."
۴. نظریههای جامعهشناسی علم به ما میآموزند که دانشمندان به صرفِ انسان بودنشان ممکن است به همهی عارضهها و خصلتهای نوع بشر دچار شوند. درنتیجه در میان دانشمندان و نظریه/نظرشان، آدمها و نظریههای نژادپرستانه/فاشیستی، زن ستیزانه، طرفدار تبعیض طبقاتی، هموفوبیک کم نبوده است. در چند دههی اخیر، به دلایل خارج از بحث ما، حساسیت بعضی از جوامع نسبت به عارضههای نامقبول زیادتر شده و صاحبانِ قدرت در آن جوامع در پاسخ به این حساسیتها واکنش سریعی به بروز آن نوع عارضهها نشان میدهند. مرثیه سرایی برای آزادی بیان در این پست هم نظر به همین واکنشها دارد.
۵. من اما با این واکنشِ سریع (مانند اخراج و بازپس گرفتن افتحارات علمی) و محکوم کردن این یا آن فرد به شدت مخالفمو بیشتر آن را از سر فریبکاری و ظاهرسازی میدانم. این کار به نظرم مثل محدود کردنِ قتلهای سیاسی/زنجیرهای به همان چهار مورد است بدونِ پرداختن به عقبهها و ریشهها آن. ذیلِ پستِ «افتادن از آن سوی بام» که کاوه در پایان همین پست بدان ارجاع داده است، نوشته بودم:
«این حضراتِ عالمانِ جلیلالقدر سالیانِ سال بر مناصب بسیار مهمی نشستهبودهاند و در مورد موضوعاتِ بسیار مهمی چون اعطای بورس یا بودجهی تحقیقاتی، پذیرش دانشجوی تحصیلاتِ تکمیلی، استخدام همکار و دستیار، اولویت داشتن یا نداشتن پروژههای تحقیقاتی تصمیم گرفتهاند. تصمیماتی که به درجاتِ مختلف از دیدگاههای اجتماعی آنان در مورد نژاد/قومیت ، جنسیت، و طبقه، ترجیح جنسی، سن، …تأثیر پذیرفته است.
این حملهی همهجانبه بابِ گفتگو در مورد این مساائل میزانِ شیوع آنها در نهادِ علم را میبندد. با استعفای "آن آدم بَده"، موضوع ریشهایِ جوانبِ اجتماعی علم فراموش میشود»
این موسسه اگر بنای برخورد ریشهای با موضوع نژادپرستیِ واتسون داشت، حق بود تفحصی انچام دهد در بابِ تأثیر احتمالی نظرات سیاسی اجتماعی واتسون بر تصمیمگیریهای علمیاش در همهی سالهای مسئولیت وی.
۶. خوب است بدانیم در ژوئن ۲۰۱۵ نشریه ی گاردین مطلبی منتشر کرد با عنوان: جنسیتزدگی در علم: آیا واتسون و کریک واقعاً دادههای رزالین فرانکلین را دزدیدند؟ در آن مقاله که نشانیاش را آوردهام نویسنده نتیجه گرفته بود:
Our picture of how the structure of DNA was discovered, and the myth about Watson and Crick stealing Franklin’s data, is almost entirely framed by Jim Watson’s powerful and influential memoir, The Double Helix. Watson included frank descriptions of his own appalling attitude towards Franklin, whom he tended to dismiss, even down to calling her ‘Rosy’ in the pages of his book – a nickname she never used (her name was pronounced ‘Ros-lind’). The epilogue to the book, which is often overlooked in criticism of Watson’s attitude to Franklin, contains a generous and fair description by Watson of Franklin’s vital contribution and a recognition of his own failures with respect to her – including using her proper name.
https://www.theguardian.com/science/2015/jun/23/sexism-in-science-did-watson-and-crick-really-steal-rosalind-franklins-data
بله آن وقت که اوج شکوفایی علمیاش بوده یک همچه آدمی بوده است این آقا.
Fantastic beat ! I would like to apprentice while you amend your web site, how could i subscribe for a blog site? The account helped me a acceptable deal. I had been a little bit acquainted of this your broadcast offered bright clear concept
I do trust all the ideas you’ve presented in your post. They are really convincing and will definitely work. Nonetheless, the posts are too short for newbies. May just you please lengthen them a bit from next time? Thank you for the post.
Hello, Neat post. There’s an issue together with your site in internet explorer, would check this텶E still is the marketplace chief and a large element of other folks will leave out your magnificent writing due to this problem.