تلفن کرده بودم، و جواب که داد آشفته بود. با همهی آشفتگی، همچنان، مثلِ همیشه، مؤدب بود. آشکارا رنجیده بود، و برایم روشن نبود که از چه. کابوسی بسیار زنده و واقعنما. بیدار شدم.
نشستم و با چشمانی نهکاملاًباز ئیمیلی نوشتم و فرستادم: ”بودنات را هیچ وقت مفروض نمیگیرم. هر روز و هر بار حواسام هست که اتفاق و موهبتِ بزرگِ خیلی خوبی است …“.
۱۰-۷۹.