با دوستی صحبت از این بود که چرا هرگز برای مهاجرت به کانادا اقدام نکردم. نه آیا شهروندِ کانادا شدن این فایدهی آشکار را دارد که، به واسطهی داشتنِ گذرنامهی کانادایی، برای ورود به خیلی از کشورها ویزا لازم نمیداشتم؟
جوابام این بود که برای اینکه شهروندِ کانادا بشوم (که برای گذرنامهی کانادایی گرفتن لازم است) باید در مراسمی رسمی سوگند بخورم—یا بهتأکید اظهار کنم—که به ملکه الیزابتِ دوم و جانشیناناش وفادار خواهم بود. تصورِ وفاداری به الیزابت و احتمالاً چارلز و ویلیام برای من چیزِ خیلی جالبی نیست (و راستاش خیلی هم متوجه نمیشوم که "وفاداری"ی من به ایشان یعنی چه). اما ادامهی سوگندنامه بدتر است: اینکه قوانینِ کانادا را رعایت میکنم. الآن به این کاری ندارم که اگر روزی منافعِ ایران و کانادا متعارض میشدند چه میبایست بکنم اگر کانادایی شده بودم—اصلاً بیایید فرض کنیم که من هیچ علاقهای به ایران ندارم. دغدغهای که برای دوستام توضیح دادم این بود که چه کنم اگر یکی از قانونهای کانادا را غیراخلاقی یا غیرعقلانی یافتم؟ چه کنم با تعهدم به رعایتِ آن قانون؟ شهودم میگوید که نباید کاری کنم که یک نتیجهی ممکناش این است که یا باید عهدی را بشکنم یا کارِ غیراخلاقیای انجام بدهم.
"ولی تو شهروندِ جمهوریِ اسلامی هم هستی، و بعضی قوانینِ ایران را رعایت نمیکنی. در موردِ کانادا هم همین کار را بکن."
"به نظرِ من نقضِ قانون به خودیِ خود کارِغیراخلاقیای نیست، از جمله به این دلیل که علیالاصول قانونی میتواند غیراخلاقی باشد. اگر قانونی به نظرم خلافِ عقل یا اخلاق بود رعایتاش نمیکنم (مخصوصاً اگر بتوانم هزینهاش را بپردازم). اما اگر در آن مراسمِ سوگندخوری شرکت کنم و بعد در کانادا قانونشکنی کنم قولام را زیرِ پا گذاشتهام—در حالی که یادم نمیآید جایی تعهد داده باشم که قوانینِ ایران را نقض نکنم. من از اول ایرانی بودهام؛ اینطور نبوده که ایرانی بشوم و برای ایرانی شدن خودم را متعهد کرده باشم به تبعیت از قوانین."
نوشته ی جالبی ست. با شما موافقم تا حدودِ زیادی. و به نظرم پاسخ ِ شما به دوستتان در قسمت ِ دوم کاملا قابل ِ پیش بینی بود. نمی دانم چرا سوال را پرسید. برایم کمی عجیب بود. البته از آن جهت که باعث شد جواب ِ شسته رفته ی شما را بخوانم دلنشین بود!:)
سلام.من صبر وانتظارو نسخه قابل انتشاررارادوست دارم.
من هم دقیقا با این سوگندنامه مشکل دارم. سوگند خوردن به اینکه رعیت الزیابت دوم و فرزندانش هستی … نکته مسخره داستان این است که عملا الیزابت دوم هیچ نقش واقعی در حکومت ندارد. شاید یکی از دلایل باقی ماندن پادشاهی در کانادا همین باشد. یکی از دوستان کانادایی می گفت که اگر غیر از این بود به طور قطع کانادا از پادشاهی خارج شده بود. شاید بعد از الیزابت پادشاهی در کانادا حذف شود. البته در فرهنگ بریتانیایی سنت ها به سختی می میرند.
یک قانون مسخره که هیچ تاثیر عملی هم ندارد، و مردم هم سوگند می خورند و حتی لحظه ای هم فکر نمی کنند که چنین چیزی را رعایت خواهند کرد. مثل یک بازی که قانون ورود به بازی این است که بگویی "من درازگوش هستم"، البته هیچ کس با گفتن این جمله درازگوش نمی شود و باور هم ندارد که درازگوش هست، و همه هم این را می دانند، ولی برای بازی کردن مجبور است این را بگوید، یک جور شکستن شخصیت آدم است.
در مورد قوانین، فکر می کنم مساله آنقدر نیست. انتظار اینکه تمام قوانین کانادا را رعایت خواهی کرد خود به خود غیر منطقی هست، حتی اگر آن قوانینی را که نمی پسندی وجود نداشت. شاید سوگند خوردن با آگاهی از اینکه با یکی از قوانین کانادا مخالفی فرق کند، ولی کلا فکر نمی کنم کسی باشد که با تمام قوانین کانادا موافق باشد. در ضمن به نظر من سوگند خوردن به رعایت قوانین به معنی تایید قوانین نیست، به عنوان مثال فکر می کنم بدیهی هست که می توان برای تغییر قوانین فعالیت کرد.
سوال: اگر در ایران قانونی بگزارند که هر کس که به سن بلوغ می رسد باید سوگند بخورد که قوانین را رعایت خواهد کرد، در این صورت چه می کنی؟
یاد جریان سوگند خوردن گودل در آمریکا افتادم. فکر می کنم وضعیت گودل بغرنج تر بوده، سوگند خوردن به رعایت قوانینی که می دانی تناقض دارد. 🙂
همه ما وقتی برای دبیرستان می خواستیم ثبت نام کنیم و دانشگاه و خیلی جاهای دیگه تعهّدنامه هایی امضاکردیم که قول دادیم که درس بخوانیم و به قوانین جمهوری اسلامی و … متعهد و پایبندباشیم. اگر آن ها را امضا نمی کردیم هم نمی شد.
تو امضانکردی؟؟
خیلی جاها ما تعهدنامه هایی را نخوانده امضامی کنیم چون امضای شان جزو قوانین آن جااست.
شقایق، خیلی عجیب است که برای ثبتنام در دبیرستان تعهدنامه امضاء کردهای. برای ثبتنام در دانشگاه هم، تنها تعهدنامهای که امضاء کردم این بود که اگر دولت جمهوری اسلامی به تخصص من نیاز پیدا کرد، خدمت کنم. و فکر کنم به این علّت بود که در دانشگاه دولتی درس میخواندم. خیلی برایم عجیب است که تعهدنامهی دیگرِ بیربطی را کسی امضاء کند برای ادامهی تحصیل.
و راستش را بگویم، جملهی آخرت به نظرم بهشدت عجیب آمد: امضای تعهدنامهای بدونِ خواندنش..
یکی از فرم هایی که هنگام ثبت نام در دانشگاه (حداقل شریف) امضا می شود، فرم تعهد اخلاقی است.
پرستو، واقعاً به نظرت عجیب بود امضای تعهدنامه بدون خواندناش؟ تقریباً هر وقت که من خواستهام فرم اداریای را بخوانم قبل از امضا به نظر بقیه مخصوصاً کارمندی که منتظر است فرم امضا شده را تحویل بگیرد عجیب آمده. عرف این است که مردم نگاهی میاندازند و نخوانده امضا میکنند. آیا همهٔ ما هر برنامهای را که روی کامپیوتر نصب میکنیم، در آن صفحهٔ اول که باید بزنیم I Agree، متن کامل را میخوانیم؟
فرمهای ثبت نام کنکور سراسری و دانشگاه آزاد وقتی که من شرکت میکردم اعتقاد عملی به اسلام و قوانین جمهوری اسلامی داشت و امضا هم میخواست. فرمهای گذرنامه اعتقاد عملی به اسلام دارد؛ قوانین را یادم نیست دارد یا نه.
در مدرسه هر روز بساط سین جیم بود در مورد خصوصیترین افکار و اعتقادات، و اگر سرکشی میکردیم راحت اخراج یا اخراج موقت میکردند.
برای همهٔ مشاغل دولتی و بخش زیادی از مشاغل غیردولتی لازم است سؤالهای مشابهی را جواب بدهیم. همه این تجمل را ندارند که شغل دیگری انتخاب کنند.
من دو هفته پیش پرونده پیش دانشگاهیم را از مدرسه گرفتم. تعهّدنامه بسیار جالبی در آن بود که در آن زمان مجبور به امضایش بودم. اگر فرصتی باشد، اسکن آن را منتشرمی کنم. پیداکردن تعهّدنامه ای که در شریف هم امضاء کرده ایم کار سختی نبایدباشد. تعهّدنامه تربیت مدرّس که به خاطرم مانده است، جای خود دارد.
اصلن من هربار که فرمی رسمی را پرمی کنم، شدیدن احساس عدم رعایت اخلاق می کنم و مورمورمی شوم چون بیشتر مطالبی که از شناسنامه ام کپی نمی کنم دروغ است.
من هم تعهد نامه های زیادی رو امضا کردم و سوگندهای زیادی خوردم و بخاطر پایبندی به انها خیلی از علایقم رو دور ریختم!!
به نظر میآید که تجربهی آدمها خیلی با هم تفاوت دارد در این زمینه. با این همه فکر میکنم خوب باشد که به این موضوع فکر کنیم و در تصمیمگیریهامان لحاظش کنیم نه اینکه چونان یک امرِ عادیِ عرفی قبولش کنیم و از کنارش بگذریم.
شقایق، در موردِ شریف (لیسانس، ورودیِ 68) خوب یادم نیست—شاید تعهدی داده باشم. میدانم که آن موقع حساس نبودم به این موضوع. اما وقتِ ثبتِ نام در دانشگاهِ تهران (فوقلیسانس، 73) یادم هست که بینِفرمها یکی بود که میگفت اینجانب به فلان و بهمان چیزها متعهد میباشم، و من این فرم را امضانکرده گذاشتم لای بقیه و تحویل دادم. (قبول دارم که اگر کسی متوجهِ این امضا نکردن نشده بوده باشد، آن وقت خیلی فرقی نیست بین امضا کردنِ بیتأمل و امضا نکردن.)
نمیدانم که آن موقع چه میکردم اگر میگفتند تا امضا نکنی نمیشود وارد بشوی. این را هم به رسمیت میشناسم که، به قولِ فرزانه، همه از این تجمل برخوردار نیستند که بتوانند شغل یا دانشگاهِ دیگری انتخاب کنند. اما تصورِ من این است که، اولاً، حتی اگر مجبوریم امضا کنیم میتوانیم اعتراض کنیم یا دستکم جداً سؤال کنیم که چرا باید متعهد شد به این چیزها—به نظرِ من این سؤالها و پیگیریها اینطور نیست که همیشه بیاثر باشد. دوم اینکه کسانی که به کار و تخصصشان نیاز هست، یا امکانِ انتخابِ شغلِ دیگری دارند، میتوانند این تعهدها را قبول نکنند.
من کاملاً موافقم که سؤال کنیم و به چالش بکشیم و پیگیری کنیم. همین تلاشها باعث شده که بعضی جاها در دادگاهها قسم خوردن مذهبی اجباری نیست و میشود قسم غیرمذهبی خورد.
اما حواسمان به این هم باشد که بعضی چیزها مراسم سنتی است و نباید با معنی ظاهریشان اشتباهشان بگیریم. مثل توریستی که از یک معبد بازدید میکند و ردا میپوشد و عکس میگیرد؛ مثل کسی که از آکسفورد یا کمبریج فارغالتحصیل میشود و در مراسم فارغالتحصیلی زانو میزند و چیزهایی به لاتین میگوید.
چند ماه پیش در کنسرتی بودم که قرار بود آفرینش هایدن را اجرا کنیم: یکی از قطعات محبوب من. تا روز قبل از اجرا فکر میکردم گروه کر متن لاتین را خواهد خواند. در تمرین آخر دیدم که متن انگلیسی است و پر از بدسلیقگی و کلیشههای مذهبی. دیدم که فقط من نیستم که معذبام. موقع اجرای اصلی، ماجرا با شوخی و مسخرهبازی رهبر ارکستر و مجری و اشاره به اینکه سال داروین است خاتمه یافت. نهایتاً کسی متن را جدی نگرفت و فکر میکنم بیشتر مردم هم مثل من از موسیقی لذت بردند.
کانادا را نمیدانم، اما در بریتانیا سوگند از قرن سیزدهم مانده و بخشی از قراردادی است که اصلاً قدرت شاه را محدود میکرده. قبول دارم که خوب است که توجه مردم را به بیمعنی بودن آن جلب کنیم و تلاش کنیم حذف شود، اما تصورم این است که برخلاف مثلاً امضای یک قرارداد تجاری یا فرم اداری، اعلام تحت سلطهٔ ملکه بودن (و نه «وفاداری» آنطور که تو گفتهای) عرفاً برای هیچ کدام از طرفین معنی تکلیف ندارد. اگر این را بپذیریم، سوگند خوردن از این لحاظ فرقی با اجرای نمایش یا جک گفتن ندارد.
در آمریکا وضع بدتر است: باید سوگند بخورید که برای ایالات متحد سلاح حمل میکنید. اگر لازم بود من چنین سوگندی بخورم، به جایش میگفتم که حاضرم بازویم را لخت کنم. تلفظشان یکی است.
می تواند موضوع خوبی برای کلاس درس اخلاق باشد.
اینکه با روشی از زیر این تعهدها فرار کنید آیا اخلاقا خوب تر است؟ مثلا وقتی که کسی قسم می خورد، کلمات را طور دیگری بیان کند که متوجه نشوند فرقی دارد؟ بلاخره از دید بقیه کاری که انجام داده می شود سوگند خوردن به متنی است که نوشته شده.
همین طور در مورد دانشگاه. به نظر من با صرف وارد شدن به دانشگاه هم شما به طور عملی قوانین حاکم را قبول کرده اید، چون اعتراض نکرده اید و اعتراض نکردن به صورت پیش فرض یعنی پذیرفتن. به شما اعلام می شود و شما می دانید اگر بگویید که نمی پذیرید شما را راه نمی دهند. پس اعترض نمی کنید و از طرف دانشگاه یعنی شما پذیرفته اید. امضا کردن، … فقط فرم مساله است، و به نظر من فقط عذاب وجدان را تسکین می دهد. بیشتر از اینکه بقیه را فریب بدهیم خود را فریب می دهیم.
بازوی لخت که البته شوخی بود. اما با همین استدلالی که نوشتی وقتی گوینده و شنوندهٔ حرفی انتظار معقولی دارند که حرفی معنی ظاهریاش را نداشته باشد (مثل خواننده و شنوندهٔ کنسرت آفرینش )، زدن آن حرف برای هیچ کدام از طرفین معنی ظاهریاش را القا نمیکند و مصداق به اشتباه انداختن کسی نیست.
به دلایلی که بعضی را اینجا نوشتهام تصور میکنم که شاید بر خلاف دانشگاه ایران، سوگند تحت سلطه بودن در بریتانیا از این نوع است. جاهای دیگر را نمیدانم.
وقتی دوره هشت ساله پزشکی ام تمام شد سوگند خوردم در معالجه بیماران به موازین اسلامی پایبند باشم. حتی اگر درست یادم باشد این بخش از سوگندنامه بقراط که هرگز وسایل سقط جنین در اختیار زنی قرار ندهم جزئش بود. اگر امضا نمی کردم مدرکی هم در کار نبود. هر دو را کمی بعدتر شکستم. نمی دانم چرا حتی فکر هم نکردم ممکن است این غیراخلاقی باشد.
راستی من همیشه فکر می کردم فرق کشوری مثل کانادا با ایران این است که اگر با قانونی مخالف بودی می توانی با هزینه کمی برای تغییرش تلاش کنی. این طور نیست؟
بازتاب: چرا برگشتهام | | نسخهی قابلِ انتشار