ویتگنشتاینِ کریپکی

نامگذاری و ضرورت از پرنفوذترین کتاب‌های فلسفیِ قرنِ گذشته است، و از محبوب‌ترین‌ها هم هست. و از خوش‌خوان‌ترین‌ها هم. چند سال پیش در نیویورک تایمز مقاله‌ای بود با این عنوان که آیا فلسفه ادبیات است؟، و نویسنده به فیلسوفانِ تحلیلی‌مسلکی پرداخته بود که صاحب‌سبک‌‌اند و روشن‌نویس‌اند و خواندنِ آثارشان لذت‌بخش است، و طولانی‌ترین بخشِ مقاله درباره‌ی همین کتابِ کریپکی بود. هوشمندی از کتاب می‌تراود، و روانی و روشنیِ گفتارِ کریپکی گاه خیره‌کننده است.
 
اما، در کنارِ برجستگی‌های چشمگیر و بصیرت‌های ژرفِ کتاب، موضوعِ صدقِ ادعاهایش هم هست؛ و در این موضوع من هم از کسانی هستم که استدلال کرده‌اند—و ظاهراً این استدلال‌ها خریدارِ چندانی ندارند—که، دست‌کم در مواردی، مواضعِ ذات‌گرایانه‌اش نادرست است.
 
تا سه-چهار سال پیش، کریپکی تنها یک کتابِ منتشرشده‌ی دیگر داشت: کتابی که خوانشِ شکّاکانه‌ی شگرفی از بحثِ پیروی از قاعده‌ی ویتگنشتاینِ متأخر به‌دست می‌دهد. بسیاری از ویتگنشتاین‌شناسان معتقدند که استدلالی که کریپکی به ویتگنشتاین نسبت می‌دهد در کتابِ ویتگنشتاین نیست، و بسیاری از فیلسوفانِ طرازِ اول معتقدند که استدلالی که کریپکی به ویتگنشتاین نسبت می‌دهد بسیار عمیق است.
 
تا جایی که به سبک و بیان مربوط می‌شود، به نظرم کتابِ دومِ کریپکی به درخشندگیِ کتابِ اول‌‌اش نیست؛ اما به نظرم آنچه در این دومی می‌گوید درست است: تصورِ من این است که کریپکِنشتاین—ویتگنشتاینِ کریپکی—درست می‌گوید که فقط با آوردنِ فرد در ذیلِ جامعه است که موجّه خواهیم بود بگوییم که دارد از قاعده‌ای پیروی می‌کند. هر صحبتی از فردی که دارد از قاعده‌ای پیروی می‌کند متضمنِ صحبت از آن فرد چونان عضوی از یک اجتماع است.

برای مقایسه‌ی تأثیرگذاریِ دو کتاب: در نوشته‌های منتشرشده‌ی آکادمیک، به نامگذاری و ضرورت (که به شکلِ مقاله در ۱۹۷۲ و به شکلِ کتاب در ۱۹۸۰ منتشر شده است) حدودِ ۱۱,۴۰۰ بار ارجاع داده‌اند. این عدد در موردِ کتابِ دومِ کریپکی (که در ۱۹۸۲ منتشر شده) حدودِ ۳,۴۰۰ است.
 

نظرتان را بنویسید