و چیست آن که به دستِ راستِ تو است، ای موسی؟
گفت این عصای من است تا ورخُسبم بر آن، و برگ بریزانم بدان از درخت بر گوسپندانِ خویش، و مرا در آن حاجتهای دیگر است.
گفت بیفکن آن را، ای موسی.
خداوند درخواستِ موسی را اجابت میکند و هارون را همراهِ رسالتاش میکند (۳۶)، و یادآوری میکند (۴۰-۳۷) که بارِ دیگری هم به او لطف کرده بوده است: اینکه خداوند به مادرِ موسی وحی کرد تا او را به دریا سپارد. باید جداگانه و مفصل به این گفتوگو پرداخت؛ در اینجا میخواهم نگاهی کنم به روایتِ سورهی القَصص از ماجرایی که خداوند برای موسی تعریف میکند.
در ابتدای القصص میخوانیم که طایفهای از مردمان بودند که فرعون پسرانشان را میکشت و دخترانشان را زنده میگذاشت . خداوند به مادرِ موسی وحی میکند (و أوحینا إلی أمِّ موسی) که موسی را شیر دهد و وقتی که بر جانِ او بترسد او را به دریا بسپارد، و مژده میدهد که موسی را به او برخواهد گرداند و موسی را از پیامبران قرار خواهد داد (۷). آیهای که قصد دارم بر آن تمرکز کنم این است (۸):
فألتقطهُ ءال فرعون لِیکونَ لهم عدوّاً و حَزَناً إنّ فرعون و همن و جنودهما کانوا خطئین.
معنای آیه تا حدی روشن است:
کسانِ فرعون او را برگرفتند تا دشمنشان و مایهی اندوهشان شود؛ قطعاً فرعون و هامان و سپاهیانِ آن دو خطاکار بودند.
میشود در این مورد بحث کرد که چرا در بعضی روایتهای کتاب نامهای فرعون و هامان با هم میآید (ترکیبِ "فرعون و هامان و سپاهیانِ آن دو" را پیشتر هم عیناً در آیهی ششمِ همین سوره دیدهایم)، و میشود در موردِ معنای دقیقِ لیکون لهم عدواً و حزناً بحث کرد؛ اما در اینجا میخواهم به معنای خطئین بپردازم. ترجمهی تفسیرِ طبری این واژه را به "گناهکاران" برمیگردانَد که به نظرِ من غلط است، و ترجمههای بسیاری از معاصران به نظرِ من صحیح است. دقیقتر بگویم: با درکِ امروزیِ من از معنای "گناهکار"، به نظرم خطئین در این آیه به معنای گناهکاران نیست.
آنطور که من میفهمم، لازمهی گناهکاربودنِ کسی این است که او در برابرِ فرمانِ خداوند سرکشی کرده باشد: آنطور که من میفهمم، عملِ کسی گناه نیست مگر اینکه او در زمانِ عمل باور داشته باشد که خداوند از آن عمل نهیاش کرده است—اگر شراب نوشیده باشم و در زمانِ نوشیدنْ باور نداشته بوده باشم که خداوند مرا از شرب خمر منع کرده، در این صورت این عملِ مشخصِ من گناه نبوده است. حالا شاید بشود گفت که فرعونیان گناهکار بودهاند چرا که نوزادان را میکشتهاند؛ اما به نظرم این چیزی نیست که به معنای این آیهی خاص مربوط باشد. به نظرم آیه این را میگوید که فرعون و هامان خطا کردند، چرا که کاری کردند که به ضررشان بود: کسی را زنده گذاشتند که بنا بود دشمنشان و مایهی اندوهشان شود—آنطور که من میفهمم، آیه دارد میگوید که فرعون و هامان بر خلافِ منافعِ خودشان عمل کردند.
اگر این دریافت صحیح باشد آنگاه چند نکته قابلِ تأمل است. یکی اینکه آیه اساساً صحبت از این میکند که با در نظر گرفتنِ اهدافِ فرعون و هامان (که قاعدتاً مشتمل بوده است بر چیزی از جنسِ بقای حکومتشان)، کاری که این دو کردهاند اشتباه بوده است—صحبت از این نیست که خودِ هدف هم معقول یا اخلاقی بوده است یا نه. کمابیش به این میمانَد که بگوییم که کارِ جالوت که در میدان از مقابلِ داوودِ جوان نگریخته خطا بوده است: البته شاید معقول باشد فرض کنیم که کشتهشدنِ جالوت فیالواقع به نفعِ او بوده است چرا که باعث شده با گناهانِ کمتری بمیرد؛ اما، با در نظرگرفتنِ اهدافِ خودِ جالوت (قاعدتاً مشتمل بر این هدف که حیاتاش ادامه یابد)، کارش اشتباه بوده است چرا که به دستِ داوود کشته شده است. دوم اینکه صحبت از این نیست که با اطلاعاتی که فرعون و هامان داشتهاند کارشان خطا بوده است؛* بلکه صحبت از این است که کارِ فرعون و هامان فیالواقع خطا بوده است. با زبانی کمی فنّیتر، به نظرم اینطور میآید که کتاب میگوید که کارِ فرعون و هامان به لحاظِ عینی (objective) خطا بوده است، و چیزی در این مورد نمیگوید که کارشان به لحاظِ شخصی و از منظرِ خودشان (subjective) هم خطا بوده است یا نه.
و نکتهی پایانی. در آیهی نهم میخوانیم که زنِ فرعون میگوید [به فرعون، و دربارهی موسای نوزاد] روشنیِ چشمِ من و تو (قرّتُ عینٍ لي و لکَ). و، شاید تا فرعونی را که به اندازهی این زن رؤوف نیست بیشتر برانگیزاند، اضافه میکند که مکشیدش، شاید که به ما نفعی برساند یا به فرزندی بگیریماش. از مشاهدهی این ظرافتِ بیان بسیار لذت میبرم که وقتی چند آیهی بعد صحبت از موسی است که نزدِ مادرش بازش گرداندهاند دوباره تعبیرِ روشنیِ چشم را میبینیم: پس موسی را به او برگرداندیم تا چشماش روشن شود (فرددنه إلی أمّه کَي تَقّرَ عینها، ۱۳).
—
* مگر اینکه فرعون و هامان باور داشته بوده باشند که محتمل است که این کودکِ عبرانی بر آن بشورد. در فرهنگِ اسلامی داستانی با این محتوا هست که فرعون خوابی دیده بوده است که بهزودی پسری از بنیاسرائیل زاده خواهد شد که او را سرنگون خواهد کرد، و داستان میگوید که به سببِ چنین باوری بوده که فرعونْ نوزادانِ پسرِ بنیاسرائیل را میکشته است. اما در قرآن ذکری از این داستان نیست. در بابِ اولِ سفرِ خروج در عهدِ عتیق هم فقط صحبت از این است که فرعون از ازدیادِ نسلِ اسرائیلیان ناخرسند بود و دستور داده بود نوزادانِ پسرشان را بکشند.
کاوه، به نظرم، دربارهی گناه لیبرالتر از قرآنای. یادم هست که قبلا سهچهار دقیقه در هماین موضوع صحبت کرده بودیم. خیلی مطمئن نیستم که دقیقا منظورت را از باور میفهمم یا نه؛ بههرروی، عملِ خاصی را فرض کن که درواقع پروردگار انجام آن را مجاز ندانسته. تو آن کار را کردهای و در پاسخِ خداوند میگویی که در لحظهی عمل باور نداشتهای که آن گناه بوده است. من انتظار دارم جملهی بعدیِ خداوند این باشد: "چرا باور نداشتهای؟!" (پرسشِ خدا در این آزمایشِ ذهنیِ خاص انکاری است.)…
فرض کن کارهایی کرده باشی (یا کارهایی را نکرده باشی) (بعضی از این کارها میتوانسته گناه هم بوده باشد،) که (توازنِ) ابزارِ (یا راههای) شناختیات تغییراتی کرده باشد، و در نتیجهی همهی اینها متعلَقاتِ باورِ تو دقیقا منطبق نباشد بر امورِ خداپسندیده. به نظرم پروردگار همچنان موجه است تو را برای (پارهای از) انجامِ کارهای ناپسندیده مواخذه کند.
نگفتهام همیشه حرفات غلط است؛ آنقدر میگویم که تعریفات خام است. داری گناه را محدود میکنی به چیزِ مشخصی–انجامِ کاری درلحظهای که باور داریم سرکشیِ خداوند است؛ حال آنکه به نظرم گناه مفهومی وسیعتر است.
فرض کنید من کاری کردهام که باورم در این مورد را از دست بدهم که شربِ خمر حرام است–مثلاً (و راههای دیگری هم قابلِ تصور است) قرصی خوردهام که اثرِ شناختهشدهاش این است که چنین باورهایی را از بین میبرَد.
در این صورت تصور میکنم که عملِ مشخصِ شربِ خمرِ من (در زمانی که باوری در موردِ فرمانِ الهی دربارهی شراب ندارم) گناه نیست. به نظرم درست میگویید که خداوند مرا مؤاخذه خواهد کرد که چرا باور نداشتهام یا چرا باورم را از دست دادهام؛ اما این مؤاخده نشان میدهد که یک عملِ دیگرِ من (مثلاً سعیِ عامدانه در ازدستدادنِ باور) گناه بوده است. تأکیدِ من این است که اگر، در زمانی که عملِ ع را انجام میدهم، باور نداشته باشد که انجامِ ع خلافِ فرمانِ خداوند است، آنگاه در انجامِ عملِ ع گناهی مرتکب نشدهام (گرچه احتمالاً گناهِ دیگری مرتکب شدهام).
آن عمل که یک جزیرهی جدا در زندگیِ تو نیست؛ *تمامِ* توضیحی که میتوانی در دفاع از آن عمل بدهی، برمیگردد به چیزهایی که موجه نیستی در آنها. نمیفهمم چهطور میگویی که به طورِ مشخص برای آن عمل مواخذه نمیشوی–هرچند موقعِ خواندنِ متن همآن چیزی را فهمیده بودم که در پاسخ گفتهای.
مثلا:
پروندهی اعمالات کاملا سفید است. در روزِ آخرِ عمرت قرصی خوردهای و باورت را از دست دادهای که قتل حرام است، بعد کسی را کشتهای.
عینا همآن حالت را در نظر بگیر با این تفاوت که به جای کشتنِ یک فرد، (بمبی را منفجر کردهای و) ۲۰۰ نفر را کشتهای.
قرآن قبلا گفته است که "و من یعمل متقال ذره شر یره." پس در حالتِ دوم باید در نهایت به اندازهی ۱۹۹ قتل بیشتر شر ببینی. (مگر اینکه کسی از شر هم تعریفی شبیهِ تعریفِ تو از گناه بدهد، که به نظرم راهِ حلِ آبرومندانهای نیست.)
اگر همچنان میگویی که قتلها گناه نیستند، پس تنها گناهات همآن قرصخوردن بوده است؛
پس در نهایت داری میگویی که برای یک کارِ واحد (قرص خوردن)، یکبار ۱ شر و بارِ بعد ۱۹۹ شر میبینی؟!
سلام علیکم.
نوشتهاید "نمیفهمم چهطور میگویی که به طورِ مشخص برای آن عمل مواخذه نمیشوی". من هرگز نه چنین چیزی گفتهام و نه نوشتهام. و از متنِ شما اینطور به نظرم میرسد که گویی شرّ در آیهی "وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ" (۹۹:۸) را دستکم به لحاظِ مصداق با گناه یکی گرفتهاید، و این چیزی است که درستیاش بر من آشکار نیست.
به هر حال، با این فرض که نوشتهها را با دقت میخوانیم، گمان میکنم مواضع کمابیش روشن باشد.
به نظرم چیزی که تو به گناه ترجمه کردهای در قرآن نافرمانی (فسق) است.
از درکی که من از قرآن دارم این است که انسان مسئول است حتی برای اعمالی نادرستی که ندانسته انجام داده است. یک مثالش ضربه موسی و کشتن فرد قبطی است. میگوید ظلمت نفسی. این به نظرم نزدیکتر است به گناه. نافرمانی هم گناه است ولی گناه کلیتر است و شامل هر ظلمی میشود (به نفس یا به غیر). اینکه آگاهانه نبوده باشد باعث نمیشود ظلم نباشد.
دیدگاه قرآن با دیدگاه متداول در نظریههای اخلاقی که انسان مسئول اعمالی که ناآگاهانه انچام داده نیست فرق دارد. از دید قرآن (تا جایی که من متوجه میشوم) مسئول در برابر تمام اعمال است. اینکه آیا به خاطرش مجازات میشود یا نه بحث دیگری است، به عنوان مثال دعای انتهای سوره بقره از زبان مومنین میگوید ما را مواخده نکن اگر خطا کردیم.
ناشناس ۲
در ادامه ى قبلى:
مثلا اوجِ اختلال در قواى شناختى–طبيعتا نه به معناى باريكِ فلسفه ى تحليلى اش–اين جاست: "صمٌ بكمٌ عميٌ فهم لا يرجعون/يفقهون/يعقلون". يا ٩ از يس، يا ٧ از البقره.
توضیح شما درباره گناه که مطابق آن «اگر در زمانی که عملِ ع را انجام میدهم، باور نداشته باشد که انجامِ ع خلافِ فرمانِ خداوند است آنگاه در انجامِ عملِ ع گناهی مرتکب نشدهام» را در نظر می گیریم و همین طور این مقدمه را که اگر الف از ب بیشتر گناه کرده باشد، آن گاه در شرایطی که هر دو به یک اندازه کار نیک انجام داده باشند، ب در درگاه خداوند مقرب تر از الف است. حال یک امکان نه چندان غبطه برانگیز برای مقرب تر بودن این است که اصلا ندانیم (یعنی باور نداشته باشیم) خداوند به چه امر و از چه نهی کرده است! و این امکان به راحتی با کناره گرفتن از آموزه های دینی امکان پذیر است. شاید بفرمایند بی اطلاعی از اوامر و نواهی خداوند خودش برخلاف امر خدا است اما کسی که اساسا هیچ گاه دغدغه دینی ندشته است شاید حتی باور نداشته باشد به این که خداوند به فلان عمل امر و از فلان عمل نهی کرده است.
به نظر میآید که نتیجهای که از حرف نویسنده گرفتهاید، خیلی هم دور از واقع (از منظر دین) نیست.
رسول خدا فرمودند: از امت من، خطا و فراموشی و آنچه بدان مجبور شوند برداشته شده است. (بحارالانوار. ج ۵)
و اما دربارهی اینکه کسی دغدغهی دینی نداشته باشد. به نظرم اینجور میرسد که امروزه سخت پیدا میشوند کسانی که هیچ چیزی دربارهی اینکه خدایی هست و دینهایی هستند، نشنیده باشد. و از منظر دین، اگر شنیده باشی، تأمل در آن کافی است تا ایمان بیاوری. وگرنه کافر محسوب میشوی.
و اگر نشنیده باشی، گناهکار نخواهی بود.
و کسی که برای تقرب از آموزههای دینی کناره گرفته باشد، نادان به اوامر و نواهی به حساب میآید؟
شاید بتوان تعریف کاوه را اینطور نرمتر کرد:
انجام "ع" گناه است اگر
باور داشته باشد که ع نافرمانی است
یا
باور نداشته باشد اما ناباوریاش موجه نباشد
به نظرم ترجمهات اشکال دارد. اول اینکه این اهل فرعون هستند که او گرفتند نه هامان. دوم فعل فعل جمع است، یعنی فرعون و هامان و جنودشان خطاکار بودند. به نظرم این خطا اشارهای به برگفتن موسی ندارد. با سیاق کلی قرآن هم بیشتر میخورد، یعنی آیه میگوید که اینکه علت اینکه ما موسی را دشمن و مایه حزنشان قرار دادیم به خاطر این بود که فرعون و هامان و جنودشان خطاکار بودند.
متوجه نشدم که کجای ترجمه را میفرمایید که غلط است. لطفاً مشخص بفرمایید.
به نظرم خطا به اعمال کلی فرعون و هامان و جندشان برمیگردد نه به نکشتن موسی و برگرفتنش به فرزندی.