نمیدانم: شاید علّتاش همزمانیِ اثرِ نوشیدنِ دو فنجان قهوه و شنیدنِ متوالیِ باخ و بَری گیب و واروژان-جنتیعطایی و خواندنِ نثرِ انگلیسیِ قرنِ هفدهم باشد؛ به هر حال، امرِ واقع این است که از خواندنِ این قسمتِ جستارِ لاک و قسمتهای پیآیندش بسیار لذت بردم.
در قسمتِ قبلی (یعنی در قستِ نهم از فصلِ اولِ کتابِ دومِ جستار) لاک میگوید که با این عقیده آشنا است که روحْ همواره در حالِ اندیشیدن است. حالا، در قسمتِ دهمِ این فصل، میگوید بحث در این را که آیا بهوجودآمدنِ روح مقدم است بر شروعِ حیات در بدن (یا همزمان است با آن یا متأخر است بر آن) واگذار میکند به کسانی که بیشتر از او در این موضوع اندیشیدهاند. و میگوید که اعتراف میکند که خودش یکی از آن روحهای کودنی را دارد که خودش را اینطور نمییابد که همواره در حالِ اندیشیدن و تأمل در ایدهها باشد، و این را هم نمیتواند تصور کند که هموارهاندیشیدن برای روحْ ضروریتر باشد از هموارهحرکتکردن برای بدن.
لاک البته به این جدلِ مطایبهآمیز اکتفا نمیکند و در قسمتهای بعدی بهتفصیل بحث میکند در خوابِ بدونِ رؤیا (و در موردِ این فرضیه که شاید در حالِ خواب هم میاندیشیم، اما بعد از بیدارشدن فراموش میکنیم)، در هویّتِ شخصی، و دربارهی اینکه کارِ بیهودهای میبود که آفریدگارْ روحِ انسان را چنان خلق کند که همواره در حالِ اندیشیدن باشد.
چیزی که در ادامه میآورم بخشی از آن قسمت است. اگر متنِ قدیمی ندیده باشیم شاید رسمالخط (جدانوشتنِ آنچه امروزه نوعاً یک کلمه محسوب میشود، و استفاده از حروفِ بزرگ) و ایتالیکسازی و نقطهگذاری برایمان جالب باشد. ستارهی اواخرِ قولی که از لاک نقل میکنم همراه است با زیرنویسی که ارجاع میدهد به مزامیر، ۱۲۱.
§10. But whether the Soul be supposed to exist antecedent to, or coeval with, or some time after the first Rudiments of Organisation, or the beginnings of Life in the Body, I leave to be disputed by those, who have better thought of that matter. I confess my self, to have one of those dull Souls, that doth not perceive it self always to contemplate Ideas, nor can conceive it any more necessary for the Soul always to think, than for the Body always to move; the perception of Ideas being (as I conceive) to the Soul, what motion is to the Body, not its Essence, but one of its Operations: And therefore, though thinking be supposed ever so much the proper Action of the Soul; yet it is not necessary, to suppose, that it should be always thinking, always in Action. That, perhaps, is the Privilege of the infinite Author and Preserver of things, who never slumbers nor sleeps;* but is not competent to any finite Being, at least not to the Soul of Man. […]
در رابطه روح و بدن سوالی که برایم پیش آمده این است که ظاهرا برخی هم عصران لاک همان هویتی را که (به طورذاتی یا غیر ذاتی) تفکر می کند و احساس و هیجان را تجربه می کند مسءول جان بخشی به بدن می دانند. این در حالی است که یک ایده مشهور در آن زمان این بود که آن چه موجود زنده را از غیر زنده متمایز میکند عنصر پنجمی است که با نام های Spirit, quintessence, ether شناخته می شد. آنچه لاک و دکارت از Soul مراد میکنند متفاوت است با این عنصر. چون غیر ممکن است این فیلسوفان با این نظر آشنا نبوده باشند پس چرا طرح بحثشان شامل هیچ اشاره ای به این عنصر و ایده پشت آن نیست؟ در مباحث فلسفه ذهن از دکارت به بعد باید مراقب باشیم که آنچه قدما به نام spirit می شناختند با soul تفاوت دارد.
ممنون بابتِ این توضیح و تحذیر. من هنوز همهی کتاب را نخواندهام. تا اینجا یک بار صحبت از Spirit شده است (متأسفانه الآن نمیتوانم پیدایش کنم). نمایهی کتاب از جمله ارجاعمان میدهد به IV.xi.12، که میگوید که Spirit را نمیتوان شناخت. در موردِ Soul میگوید (در IV.iii.6) که نامیراییاش را نمیدانیم.
با یک نگاه اجمالی به قسمتهایی از متن که لفظ “spirit” استفاده شد، به نظرم می رسد که معنای این لفظ کاربردهای مختلف دارد:
در IV.xi.12. از “finite spirits” (با S کوچک) صحبت شده است. منظور هویاتی هستند که در عالم غیرفیزیکی به سر میبرند و در حالت عادی تجلی فیزیکی ندارند. این هویات به چند دسته تقسیم میشدند . یک دسته که در گذشته آنها را “nature spirits” خطاب میکردند. این گروه خود به چهار دسته تقسیم میشدند. اعضای هر دسته تنها و تنها از یکی از عناصر چهارگانه (هوا، آتش، آب، خاک) ساخته شده و فاقد اراده ی انسانی هستند. نمونهی دیگر “planetary spirits” هستند که واسطه تاثیر سیارات بر فعل و انفعالات زمین محسوب میشوند.
در جاهایی دیگر از Spirit (با S بزرگ) صحبت شده که به نحوی به خداوند اشاره دارد (“Holy Spirit”, “Spirit of God”)
آن Spirit که من در کامنت قبل مورد اشاره قرار دادم (عنصر پنجم) در متون قدیمی به صورت مفرد و با حرف بزرگ استفاده میشد، مانند نام عناصر دیگر. در متن لاک، با توجه به توصیفات و کارکردی که به آن نسبت میدهد، به احتمال قوی منظور از “animal spirit” آن هویتی است در موجود که از حلول Spirit (عنصر پنجم) در بدن ایجاد میشود و مسئول ایجاد امیال، حس و برخی احساسات ابتدایی است.
ممنون بابتِ پیگیریِ موضوع.
نمیدانم شما به چه نسخهای از جستار نگاه کردهاید؛ در چاپِ استاندارد (ویراستهی نیدیچ)، در قسمتی که نشانیاش را هر دوی ما نوشتهایم—که میشود صفحهی 637—همه جا واژهی Spirit و شکلِ جمعاش با حرفِ نخستِ بزرگ آمده. نسخههای غیرمعتبر البته متنوعاند. و آنچه آقای بِنِت در وبگاهِ مشهورش آورده اصلاً قابلِ اعتماد نیست (از جمله به این دلیل که جملههای لاک را عمدتاً بازنویسی کرده، و رسمالخط و حروفِ بزرگ را تغییر داده).
ممنون از توضیحات
نام فایل کتاب شامل نام نیدیچ به عنوان ویراستار بود.
آن قسمت این گونه آغاز می شود:
The existence of other finite spirits not knowable,…..
اگر در نسخه شما ا اصلا صحبتی از finite spirits نشده است، تفسیر من از "spirit" ممکن است به متن شما مربوط نشود. ولی اگر صحبت به میان آمده، حال چه با حرف بزرگ چه با حرف کوچک، به نظرم تفاوت مربوطی میان "finite Spirits" و "finite spirits" وجود ندارد چون منظور از آن بهرحال با توجه به شواهد قوی دیگر مانند قرار دادن این هویات در کنار هویاتی مانند angels, devils مشخص می شود.
موافقام که بزرگبودن یا کوچکبودنِ حرفِ نخستِ کلمه تغییری ایجاد نمیکند (گمان کرده بودم شما میخواهید از ذکرتان در موردِ حرفِ بزرگ یا کوچک نتیجهای بگیرید)، چون اصولاً بهنظر میرسد که لاک کلمههایی را که نقشِ دستوریشان اسم است با حرفِ بزرگ شروع میکند (مثلِ همین متنی که در این مطلبِ وبلاگ نقل کردم).
در موردِ توضیحاتِ شما—که باز هم بابتشان ممنونام—فکر و بررسی خواهم کرد وقتی که به آن بخشِ کتاب برسم. در نسخهی استاندارد، اولین جملهی IV.xi.12 این است (در موردِ ایتالیکها و بزرگ/کوچکبودنِ حروف دقت میکنم):
What Ideas we have of Spirits, and how we come by them, I have already shewn.
و خلاصهی قسمت هم که در حاشیه آمده این است:
The Existence of Spirits not knowable.