βράχιστος χρόνος

– می‌گویند یک شبی در ۱۶۵۸، پاسکال، که مدتی بود ریاضیات و فیزیک را کنار گذاشته بود و یکسره به الهیات می‌پرداخت، دندان‌اش درد می‌کرد. تا درد را فراموش کند، فکرش را بر چند مسأله در چرخزادها متمرکز کرد. دردْ رفت، و پاسکال این را نشانه‌ای آسمانی گرفت برای جوازِ پرداختن به علم. چند روز بعد حلِ مسأله‌ای را تکمیل کرد که گالیله و دکارت را ناکام گذاشته بود.
 
– خب؟
 
– خب حالا من از پاسکال چه کم دارم؟
 
– من البته در موردِ میزانِ ایمانِ تو چیزی نمی‌پرسم (و ظنّ نیکو می‌برَم در حقّ دوست)؛ اما، بگو ببینم، دندان‌درد داری؟
 
– شدیداً.
 
– پس می‌مانَد هوشی در حدِ پاسکال. داری؟
 
– نه به گمان‌ام.
 
– این احتیاط‌ در جواب را می‌ستایم. حالا هوش و ایمان به کنار؛ مسأله‌ی ریاضی‌ای داری که بخواهی حل‌اش کنی؟

– نه. می‌خواستم از تو مسأله بخواهم.

– بیا برویم دکتر. در شهر چند درمانگاهِ شبانه‌روزیِ دندان‌پزشکی هست.

[بخشی از یک گفت‌وگوی الیاس با خودش در قرنِ قبل. دقیقاً روشن نیست که ظنّ‌نیکوبردنِ او به خودش دقیقاً یعنی چه.]

 

یک نظر برای "βράχιστος χρόνος"

  1. به نظرم درچنین مواقعی روی یکی از مسایل هیلبرت فکر کنی بد نیست. بخصوص مسئله هشتم و یا مسئله یست و سوم که به گمانم برایت جذاب تر باشند.

نظرتان را بنویسید