ریاضیاتِ اولِ دبیرستان را چند بار درس دادهام (اولین بارش در قرنِ گذشته). قرار است دوباره درس بدهم، و به طرزِ مطبوعی هیجان دارم.
بارهای قبل پیش نیامده بود که درسی را در طولِ سالِ تحصیلی بیش از یک بار بگویم. اما این مدرسهی خاص فقط چهار کلاسِ اول دارد و سیاستِ مسؤولانِ مدرسه این است که تدریسِ ریاضیاتِ همهی کلاسهای اول بر عهدهی شخصِ واحدی باشد. حالا مسألهی من این است که مایلام درسِ چهار-بار-در-هفته را چهار جورِ مختلف بگویم—از نظرِ نحوهی ورود به مطلب، و مثالها و تمرینها و شوخیها. به یادِ حکایتِ شیخ میافتم.
مسألهی دیگری هم هست، که حلاش آسانتر است. به نظرم کسی که در مدرسه به پسرانِ دبیرستانی درس میدهد خوب است همیشه آماده باشد که فوتبال بازی کند. تا نَفَس کم نیاورم، مدتی است که از ایستگاهِ متروی تجریش که میخواهم بیایم بیرون دستکم صد پله را دوان میآیم بالا. (به آن بالا هم که میرسم به یادِ جایی در فیلادلفیا میافتم!)
کاش این پسرهای کوچیکِ اول دبیرستانی حواسشون باشه که چه اتفاقِ بزرگی داره توی زندگیشون میافته. خوش به حالشون.
این "هیجان مطبوع " تان را درک نمی کنم . این همه توانایی و دانش می شد صرف کارهای بزرگ تری شود .
دوست داشتم امکانش بود در یکی از این کلاس ها شرکت می کردم تا از نزدیک می دیدم فیلسوف مورد علاقه ام با آن لحن آرام و طنز سرد لابه لای کلامش چطور به بچه های اول دبیرستان ریاضیات می گوید .
حسودیم شد بهشون.
به نظر من کلی حرکت خفنیه این حرکت "تدریس ریاضیات اول دبیرستان توسط یک فیلسوف".
احتمالا خود دانش آموزا نمی دونن ولی اگه بدونن چه حالی می کنن…..
"حسودیم شد بهشون"
"حسودیم شد بهتون"
من الان اول دبیرستانم جناب لاجوردی و خودم فلسفه میخوانم…
شخصا برایم آرزوست که در کلاس شما باشم و ترکیبیات ( مبحثی که این روزها درگیرشم 🙂 ) از زبان شما بشنوم و شاید در خلال کلاس ها فرصتی پیش بیاید که کمی از فلسفه برایمان بگویید.
سلام.
این دورهی درسدادنِ من سه سال طول کشید و فعلاً هم قرار نیست درس بدهم—و هیچ وقت هم در ترکیبیات خوب نبودهام!