گیرم که فضائلِ پدرْ موروثی؛

و اصلاً فرض کنیم کورشِ هخامنشیْ بزرگ بوده است و مدرن و دمکرات و طرفدارِ حقوقِ بشر. بعد از فتوحاتِ مسلمین و مغولان و متفقین، ما ساکنانِ ایران را چه نسبتی با او؟

25 نظر برای "گیرم که فضائلِ پدرْ موروثی؛"

  1. بیماری ایرانیها از نوشته های پانوشته منطقی و صحیح این پست پیدا است. البته عجیب اونجا است که اکثر نوشته های یکجور نوشته شده و نشان دهنده اینه که اکثر اونها رو یکی دو نفر دارن می نویسن چون بعید به نظر می رسه همه اینطور فکر کنن. بهر حال ای کاش از خواب غفلت بیدار شده بودیم و به دنیای جدید با داشته هامون فخر می فروختیم و نه خاطرات پوسیده ای که هیچ ربطی به ما ندارد.

  2. کاوه جان
    آیا هر نوع هویت جمعی، و افتخار به آن را بی معنی می دانی؟ یا فقط درباره هویت ملی و افتخارات ملی این نظر را داری؟

    به نظر شما اگر یک تیم فوتبال قهرمان مسابقاتی بشود، بی معنی و بی وجه است اگر فردی به عضویت در آن تیم و قهرمانی تیمش افتخار کند؟

    اگر روستای الف بهترین پنیر اروپا را تولید کند، آیا بی وجه است اگر اهالی روستا (حتی اگر در تولید پنیر نقشی نداشته باشند) به این ویژگی روستایشان افتخار کنند؟

    اگر یکی از دانش آموختگان دانشگاه ب موفق به کشف واکسنی برای ایدز شود، آیا بی معنی است اگر کل دانشگاه فرد مورد نظر را از افتخارات خود محسوب کند؟

  3. الان بیست و چهار ساعت از پست کاوه میگذره و طی این مدت طوفان فحش نثار کاوه و خانواده اش شده است. بعضی ها کنجکاو شدن و مسأله را دنبال کردند. و بعضی هم دیگران را از دنبال کردن نهی کردند. یکی هم گفت که ما همه بیماری مشترک داریم. هر چند به نظر شاید این اتفاق ناخوشایند بوده است ولی در باطن امر نتیجهی خوبی داشته است.اول از همه از ناشناسهای فحاش ممنونم. چون امروز یاد گرفتم که در روابطم با دیگران بیشتر دقت کنم. به یک وبلاگ سر می زنم و از مطالب آن استفاده می برم و بعد مطالبی فرضاً ناخوشایند در مورد نویسنده می شنوم. آیا می توانم در صورت صحت به خودم بگویم به من چه ربطی دارد؟ زندگی شخصی یک فرد دیگر به من چه ربطی دارد؟ آیا قرار است مثلاً همخانه ام باشد؟ آیا اگر صحت داشته باشد دیگر مطالب این وبلاگ برایم بی معنی می شوند؟ دوم از ناشناسهای سرزنش کننده ممنونم. آیا وقتی در مورد کسی حرفی زده می شود بدون مدرک باید بپذیرم؟ آیا حسن ظن را در زندگی ام به عنوان یک اصل پذیرفته ام؟ و البته باز هم از ناشناسهای فحاش ممنونم اگر واقعا احساس وظیفه می کند و به شرط داشتن مدارک و شواهد کافی دیگران را از نزدیک شدن به کاوه به دلیل مسائل اخلاقی نهی می کند. به جد شاید قصد بدی نداشته باشد. ولی برای فحش های این دفعه نمی توان هیچ توجیهی آورد! و از کاوه ممنونم چون این کامنت ها را حذف نکرد و به من این فرصت را داد که در دنیای مجازی ضعفهایم را بشناسم و یاد بگیرم که در دنیای واقعی چطور با مسائل برخورد کنم. ممنونم کاوه. ممنونم!

    • خب دوباره بذار! احتمالا ون موقع ناراحبت بوده. خودت را جای او بگذار. یا اصلا می توانی ممنون نباشی.

    • مرتیکه،

      کامنت را پاک نمی‌کنم مگر اینکه حاویِ اسمِ شخصی حقیقی باشد (گرچه این حاوی‌بودن برای پاک‌کردن کفایت نمی‌کند). یکی از آن کامنت‌ها را که پاک کردم کامنتِ شما هم پاک شد، ظاهراً چون در جوابِ مطلبِ حذف‌شده بود. ممنون می‌شوم اگر دوباره بنویسید. نشانی‌ای از شما نداشتم که خصوصی درخواست کنم.

      در ضمن، بابتِ همه‌ی نظرهایی که برایم نوشته‌اید ممنون‌ام.

  4. مرتیکه،
    شاید کامنت تو در جواب به یه کامنتی بوده و با حذف اون خود به خود حذف شده. دوباره بذار. کامنتات خیلی خوبن همیشه.

  5. برادر ناشناسِ نغزگفتار سَلَّم‌الله
    اون آهنگی را که می‌گه "دیراومدی خیلی دیره" شنیدی؟ حالا حکایت توست. یک زمانی تو این کشور با خوش‌زبانی‌هایی نظیر آنچه تو داری، افرادی شبیه میرهتّاک صدرنشین همه‌ی مجالس بودند؛ حالا دوستانش می‌گویند چون یوسف به قعر چاه است. یک زمانی رفیق پُست‌کلنیالیستِ تو این شیرین‌زبانی‌ها را به دوست دختر خارجی‌اش یاد می‌داد، از آن فیلم می‌گرفت و بدان مباهات می‌کرد. امروز کجاست؟ فاعتبروا یا اولی البصار. به قول خانم هما میرافشار ترانه‌سرا:
    دیر اومدی خیلی دیره، جای دیگه دل اسیره
    حرفای" قشنگت" اصلا" توی گوش دل نمیره.

    کاوه! از نظر لطفت ممنونم.

    • ناشناسِ ساعتِ 17:16
      کاملاً حق با شماست باید می‌نوشتم برادر/خواهر نغز گفتار. با اینکه این‌گونه شکردهانی‌ها بیشتر خاص مردان است، می‌پذیرم که پیشداوری کردم.
      ضمناً به قول "سین میم"، ولکن اصل موضوع پست مَنسی شد.

    • به نظر من نیازی به "تمیزکاری" نیست.
      قبلا تجربه چنین وضعیتی را داشته ام. وقتی کسی می آید در فضای مجازی شروع به نوشتن کامنت های رکیک و آزار دهنده می کند، بهترین استراتژی مواجهه با او "بی محلی" است.

      عکس العمل هایی که ما به چنین فردی نشان می دهیم، برای او حکم "پاداش" را دارد. و این پاداش رفتار او را تشویق و تقویت می کند. در صورت قطع پاداش، رفتار او هم به تدریج فروکش می کند و یا برایش به یک فرایند فرسایشی تبدیل می شود.

      خودتان را ناراحت نکنید. به نظرم همین استراتژی که آقای کاوه در پیش گرفته بهترین است. این ناشناس فحاش هم به زودی دست بر میدارد.

  6. مسأله را با این فرض که هر زوج 4 فرزند خواهند داشت و تعداد زن و مرد در جامعه برابر است و همه ازدواج می کنند شبیه سازی می کنیم. فرض کنید من کورش و 2 پسر و 2 دختر دارم . و از این پسر و دخترم پس از ازدواجشان با برادرزاده و خواهرزاده هایم صاحب 16 نوه می شوم که همگی در منزل پدربزرگ زندگی می کنند. از این شانزده نوه 8 تایشان با عرب و مغول ازدواج می کنند 8 تای دیگر با همدیگر که حاصل آن 12 زوج است. و بعد از آن صاحب 48 فرد در نسل جدید می شویم. به علاوه این که یک زوج عرب و یک زوج مغول هم ساکن منزل شده اند. پس در نسل بعدی 48+8 فرد جدید وجود دارند. که به طور اتفاقی 28 زوج می شوند. و از این 28 زوج 112 نفر در نسل بعدی به وجود می آید. بعد از آن یک بیماری حادث می شود و از این 112 نفر 2 نفر جان سالم به در می برند و یک زوج تشکیل می دهند و صاحب دو پسر و دو دختر می شوند. حالا فرض کنید که من(کورش) به مسافرت رفته بودم بعد از این همه سال برمی گردم منزل. به نظر شما این افراد نواده های من هستند یا نه؟ ( لطفا فرض محال را غیرمحال فرض کنید!)

  7. . ممنون از "یه دوست" که بحث را به مضمون پست بازگرداند.
    2. ما هنوز در موردِ آن فضائل زیاد نمی‌دانیم. مثلاً یک کتاب یا مقاله‌ی درست و درمون درمورد تاریخچه حقوق‌بشر نداریم که ببینیم همزمانان کورش چه می‌گفته‌اند یا چه می‌کرده‌اند. یا کارهای کوروش چقدر بدیع یا مسبوق به سابقه بوده است.
    3. بالندگانِ به آن فضائل توجه نمی‌کنند که تاریخ تطور مفاهیم دمورکراسی و حقوق بشر چه بوده است و اصلاً این مفاهیم مدرن می توانسته با سایر وجوه احتماعی سیاسی آن دوران همگرایی یا هماهنگی داشته باشد یا نه.
    4. بالندگان به آن فضائل نمونه‌های بیشتر تاریخی ارائه نمی‌کنند که بدانیم آن فضائل منحصر به کورش بود و خشکید یا جزئی از "فضائل آریایی" است. درصورتِ دوم من شخصاً درک نمی‌کنم چرا آن آقایی که از سوراخ‌کردنِ شانه‌ی اسیران و طناب از آن‌ه شانه‌ها ردکردن خوش‌خوشانش می‌شده باید سبب مباهات من باشد.
    5. پرسش کاوه را من به این صورت بازمی‌نویسم که: عناصر متشکله‌ی هویتِ ساکنان امروز این سرزمین چیست و سرچشمه‌های این عناصر را در کجا می‌توان یافت؟
    6. من با گذشتِ این زمانِ طولانی و آنچه در این فاصله‌ی زمانی از دستِ غُزان، غازیان و گزمگان بر مردمان رفته کاری ندارم. به گمان من، لازمه‌ی مباهات به هرشخصی آن است که نوعی همپوشانی هویتی بین خودمان و آن شخص بیابیم یا به نوعی وی را از خود بدانیم. درنتیجه، لازم نیست که ما هم از آن فضل بهره برده باشیم. مثلاً ممکن است کسانی که خبرهای موفقیت ایرانیان در ناسا را دست به دست می‌چرخانند از اهل علم نباشند، اما به نوعی تصور می‌کنند ایرانی بودنِ آن دانشمندان شبیه ایرانی بودن خودشان است و ناخوداگاه نوعی باورها و ارزش‌های مشترک بین خود و آن اشخاص فرض می‌کنند. اما اگر بخشی (نه چندان ناچیز) از این افراد بدانند این اشخاص شاغل در ناسا مثلاً غذاهایی مانندِ قرمه‌سبزی نمی‌خورند، موسیقی ایرانی گوش نمی‌کنند، مقید به حجاب نیستند، تارک الصلوه‌اند و یا شربت شنگول می‌خورند، احتمالاً چنین حسِّ افتخاری نخواهند داشت.
    7. در دنیای کنونی، اما هویت مفهوم بسیار پیچیده و چند بعدی‌ای است که نمی‌توان آن را به ملیت، قومیت، زبان، یا مذهب (یا مجموع این‌ها) تقلیل داد. مثلاً طبقه‌ی اجتماعی، جنسیت، موضع‌گیری سیاسی، ارزش‌های اجتماعی و فرهنگی هم جزو هویت‌اند. مثلاً فکر می‌کنید نظر زنان تهیدست و حاشیه‌نشین ایرانی نسبت به سفر خانم انوشه انصاری به فضا چیست؟ مدتی پیش روی جلدِ مجله‌ی پلی‌بوی برای اولین بار به زنی ایرانی‌تبار اختصاص یافت. در فضای مجازی برخی به این موضوع افتخار کردند و برخی آن را مایه‌ی سرافکندگی دانستند و گفتند "ایرانی اصیل" هرگز چنین نمی‌کند. ترانه‌ی "توحلقم" شاهین نجفی لیستِ بلندبالایی دارد از امور مورد منازعه از حیثِ افتخار.
    8. برای اینکه بگویم اختلاف همیشه بر سر منشأ افتخار نیست، فرض کنید جایزه‌ی نوبل فیزیک را بدهند به خانم نسرین سلطان‌خواه (حالا فرض کنید دیگر، ریاضی آخر جایزه‌ی نوبل ندارد). آیا این موضوع برای همه‌ی ایرانیان، زنان ایرانی، یا فارغ‌التحصیلان شریف (فارغ از سایر عوامل متشکله‌ی هویت) باعث افتخار است؟ با توجه به واکنش آقای خاتمی و طیفِ وسیعی از "نحبگان" در سمت‌های راست و چپ ایشان نسبت به اعطای جایزه‌ی صلح نوبل به خانم عبادی یا واکنش جانشین ایشان نسبت به جایزه‌ی اسکاراصغر فرهادی، احتمالاً جواب این پرسش منفی است.

  8. 1. من هم ممنونم از اين وقت و دقتتان.
    در مورد 2 و 3 و 6 :برداشت شخصي من تا الان اين بوده است كه با توجه به اين كه كورش در آن زمانه حقوقي براي بندگانش مكتوب كرده است از نظر فرهنگي در جامعه داراي تفكر انساني با برخي مظاهر غناي فرهنگي زندگي مي كرده است و لزوما آن را نشانه ي فضل محسوب نكرده ام. بلكه آن را نشانه ي توانمندي هوشي و ذهني آن فرد و يا جامعه قلمداد كرده ام. هم به طور علمي ثابت شده است كه تجارب هر نسل به نسل بعدي منتقل مي شود و به طور غيرعلمي هم عامه ي مردم بر چنين باوري هستند. به همين دليل خود را با كورش يا آن فرد موفق ايراني همزاد پنداري مي كنند . از طرفي رشد و توسه ديگر كشورها همواره اين سوال را براي مردم بوجود مي آورد كه شايد از نظر توان ذهني و فرهنگي ضعيف ترند. پس وجود يك ايراني موفق يا يك اسطوره تاريخي اي را براي خودشان مدركي بر مبري بودن از چنين عيبي مي دانند يعني عليرغم عدم همپوشاني فكري و قورمه سبزي نخوردن، آن فرد همچنان ايراني محسوب مي شود . يعني اين عملكرد قابل توجه او را به 95 درصد ناخودآگاه فرد كه از اقوامش به ارث رسيده و نه 5 درصد خودآگاهش كه خودش درباره ي آن تصميم مي گيرد نسبت مي دهند. روي همين حساب چاپ شدن عكس يك خانم در يك مجله ي آنچناني راكه نياز به تلاش چنداني ندارد متمايز مي كنند از يك دستاورد علمي قابل توجه. ضمن اين كه در فرهنگ ها اسطوره ها همان افراد با عيوب آشكارند كه فقط بايد به خصايص خوبشان توجه كرد تا بتواند براي پيكره ي جامعه يك روح ايجاد كند.
    4. اين كه اين افتخارات منحصر به كورش بود باشد به نظر بعيد است چون به نظر من رهبران هر جامعه اي تجلي اي از روح حاكم بر آن جامعه اند و فرضا اگر فقط فقط او چنين ديدگاهي داشت قطعا نمي توانست دوام بياورد. و اينجا هم بحث سر آريايي بودن نبودن نيست. در يك دوره اي مردمان اين سرزمين و نياكان ما با چنين ديدگاهي توانسته اند زندگي كنند.
    5. بازنويسي شما از پرسش كاوه بسيار خوشبينانه است. به نظر من منظور كاوه اين بوده است كه نسل فعلي نمي تواند و نبايد با نگاهي گزينشي به اجداد برتر خود (به فرض برتري) اقتدا كند. و سوال من اين است كه در اين صورت به چيزي اقدا كند؟ به اجداد پست تر خود؟ يا اين كه بايد مفاهيم جديدي مثل جهاني شدن را مد نظر قرار بدهد. در اين صورت اين وطن گسترش يافته آيا با آغوش از او را خواهد پذيرفت؟ آيا از او حمايت هاي كافي را خواهد كرد؟ آيا به آنچه كه طي قرن ها در ذهنش از همه ي اجدادش كد شده است (نقش بسته است)احترام خوهد گذاشت؟ و اگر نمي گذارد اين خط بطلان كشيدن چه عوارضي خواهد داشت؟
    7.كاملا موافقم كه هويت مفهوم پيچيده اي است. اما عناصر تشكيل دهنده ي هويت يك اسطوره عناصر بسيار ساده و بديهي اند كه عموم مردم فارغ از جنسيت و طبقه و ساير تفاوت ها با آن توافق دارند. و قرار هم بر اين است كه عليرغم اين همه تفاوت و پيچيدگي با تأكيد بر چنين مفاهيم ساده و همه پسندي بين افراد جامعه نوعي همبستگي و اتحاد توليد شود.
    8. نظر آقاي x ويا حتي جايزه اي كه خانم y مي گيرد اصلا مهم نيست . مهم نظر عموم جامعه است كه آيا به كسي بتوانند افتخار كنند يانه. و اين كار را عامه با ارزش هاي خودش مي سنجد. مثل همان چيزي كه زبان هنرمند ها و ورزشكارها مي شنويم با تأكيد بر اين كه من هنرمند مردمي هستم. من ورزشكار مردمي هستم. يا نمونه ي عيني آن مراسم ختم مرحوم خسرو شكيبايي.

    • 1. با شما موافقم که همذات پنداری عامل افتخار یا تفاخر است. اما آن ارقام 5 درصد و نود و پنج درصد حدس و گمانی است که بنیانش را نمی‌فهمم. نیز می‌پذیرم که دنبال مدرک گشتن برای برائت از "توان ذهني و فرهنگي ضعیف‌‌تر" انتسابی یکی از دلایل گشتن دنبالِ ایرانی موفق است، اما تنها دلیل نیست. این موضوع پیچیده است و احتمالاً ده‌ها دلیل دیگر دارد. یک دلیل شاید تحقیر سیاسی‌ای باشد که در دهه‌های اخیر بر ایرانیان در عرصه‌ی جهانی رفته است. دلیل دیگر، شاید آن باشد که به سببِ انتساب جکومت کنونی به اسلام، برخی از ناراضیان از وضع موجود رهایی را در توسل به ارزش‌ها و مفاخر پیشااسلامی می‌جویند.
      قضاوتِ شما در مورد "آنچنانی" بودن آن مجله برایم دلنشین نبود. از نظر من آن مجله در عرصه‌هایی که ممکن است از مشغولیات من و شما نباشد، جزو حرفه‌ای‌ترین‌هاست. برای بسیاری مدل‌ها و عکاسان جهان، نهایتِ آرزو مطرح شدن در آن مجله است. من فکر نمی‌کنم آن افراد "ناشریف" باشند و مخاطبانشان عوام کالانعام. حدسم هم این است که در شرایط کنونی مشتاقان آن متاع بیش از آن چیزهایی باشد که شما "غیرآنچنانی"اش می‌پندارید. من شخصاً آن مجله را مثلاً محترم‌تر از مجله‌ی علمی-پژوهشی امیرکبیر می‌دانم. حداقل به این دلیل که ممکن نیست در آن نشریه‌ی "آنچنانی" اثر دیگری را به نام خود منتشر کرد و بعد از آشکار شدنِ موضوع خم به ابرو نیاورد و بر صدر نشست (آن هم در دولتِ "اصلاح‌طلب" و "واضع نظریه‌ی گفتگوی تمدن‌ها").
      جمله‌‌ی آخر بند اول را نفهمیدم.
      5. بازنویسی من یعنی نگاهِ دوباره‌ی من به آن پرسش. من ننوشته‌ام قرائتِ من از پرسش کاوه. موقع نوشتن، این تفاوت را در نظر داشتم. پرسش‌های شما اما در بند 5 را مهم و عمیق می‌دانم.
      شما نیت‌‌خوانی کرده‎‌اید و شاید نظر کاوه به نظر شما نزدیک‌تر باشد. شباهت این جمله‌ی آخر با آن جمله‌ی معروف تصادفی است 🙂
      7. با بندِ هفتِ شما حتماً مخالفم. به گمان من نه تنها عموم مردم که حتی اسطوره‌شناسان نیز بر سر هویتِ اسطوره‌ها متفق‌القول نیستند. به‌علاوه من اصلاً نمی‌فهمم که چرا باید بین نیروهایی باارزش‌ها و باورهای متخاصم همبستگی و اتحاد ایجاد شود آن هم با اتکا به مفاهیم ساده و همه‌پسند (که من می‌خوانمشان سطحی و آبکی).
      8. از آقای ایکس و خانم ایگرگ بدین لحاظ نام‌بردم که دو آدم شاخص و محبوب از میان دو طیفِ با پایه‌ی وسیع اجتماعی‌اند. از جایزه‌ی نوبل هم به سببِ مقبولیتش.
      من پسوند مردمی را، آن‌طور که شما به کار برده‌اید، پوپولیستی ترجمه می‌کنم و بار مثبتی در آن نمی‌بینم. مراسم ختم و تشطع جنازه را هم محل وزن‌کشی محبوبیت یا مبنای فضیلت و تفاخر نمی‌دانم. تا جایی که سن من اجازه می‌دهد بزرگترین تشییع جنازه‌ی تاریخ معاصر در سال 1368 بود. فضل اما جای دیگری نشنید.

    • 1- جناب مرتیکه. ارقام 5 درصد و 95 درصد را من از جایی شنیده ام و به آن نمی توانم مرجعی اختصاص بدهم. اما بنیان آن مکتب زوریخ در روانشناسی تحلیلی –کارل گوستاو یونگ- است. و در رابطه با دهها دلیل به نظرم هزارها دلیل هم می توان پیدا کرد ولی کار مدلسازی علمی این است که چند عامل اصلی را پیدا کند که اتفاقا خودتان یکی از این عامل های اصلی را ذکر کردید. و با تأسی پیش از اسلامی هم کاملا موافقم. و متأسفانه ( البته باز احتمالا که نه حتما این موضع گیری من هم ناخوشایندتان است) به دلیل حملاتی که به ریشه های مذهبی و اعتقادی مردم وارد شده است یک نیازی در جامعه بوجود آمده که این نیاز با داستان های کورش کبیر سعی می شود که برآورده شود. شاید کمی از اسکوپ این مسأله خارج باشد ولی همین علاقمندی به برنامه ی تدتاک در بین ایرانیان مقیم خارج به نوعی شکل دگرگون شده ی نشستن پای منبر است. منظورم از روح بر پیکره جامعه- که خودم هم موقع نوشتن متوجه شده بودم که لق می زند- هویتی است که یک اجتماع به آن برای زنده ماندن نیاز دارد. اتفاقا الان فکر می کنم که خیلی هم حرف بدی نزدم. اگر جامعه را یک بدن در نظر بگیریم و دارای روح واحدی لزوما قرار نیست همه ی اعضا مثل هم باشند و یک کارکرد را داشته باشند. به این نحو شاید-تأکید می کنم شاید- آن ترانه ی توحلقم هم قابل میل کردن بشود. ضمن این که بلاخره هر کشوری برای خودش آرمان و قصه ای قدیمی دارد. مثل همین آمریکایی ها که باز هم مطمئن نیستم ولی گویا خودشان را از پروتستان هایی می دانند که از اروپا مهاجر ت می کنند و قطعه ای از بهشت بر روی زمین به آنها اهدا شده است (داستان کشف آمریکا) در حالی که مشخصا تاریخ در رابطه با آنچه که با برده و سرخپوست ها کرده اند گزارش های دیگری میدهد(خودم نخوانده ام اما اگر با مطالعاتتان نمی خواند می توانم ارجاع دقیقش را بپرسم). و همین طور به شعر و ترانه ی Let be America again Amerika
      ارجاع می دهم.
      و در مورد تعبیر آنچنانی ام. به هر حال این چنینی که نیست! البته من فقط از روی نوشته های خودتان حدس زدم که یک مجله ی پ. باید باشد. اما در مورد این که اکثر مخاطبشان عوام در حالت -تأکید می کنم در حالت- کالانعام نیستند اصلا با شما موافق نیستم که اگر هم اشتباه می کنم خدای مرا ببخشاید و زیارت ایشان مقبول باد! و ضمن این که حرفه ای بودن را ملاک درستی نمی دانم( ببخشایید کند ذهنی ام را چون من از نسلی هستم که در سایت دانشگاه از خجالت تصویرهای عریان زنان نمی دانستیم چگونه ایمیلمان را چک کنیم). به هر حال بله در این مورد موضع گیری موافقی تا کنون ندارم. و غیر از دفاعیه از فرهنگ ایرانی-اسلامی سوالات دیگری که برایم مطرحند شامل این می شوند که چرا تمدن های یونان که در این رابطه کاملا دیدگاه بازی داشتند منحط شدند؟ چرا کشورهایی مثل ایتالیا و یونان که از در و دیوارشان پیکره و مجسمه عریان می بارد جزو عقب مانده ترینهای اروپایند؟ و با نحوی مقایسه تان از مجله ها هم موافق نیست که این از آن بهتر است. راستش یک برداشت بدبینانه امثال من از منظورتان می تواند این باشد که چطور آن باشد و این که کمتر بد است نباشد؟ و یا پیشترفته تر این که چون این است پس آن هم باشد. و یک جواب ناشیانه من می توانداین باشد که نه هردو بدند و نباید باشند. ولی مرتیکه ی گرامی. من این را نمی گویم. به نظر من جای مطرح کردن بحث مجله ی امیرکبیر در نوشتاری در رابطه با تقلب بود.
      7 در رابطه با اسطوره شناسی منظور من کنکاش کردن شخصیت اسطوره ها نیست. فقط نظر شخصی این است که به دلایل خیلی خیلی ساده انسان ها به میل خود- نه به اراده ی خود- برخی اسطوره ها را برمی گزینند که این گزینش هم ارادی نیست. و به نظرم هیچ چیزی نادرتر از این نیست که یک انسان یک یا چند صفت ساده و یا از دید شما آبکی و سطحی را به نحوی در خود حمل کند که بتوان گفت این صفت در او مانند صفات ثبوتیه است. و ضمن این که باز هم نظر شخصی من این است که تضادی که فرد بین خود و اطرافیانشان احساس می کند و احساس خطر او را وادار به دفاع و مراقبت از "من" می کند ولی از طرفی زندگی در چنین فضای پر دهشتی چندان هم دلچسب نیست پس باید به نحوی این "من" را گسترش بدهد. که به توجه به اشتراکات روی می آورد. و اسطوره ها خودبخود پدید می آیند.

    • 8 احتمالا در مورد محبوبیت خانم y اشتباه کرده باشید . چون به شخصه چند ماهی است از پست ها اسم ایشان را شنیده ام. جایزه ی نوبل را هم یک ماه پیش از ویکی سرچ کردم . پس می بینید که خیلی هم آدم ها یا افتخارات مهمی نیستند. و احتمالا با عرض شرمندگی دچار توهم زدگی آن دسته از دوستان شده اید که فکر می کنند تمام راهها به دانشگاه و آن هم شریف و بعد آن استنفورد و پرینستون و یل ختم می شود. متأسفانه من و جناب پوپول(اگر اسم آدم است) افتخار آشنایی با هم را نداشته ایم. اما برای روشن تر شدن منظورم باید بگویم که این اهمیت ندارد که چقدر فرد به لحاظ سیاسی و یا علمی از رتبه ی بالایی برخوردار باشد و یا چقدر آن زمینه ای که در آن موفق شده مهم بوده. به نظر من اسطوره به اسطورگی انتخاب می شود توسط خود مردم بدون اجماع یعنی بدون این که مردم در این مورد با هم از قبل توافق حاصل کرده باشند و حتی ممکن است خودش هم از این انتخاب آگاهی نداشته باشد. تشییع جنازه مرحوم شکیبایی را مثال زدم چون هیچ کس تصور نمی کرد اینقدر شلوغ شود. آیا هماهنگی در کار بود؟ آیا سرویس خاصی یا ساندیس داده بودند؟ آیا مردم برای تماشای شخصیت های معروف دیگر رفته بودند؟ آیا اولین بار بود که یک هنرمند سرشناس فوت می کرد؟ آیا متفوی سرشناس تر از او نداشتیم؟ آیا به پایبندی به ارزش های معمول جامعه شهرت داشته است؟ آیا پشت سرش هیچ حرف و سخنی نبود؟ آیا شریفی نیا یا مشایخی هم بمیرند این وضع پیش می آید؟
      و خوب شد که به آن مراسم تاریخی اشاره کردید. اتفاقا آن موقع هم خبری از ساندیس هم نبود. یادم می آید آن موقع برای چند روز به مهمانی خانه ی فردی رفته بودم که از نظر سلیقه مخالف بود ولی لباس مشکی پوشیده بود و تمام روز گریه می کرد. با چند نفر دیگر به همین وضع مواجه شدم. حتی سال بعد آن که قاعدتا باید التهاب فروکش می کرد فردی را که اصلا باورم نمی شد دیدم که از یک شهر دیگر برای مراسم سال آمده بود. این اواخر از یکی از همین افراد پیر روشنفکر سوال کردم گفت من در مورد این یک فرد می گویم او هر چه کرده بر اساس عقیده اش کرده. و یا همین اواخر پستی دیدم که به طنز به نقل او نوشته بود:"طوری نکنید که طوری بشود که مردم فکر کنند طوری شده است" . شاید الان بعضی بخندند ولی واقعا این جمله برای مردم آن زمان معنی داشته است. عجیب نیست که مراسم او اینقدر باشکوه بوده است. اگر اشتباه نکنم یک پست کاوه گذاشته بود در رابطه با این که از یک آلمانی می پرسند چطور شما آن زمان آن کارها را کرده اید می رود و چد جلد کتاب درمی آورد و جلویش می گذارد(متأسفانه پیدا نکردم. اگر درست است خود کاوه مرجع بدهد). و به نظرمن پرهیز از این بخش تاریخمان جز جرزنی معنی دیگری نمی دهد. مرتیکه ی عزیز ما همان آدم هایی هستیم که هم فیلم کلاه قرمزی سینماهایمان را پر می کند هم فیلم اخراجی ها. و اگر به نظرت این به معنای پیچیدگی ما است باید بگویم نه. بگردید و اشتراک این دو را پیدا کنید.

    • جنابِ دوستِ خوب
      حرف‌هایم را در دو قسمت می‌گویم چون حواشی ایجاد شده ما را به بیراهه ‌می‌کشاند.
      بحثِ اصلی‌ای که کاوه مطرح کرده، در نگاه من، هویتِ ایرانی است. در این باب مطالب تحقیقی زیادی به زبان فارسی نداریم. کتابِ «مشكله هويت ايرانيان امروز» به قلم فرهنگِ رجایی به نگاه من بیشتر واکنشی است تا اثباتی. حمید اشرف در مقاله‌ی زیر دیدگاه‌های نظری را طبقه‌بندی می‌کند:
      http://www.shabahang.org/uploads/1/3/0/9/13092943/hoviyyatfinal.pdf
      اگر سرعتِ اینترنت و حوصله‌تان اجازه بدهد برنامه‌ی پرگار بی‌بی‌سی هم در دو قسمت بحث‌های خوبی مطرح می‌کند
      http://www.youtube.com/watch?v=p3xbEVDI8Dw&list=PL6B3B8FCAA82A4A67&index=1&feature=plpp_video
      http://www.youtube.com/watch?v=m1iAzKuNdwk
      از نظر من، متکثّر بودن هویتِ ایرانی اصلی است که غالباً مغفول می‌ماند. مثلاً بسیاری می‌پذیرند، که چه خوشمان بیاید و چه نه، فرهنگِ اسلامی از عناصر متشکله‌ی هویت ایرانی است. اما تقریباً همه، و از جمله آقای فرهنگ رجایی، سنیّان و دیگر نحله‌های غیرشیعه را یکسره نادیه می‌گیرند. هویّت با ارزش گره خورده است. در نگاهِ من، ارزش‌های زنان، طبقاتِ فرودستِ اجتماعی، اقلیت‌های مذهبی، قومی و جنسی بخش‌های انکارشده‌ی هویتِ ایرانی است. این‌که هر کس با چه بخشی از هویتِ ایرانی همذات‌پنداری می‌کند و بالطبع آن را مایه‌ی تفاخر می‌داند به باورها و ارزش‌های آگاه و ناخودآگاهش بستگی دارد. مثال‌های من همه برای نشان دادن این نکته بود ولاغیر.
      من هربار که نام نادرشاه، کوه نور، دریای نور و تختِ طاووس را می‌شنوم یادِ آن می‌افتم که "در جنگ کرنال در طی یک روز بین بیست تا سی‌هزار شهروند هندی کشته شدند" و عرق بر پشتم می‌نشیند.
      برمی‌گردم به بازنویسی خودم: براثر همه‌ی آن‌چه طیّ تاریخ برما گذشته (از نیک و بد که هرکس ارزیابی خود را از نیک یا بد بودن دارد)، هویتِ ایرانی تغییر یافته و عناصر تازه پیدا کرده است. برخی از این عناصر تازه یکسره در تباین با عناصر متشکله‌ی پیشین هستند. این تغییر مداوم در چند دهه‌ی اخیر (با توجه به وضع کشور ما، شتابِ دگرگونی جهانی و فرایند جهانی شدن) نظرگیرتر، دامنه‌دارتر و عمیق‌تر می‌نماید.
      در این باره حرفِ دیگری که در این مختصر بگنجد ندارم.

    • و اما حواشی. دلم می‌خواست به حواشی نپردازم اما خوفِ آن دارم که برخی مدعیاتِ حرف‌های شما پنهان بماند.
      1.1 فرموده‌اید " باز احتمالا که نه حتما این موضع گیری من هم ناخوشایندتان است". من به اعتکاد به نفس شما غبطه می‌خورم که این‌گونه در مورد امور ناخوشایند برای من به ضرسِ قاطع نظر می‌دهید. باور کنید من خودم در بسیاری از امور (و از جمله همین امر) نمی‌توانم بگویم خوشایندم چیست.
      1.2 از " علاقمندی به برنامه ی تدتاک در بین ایرانیان مقیم خارج" سخن گفته‌اید. نمی‌دانم منبع شما در این مورد چیست. اما تصور من (که چند سال تجربه دست اول و قدری مطالعه پشتیبان آن است) به منی می‌گوید که در یک برآورد آماری با نمونه‌گیری خوب، تدتاک در مراتب آخر علاقه‌مندی‌های ایرانیان خارج از کشور قرار می‌گیرد.
      1.3 قیاس تدتاک و منبر احتمالاً نشانه‌ی بی‌اطلاعی شما از یکی از این دو یا هردو است. نمی‌دانم چه برنامه‌هایی از تدتاک را دیده‌اید، اما چون ای‌میلتان را در دانشگاه می‌دیده‌اید، احتمالاً سنتان اجازه نمی‌دهد که پای منبر غیردولتی نشسته‌باشید. من متاسفانه یا خوشبختانه خیلی پای منبر نشسته‌ام و این قیاس به نظرم مع‌الفارق است. حرفِ شما من را یاد این گفته‌ی مشهور می‌اندازد که همه‌ی آموزه‌های دانشگاه‌های غربی برگرفته از همین "قال باقر" و "قال صادق" های ماست.
      1.4 من نگاهم به کالاها (چه کالای فرهنگی و چه صنعتی) این نیست که چه حد مقبول درگاه حق است یا نه. از نظر من قاعده آن است که تولید کالا (هرچه باشد) حرفه‌ای انجام شود. چنین امری به نظم و نسق جامعه بسیار کمک می‌کند. (باور بفرمائید اگر داروی نظافت استاندارد بود حاج‌آقا سعید الا ن زنده بود). در ایران اسلامی هم (چه من و شما خوشمان بیاید و چه مقبول درگاه حق باشد یا نه)آن کالای پ طرفدارش از بسیاری از کالاهایی که من و شما غیرآنچنانی‌اش می‌پنداریم بیشتر است. این خرده‌فرهنگ در همه جای دنیا و از جمله ایران عده‌ی زیاید را جذب کرده است.
      به نظر شما خوب است اینان را "ایرانی‌نما"، یا به قول شما عوام کالانعام بنامیم؟ یا اصلاً از ایران بیرونشان کنیم؟ به قول خودتان جر نزنید و بپذیرید که طرفداران قرائتِ رییس جمهور فعلی از اسلام چندین و چند برابر طرفداران قرائت هرمونتیکی آقای مجتهد شبستری‌اند. آیا اینان هم عوام کالانعام‌اند؟
      1.5 تفاسیر شما از وضع یونان و ایتالیا با عرض معذرت و با رعایت حسن تعبیر trivial است. این مختصر مجال پرداختن به این موضوع دراز دامن را ندارد.
      8.1 من سعی کردم مثالی انتخاب کنم که فکر می‌کردم در افتخار‌آمیز بودنشان اجماعی باشد یا به قول شما "آنچنانی" نباشد یا نیاز به تلاش داشته باشد. دانشگاه (چه شریف و جه استنفورد) از نظر من دریچه‌ی قدرت و ثروت است.
      8.2 هنوز هم معتقدم توسل به جمعیتِ حاضر در تشییع جنازه حتی برای مقایسه‌ی میزانِ "مردمی بودن" هنرمندان یک رشته‌ی هنری روش متینی نیست. مثلا و فقط مثلاً مقایسه کنید فریدون پوررضا و خسرو شکیبایی را.
      8.3 قدری تاریخچه‌ی "حزب سوسیالیست ملی کارگران آلمان" و تطاهرات میلیونی‌اش را بخوانید و بعد مشاهدات خود را در پرتو آن خوانده ها ارزیابی کنید. آن که غربال دارد از پی می‌آید.
      8.4 آن‌چه در مورد کلاه‌قرمزی و اخراجی‌ها فرموده‌اید به روانشناسی اجتماعی باز می‌گردد. ضمن اینکه ما در مورد همپوشانی مخاطبان این دو و دلایل بسیار متفاوتِ تماشای این دو اطلاعی دردست نداریم. همچینی تحقیقی در دست نیست که نشان دهد کدام‌یک از این گرایش‌های فرهنگی ریشه‌دار‌تر و مستمرتر است و پایگاه اجتماعی هر گرایش کدام است.
      هنوز هم معتقدم روانشناسی اجتماعی امر پیچیده‌ای است. به همین دلیل معتقدم برای گروه نه جندان اندکی استقبال از مارمولک و اخراجی‌ها و استقبال از مارمولک ریشه‌های مشترک دارد.

  9. من به شخصه خیلی خوشحالم که این وبلاگ وجود داره و تشکر می کنم از دست اندر کاران عزیز !!! آدم اینجا بیشتر متوجه علل مشکلاتی که در کشورمون درگیرش هستیم می شیم …عقده های درونی …اینکه بعضی از ماه نمی تون نظرات دیگران را بدون قرض ورزی و حرص و کینه گوش کنند ،اینکه نمی تونند مودب نظرشون را بگند و اینکه ناراضی هستند اما خودشون هم نمی دونند از چی !!! اینجا وبلاگ شخصی یک نفر هست که عقایدش را مینویسه ،مهم نیست که موافق هستیم یا مخالف اما نمی فهمهم که مخالفت ما یا دوست نداشتن این شخص چه ربطی به خانواده این شخص داره که بهش توهین کنیم…این صد در صد نشان دهنده ضعف هست که وقتی نمی تونیم استدلال کنیم یا بدون بغض و هرز نظرمون را بگیم بی جهت به افرادی توهین می کنیم که اصلا نمیشناسیمشون و حتی شاید اصلا در قید حیات نباشند!

    • ناشناس ما هم از این که این وبلاگ وجود دارد خیلی خوشحال هستیم. یکی از خصوصیات جالب این وبلاگ تنوع و نه تعدد مخاطبین آن است. لزوما هر کسی که به این وبلاگ تعلق خاطر دارد بر این نیست که به بی قیدی در روابط معتقد باشد یا به آن صحه بگذارد. شما چقدر خوب گفتید که همه ناراضیند ولی نمی دانند چرا! به شخصه از چند جهت ناراضی بوده ام و بعضی مسائل برایم روشن شده اند. 1-ما در عصری زندگی می کنیم که موفقیت در شغل، روابط و همه ی جنبه های دیگر جزو *وظایف* فرد محسوب می شود و اگر کسی نتواند این موفقیت را کسب کند از دید اجتماع فقط و فقط خودش مسوول*بازندگی اش* است. لیکن آنچه در زیر پوست این جامعه رخ می دهد با آنچه که در ظاهر ادعا می شود گه گاه متفاوت است. در هر سیستمی فرد می بایست رضایت ما فوق خود را جلب کنید. در جامعه فعلی ما این جلب رضایت معنای خیلی خوبی ندارد. ما آدم هایی داریم با ظاهر کاملا موجه که حتی شاید قصد و عقیده ی خیلی بدی هم نداشته باشند ولیکن رفتارها و انتظارات نابجایی دارند که در قبال آن یک آدم شریف ناچار است که با کناره گیری و برآورده نکردن آن از موفقیت و یا حتی یک زندگی عادی بگذرد! وقتی کاوه با آن سواد و موقعیت و وجه و سن می نویسد "داف طلب" معنای آن برای من زدن بر کوس رسوایی کسانی است که این گونه انتظاراتی داشته اند و همچنین آنانی که فخر می فروشند به موفقیتی که بهایش چنین بی شرفی ای بوده است. با این تفاوت که خودش احتمالا چنین معامله ای نمی کند. و همین طور وقتی از توقعات و نگاه جوانان به ازدواج می نویسد– همان چند شب باهم بودن و غیره. کلا به این نتیجه می رسم که با شرایط فعلی هر گونه موفقیت در شغل و روابط مستلزم رذایل اخلاقی(من) است تا فضائل.

    • 2- حس قیم مآبی عده ای که رسالت خود را این می دانند که مراقب دیگران باشند در حالیکه خودشان اخلاق و عیب های خیلی بزرگتری دارند. تصویر کاریکاتوری این افراد برای من خنده دار نیست و بالعکس عذاب آور است. زشتی آن به این است که گهگاه باید از یک سری حقوق خود بگذری که مبادا فکری به سرشان بزند و تهمتی نثار بکنند. در حالی که شرایط ظاهری خودشان برایشان آزادی نامحدود بوجود آورده! گاهی به ذهنم خطور می کند که "توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند" هرچند شاید فقط خیال من باشد. چیزی که از اینجا یاد گرفتم این بود که در مقابل این افراد بایستم و بگویم برایم این مسائل هیچ اهمیتی ندارد. خب بالطبع می ماند مسائل دیگر که خودبخود کم می آورند و مجبور به حفظ فاصله شده اند الحمدلله. 3- برایم سوال است که چرا حتی بعضی متأهلین اجازه و جسارت رابطه پس از ازدواج را به خود می دهند. به نظرم بی قیدی و خانواده باهم در تضادند! و لیکن بین برخی افراد نه عوام، بلکه خواص تحصیل کرده، مواردی را مشاهده کرده ام –هرچند هنوز معتقدم انگیزه ی اقتصادی و آنچه در مورد 1 به آن اشاره کردم می تواند دلیل آن باشد- (مثلا مردی با زنی ازدواج می کند نه با عشق بلکه به دلایل اقتصادی و بعد از آن احساسات و نیازهای خود را در زنان و دختران همکار یا زیردستش جستجو می کند و یا مثلا زن ازدواج می کند ولیکن مبنای ارزش گذاری در ازدواجش را موفقیت شغلی می داند پس برای ترقی شغلی خود تن به رابطه با رئیسش-نه لزوما عین رابطه ی …- می دهد.) به نظرم اینها اصلا توجیه خوبی نیست. ولی گاهی متأسفانه آدم هایی که این کار را می کنند علی الظاهر به اصول دیگری اعتقاد دارند و مدعی چیزی هستند که نیستند. به نظرم کاوه بهتر است یک دوره ی آموزشی پیش این افراد برود که اگر برود می تواند بی دردسر برخوردار شود-از هر دو لحاظ- ولیکن مشکل اینجاست که در این صورت سادگی و بی تزویری اش را که عامل محبوبیتش است از دست می دهد. بنشینید حساب کنید وزن گناهان را. دیدار به قیامت!

  10. سلام دکتر کاوه
    مدتی بود سر نزده بودم
    یه بار مفصل در مخالفت با نظرت پیرامون آزادی بیان نوشتم، هنوزم به نظرم قانع کننده بود، ولی شما ظاهرا نپذیرفتی
    من هم دیگه در اون مورد ننوشتم.
    چندی پیش یک تبیین زبانی خوش مزه در این باب شنیدم، گفتم به عنوان لطیفه برات بگم:
    در باب عدم تناقض حذف فحاشی و آزادی بیان
    آمده است که:
    آزادی بیان درباره بیان است و بیان از جمله عبارت های زبانی اخباری است
    اما فحاشی از جمله عبارت های زبانی انشایی است.
    لذا آزادی بیان تعارضی با حذف فحاشی ها ندارد
    🙂
    به نظرم خوش مزه است و شاید هم درست باشد

    همین.
    دلم هم برات تنگ میشه گاهی، نشد که پا بگیره رفاقتمون، این شد که رفتم که رفتم. شاید چند سال دیگه که برگشتم دوباره شانسم و امتحان کنم (;

نظرتان را بنویسید