وقتی کار را می‌شود با متانت پیش بُرد

از موضوعی عصبانی‌ام (و شاید عاملِ عصبانیت‌ام را بعداً توضیح بدهم)؛ برای ادخالِ سرور در قلبِ خودم و شاید در قلبِ دیگران هم، به‌نظرم رسید که داستانی نقل کنم از پدرِ پدربزرگِ فلسفی‌ام، جنابِ سِر اِی.جِی. اِر. احتمالاً می‌دانید که ار در سالِ ۱۹۳۶ کتابِ بسیار مهمِ بسیار پرفروشی منتشر کرد در تبلیغِ پوزیتیویسم (و ایده‌ی ناشناخت‌گرایی در اخلاق را هم در آن معرفی کرد). داستانِ ذیل را بن راجرز در زندگی‌نامه‌ی ار نوشته است، و یک گزارش‌اش را می‌شود در معرفیِ این کتاب در نیویورک‌تایمز دید. و العهدة علی الراوی،‌ طبیعتاً.

دو شخصیتِ دیگر هم در این ماجرا بوده‌اند. اولی خانمِ نومی کمبل، سوپرمدلِ مشهور، در آن زمان هفده‌ساله، که نگاهِ خوانندگان به عکس‌های ایشان مرا از توصیف کفایت می‌کند. دومی مایک تایسن، همان که شباهتی رفتاری‌ با شماره‌ی نُهِ فعلیِ تیمِ فوتبالِ بارسلونا داشته است.

سالِ ۱۹۸۷. اِر، که زندگیِ خیلی زاهدانه‌ای نداشته است، در میهمانیِ بزرگی بوده است. دختری مضطرب می‌آید و می‌‌گوید که دوست‌اش که در اتاقِ خواب است دچارِ مشکل شده است. ار خود را به دوستِ در‌اتاقِ‌خواب می‌رسانَد، که خانمِ کمبل بوده است، و مشکل این بوده که آقای تایسن چیزی می‌خواسته، و برایش عملاً تلاش می‌کرده، که شواهد به‌طورِ قطعی حاکی از آن نبوده که دقیقاً آنی بوده که کمبل در آن لحظه و با آن شخص می‌خواسته.

ارِ هفتادوهفت‌ساله‌ی کوچک‌جثه به‌آرامی و با شمردگی و بدونِ بالابردنِ صدا به تایسن می‌گوید که خانم را رها کند. تایسن، با واژگانی که دقیقاً ترجمه‌شان نمی‌کنم، می‌پرسد که آیا ار می‌داند که او کیست، و یادآوری می‌کند که قهرمانِ جهان در بکسِ سنگین‌وزن است. ار می‌گوید که بسیار عالی: من هم استادِ سابقِ کرسیِ وایکام در منطق در آکسفرد هستم،‌ و پیشنهادم این است که ما، که هر دو اشخاصِ برجسته‌ای در حوزه‌های خودمان هستیم، در موضوعِ مانَحنُ‌فیه به شکلی عقلانی صحبت کنیم. 

و خانمِ کمبل پیش از پایانِ گفت‌وگو گریخته بود.

 

5 نظر برای "وقتی کار را می‌شود با متانت پیش بُرد"

  1. یک سوال: موضوعِ مانحن‌فیه» درست است؟ آیا «ما» در «مانحن‌فیه» گوینده را از به کار بردنِ «موضوع» بی‌نیاز نمی‌کند؟ حشو نیست؟

  2. این نخستین مواجهه فیلسوفی انگلیسی با مشت‌زنی امریکایی نبوده. حافظه اگر یاری کند ماجرایی از این دست هم داریم: راسل یک‌بار می‌رود به تماشای مسابقه مشت‌زنی محمدعلی با رقیبی انگلیسی. کسی از راسل می‌پرسد کی برنده مسابقه می‌شود و راسل در پاسخ می‌گوید مشت‌زن ما خیلی خوب است اما محمدعلی پیروز می‌شود. محمدعلی در جواب پیرمرد می‌گوید آن‌قدر که ظاهرت نشان می‌دهد احمق نیستی!

    البته بعدها که محمدعلی بیش‌تر با راسل آشنا می‌شود عذرخواهی می‌کند و راسل هم می‌پذیرد. زمانی که محمدعلی از اعزام به ویتنام سر باز می‌زند، راسل بسیار از او‌حمایت می‌کند.

  3. از این نوشته‌ی شیرین و پیام آقا موسی، فهمیدم چه زندگی دلپذیری داشتم اگر می‌توانستم وقفش کنم به جستجو درباره‌ی رابطه‌ی منطق‌دانان و مشت‌زنان.

نظرتان را بنویسید