– من برای کمک به شما اینجا هستم. راحت هستید؟ بسیار خوب. اگر الآن در شرایطِ روحی مناسبی هستید، برایم تعریف کنید که چطور به پاریس رسیدید. روایتهای خیلی تکاندهندهای شنیدهام از خروج از مرزهای کوهستانیِ ایران، رسیدن به ترکیه، چندین روز در کامیون، قایقهای ناامن در مدیترانه، باجگیریهای قاچاقچیانِ انسان، بدرفتاری در مرزِ فرانسه، انتظارِ چندماهه در اردوگاهِ موقّت.
— نه: خوشبختانه مشکلِ خاصی نبود. البته در ایران زندگی خیلی سخت است و به استعدادها رسیدگی نمیشود. من با گذرنامه آمدم: در فرودگاهِ مهرآباد در تهران سوارِ هواپیما شدم و در پاریس پیاده شدم.
– برای ثبت در ادارهی پلیس میپرسم: گذرنامه به اسمِ چه کسی است؟
— به اسمِ خودم.
– پس حتماً خیلی خوب جعل شده؟
— گذرنامهام واقعی است: حکومتِ ایران رسماً صادر کرده.
– آهان: برای فقط یک بار خروج از کشور؟ یعنی رژیمِ ایران تقریباً بهصراحت به شما گفت بروید و دیگر برنگردید؟
— نه: اتفاقاً اصرارِ شدیدی دارند برگردیم. وثیقهی سنگینی میخواستند، که مرّبیای که کار را با او شروع کردم لطف کرد و سندِ باشگاه را گرو گذاشت.
– خب من حدس میزنم اشکالی در ترجمه بینِ فارسی و فرانسه هست، چون زیاد متوجه نمیشوم چه میگویید. شما فرار نکردهاید و با گذرنامهی رسمی آمدهاید فرانسه؟ وثیقهگذار چه میشود … [مصاحبهکننده حرفِ خودش را قطع میکند.] به هر حال، خوشحالام که در راهِ رسیدن به پاریس سختی نکشیدهاید. حالا برایم بگویید مشکل چیست: چرا درخواستِ پناهندگی کردهاید؟
— رژیمِ ایران ما را تحتِ فشار گذاشته است. به استعدادهای جوانان بها داده نمیشود.
– من اینطور فهمیدم که حتی با چاقو به شما حمله شده؛ تأیید میکنید که لباسشخصیهای جناحِ تندروی حکومتِ ایران به شما حمله کردهاند؟
— چاقو؟ [در اینجا مکالمه سخت مغشوش میشود. بعد از چند دقیقه، با کمکِ مترجمی دیگر، معلوم میشود که صحبت از نوعِ خاصی از شمشیر بوده است.]
– خب، پس شما ورزشکاری حرفهای و عضوِ تیمِ ملّیِ شمشیربازیِ ایران هستید. خوشحالام که با شما صحبت میکنم. من هم در جوانی این ورزش را دوست داشتم. آیا ورزشِ گرانی نیست؟
— چرا، هست. رژیمِ ایران بهجای همگانیکردنِ ورزش، پولِ مردم را خرجِ بوسنیوهرزگووین میکند.
— اینکه البته درست است. اما من هنوز مشکلِ شخصِ شما را نمیفهمم. شما عضوِ تیمِ ملّیِ کشورتان هستید، در ورزشی که گرانقیمت است. دولتِ کشورتان شما را برای مسابقاتی جهانی به فرانسه فرستاده. و دارید میگویید به استعدادها—که یکیاش شما هستید—رسیدگی نمیشود و شما تحتِ فشار هستید؟
— بله. همین هفتهی پیش هم روزِ دوشنبه بالغ بر دو ساعت برق نداشتیم.
– متوجه هستم. مدارک را خواهم فرستاد. خوشبین هستم که با درخواستِ شما موافقت بشود.
یک یا چندبار از ناکامیات در کار آکادمیک نوشته بودی و اینکه می خواستی سالی یک یا دو مقاله فلسفی منتشر کنی اما نتوانستی.
سوال: آیا ممکن است انگیزهات از نوشتن این پست –خودآگاه یا ناخودآگاه– خشم از این باشد که کسی –از منطقهای محروم که شاید هیچگاه از موقعیتهای تو بهرهای نبرده– به موفقیتی رسیده و تو با امکانات بهتر هرگز به خیال چنین موفقیتی هم نزدیک نشدی؟
پ.ن. طبیعتا انگیزه میتواند در راستی یا ناراستی انگیخته مدخلیتی نداشته باشد.
بله: ممکن است. اما لابد در همان سطحِ ناخودآگاه بوده، مگر آنکه گمان کنیم مثلاً فوتبالیستِ لیگِ یکِ ایران ممکن است از بابتِ بیبهرهماندن از موفقیتهای مودریچ و رونالدو دچارِ "خشم" بشود.
در ضمن، این وبلاگنویس حتی در متوهّمانهترین و پرتوقعترین حالاتاش هم نخواسته است که "سالی یک یا دو مقاله فلسفی" منتشر کند—به یک مقاله در هر بازهی دو-سه ساله راضی بوده است.
تشبیه شما کار نمیکند. فوتبالیست لیگ یک ایران اگر خودش را با مودریچ و رونالدو مقایسه کند ممکن است خشمگین هم بشود. اگر باور داشته یاشد مودریچ و رونالدو انقدرها هم مستحق آن جایگاه نیستند، ممکن است خشمگین بشود. اگر باور داشته باشد دنیا خیلی بر وفق مرادش نبوده است و حقش بیش از چیزی است که رسیده است، مثلا حقش بازی در بهترین لیگ های دنیا بوده است، در این صورت ممکن است خشمگین شود. این خشم ها هم احتمالا خودآگاه است.
بسیار عالی. گمانِ من این بود که غریب خواهد بود کسی (در لیگِ یکِ ایران یا در هیچ جای دیگری) گمان کند که رونالدو و مودریچ [منظورم برندهی توپِ طلای اخیر و برندهی جایزهی بهترین بازیکنِ جامجهانیِ روسیه است] سزاوارِ جایگاهشان نیستند، همانقدر غریب که کسی گمان کند بیرکار و میرزاخانی و ویلانی و گروتندیک مستحقِ جایزههایشان نبودهاند. ظاهراً دنیاها متفاوت است. موفق باشید.
میتوانستم یک احتمال رامطرح کنم، که در این صورت موافقم که دنیاها متفاوت بود. اما نکردم. چرا احتمال دوم را در نظر نگرفتید؟ دنیاها نزدیک تر و قابل فهم تر نمیشد؟! نمیدانم نوشته ام را با چه لحنی خواندید. انتقاد من به خشمگین بودن (احتمالی) نبود (چون راستش انتقادی را وارد نمیبینم). تنها به استدلالتان انتقاد کردم.
نویسندۀ این وِبلاگ البته پاسُخ را داده است؛ امّآ تا حرفِ ایشان را مُسْتَنَد کرده بوده باشم، و اینکه، وقتی نمیگرفت اگر یک جُستوجویِ ساده در بخشِ جُستوجویِ این وِبلاگ میکردید. نویسندۀ این وِبلاگ، کمتر از چهار سالِ پیش، در پاراگرافِ پنجمِ این یادداشت، تَصَوُّرَش را از کمیّتِ(أَعنّی: تعدادِ) چاپِ مقاله در مَجلّهای خوب نوشته است!
البته لابُد شُما نیَّتِ خَیر داشتهاید! الله أَعلم بحقائق الأمور!
نکته: اما برنده جایزه فیدلز خود را کرد میداند و آنطور که خودش در مصاحبه گفته اگر بتواند با این جایزه ۴٠ میلیون کرد را خوشحالکند، باعث خوشحالیاش است.
شما هم میتوانید از هر کشوری که دلتان بخواهد به هر علتی که خوشتان بیاید درخواست پناهندگی کنید، زیرا قوانین اقامت و تابعیت در ایران و در دیگر کشورهای دنیا این حق اصلی را از شما گرفته اند که :
١- هر شخصی حق دارد در داخل هر كشور آزادانه رفت وآمد كند و اقامتگاه خود را برگزيند.
٢- هر شخصی حق دارد هر كشوری ، از جمله كشور خود را ترك كند يا به كشورخويش بازگردد.
ماده 13 از اعلامیه جهانی حقوق بشر
بله: من هم تصور میکنم که همواره میشود به هر دلیلی تقاضای پناهندگی کرد.
چای سبز آقا، چای سبز غرغره کنیم همگی
یه نکته کاملا حاشیه ای و کم اهمیت:
مهرآباد فکر کنم پرواز خارجی نداره. احتمالا این شخصیت این داستان کوتاه از امام خمینی سوار شده.
خیر. داستان مربوط است به زمانِ جنگ در بوسنیوهرزگوین (که در متن هم به آن اشاره شده)، اوائلِ دههی ۱۹۹۰. در آن زمان فرودگاه امام خمینی افتتاح نشده بود.
ممنون برای پیام تون. بنابراین حق با شماست و من اشتباه کردم. گرچه داستان کوتاه را که می خونم دقیقا دستگیرم نمیشه که منظورتون چی هست. کامنت ها رو هم که می خونم متوجه نمی شم. در مجموع این رو می فهمم که احتمالا اشاره ای به مصاحبه های اخیر برنده مدال فیلدز 2018 داره و احتمالا یه چالشی برای دلایل مهاجرت و ملیت هست. ایشون به نظر من جزو حقوق شون هست که ملیت شون رو انتخاب کنن. موجه بودن یا نبودنش هم بستگی به نظر افسر مهاجرت داره. بنابراین ممنون می شم به من بگین اعتراض شما به این مساله دقیقا چی هست (این مساله برای من شخصا مهم هست و نمی دونم چرا چیز بدی توش پیدا نمی کنم).
از مصاحبهها خبر ندارم.
در این مورد اختلافِ نظر نداریم که جزوَ حقوقِ افراد است که تقاضای پناهندگی کنند. افسرِ مهاجرت هم لابد با توجه به چیزهای مختلفی (رابطهی کشورش با کشورِ فردِ متقاضی، شرایطِ خاصِ فردِ متقاضی، و غیرذلک) نظر میدهد. من اعتراضی ندارم.
بعضی نحوههای پناهندهشدن به نظرِ من مضحک است، مثلاً وقتی که کسی را در رشتهای که هیچ امیدِ مدالآوری هم ندارد (مثلاً قایقرانی، بیست-سی سال پیش) با هزینهی کشور بفرستند به اروپا، و شخص ادعا کند که در کشورش تحتِ ستمِ سیستماتیک است (و کلِّ آموزشی هم که در قایقرانی دیده است در همین کشور بوده، بهرایگان). سعی کردم احساسام در موردِ این مضحکبودن را منتقل کنم.