برخی از ما در نوجوانی با خواندنِ افلاطون شیفتهی سقراط شدهایم. من هم شدهام. افلاطون مشهور است به زیبانویسی، و بخشِ مفهومیِ زیباییِ نوشتههایش از خلالِ ترجمهها نیز مسحورکننده است. و سقراطی که افلاطون در نوشتههای اولیه و میانیاش تصویر میکند—یعنی در اپولوژی و در محاورههای اوتیفرون و کریتون و پروتاگوراس و ضیافت و فایدون و کتابهای اولِ جمهوری و چند محاورهی دیگر—نمیشود که شیفتهاش نشد: دانا است، بسیار شجاع است، خویشتندار است، آزاده است، بزرگمنش است، فوقالعاده تیزهوش است. و مرگی شهادتطور، در پیِ استفادهنکردن از فرصتِ گریختن از زندان در شبِ اجرای حکم، برای بسیاری از ما افزایندهی شیفتگی است.
هدفِ اصلیِ افلاطون البته همواره حکایتگویی از سقراط نبوده است (یا دستکم بهنظر میرسد که در این بیستوچند قرنی که از انتشارِ آثارِ افلاطون گذشته اینطور نبوده که هدفِ اصلیِ اکثرِ خوانندگان این بوده باشد که از احوالِ سقراط خبردار بشوند)؛ محاورههای افلاطون آثاری جدّی و بسیار مهم در فلسفهی غربیاند، هم برای ورود به فلسفه و هم در مقامِ محملِ نظریههایی بسیار مهم و ماندگار در مابعدالطبیعه و معرفتشناسی و اخلاق و غیرذلک. غیر از نوامیس، سقراط در همهی این محاورهها یکی از اطرافِ بحث است و غالباً (شاید بهجز در پارمنیدس، که شرمندهام که نخواندهام) طرفِ غالبِ بحث است. در کنارِ محتوای بسیار مهمِ فلسفی، بعضی از این محاورهها آثارِ دراماتیکِ طرازِ اولی نیز هستند.
قرنها است که این بحث مطرح است که تصویری از سقراط که از آثارِ افلاطون حاصل میشود آیا و تا چه حد تصویری درست و دقیق از شخصِ سقراط است، سقراطی که در سالِ منهای ۳۹۹ محاکمه شده و متنی فلسفی از او برجا نمانده (خود اگر اصلاً چیزی از این دست نوشته بوده باشد)، و قدیمیترین روایتها از او، یا راجع به او، از شاگرداناش افلاطون و کسنوفون و از یک کمدیِ معاصرِ او است. چیزهای اندکی که من در این باب میدانم زیرمجموعهای است از گزارههای بیانشده در کتابی محققانه که در قرنِ بیستم خواندهام، و مدخلِ ویکیپدیا. بنا بر مشهور، مرگِ سقراط بعد از محاکمه و بر اثرِ خودکشیِ اجباری بوده (که اندکی تفاوت دارد با اعدام)، و شاید محاکمهاش بیربط نبوده باشد با کودتای گروهِ آلکیبیادس، ده-دوازده سالی پیش از محاکمه.
تصور میکنم نظری که امروز طرفدارانِ بیشتر دارد این باشد که تصویرِ افلاطون از شخصِ سقراط دقیق نیست؛ اما این موضوع برای بحثِ من اهمیتِ چندانی ندارد: میشود شیفته یا منتقدِ شخصیتی شد که حتی دانسته است که کاملاً داستانی و مجعول است. میخواهم بگویم که سقراطی که افلاطون توصیف میکند، سقراطی که شجاع و خویشتندار و دانا و هوشمند است، مبتلا است به یک رذیلت—رذیلتی که در روزگارِ ما نیز و مخصوصاً در فضای مجازی بروز دارد، آنهم در کسانی که بعضاً بهنظر نمیرسد بهرهی وافری برده باشند از فضیلتهای نمایانِ سقراط.
سقراطِ افلاطون چه میکند؟ او را میبینیم که عادتاً میرود به سراغِ شهروندان و از آنان سؤال میکند، بسیار پیگیرانه: عدالت چیست؟، شجاعت چیست؟، سخنوری چیست؟ و از این قبیل. اگر طرفِ سؤالْ آدمی باشد مشهور و پرمدعا و در زمانِ سؤال نیز در کلاسِ درس یا در منبری عمومی باشد (مثلاً پروتاگوراس در حضورِ مریدان) میفهمم که مجاز بلکه ممدوح است که سؤال کنیم و خیلی هم جدّی سؤال کنیم. نیز، یک وقت هست که جسارتی بهخرج میدهیم و علناً و بینقابْ سیاستهای ظالمانه یا غیردمکراتیکِ حکومت یا ایدئولوژیِ حامیاش را زیرِ سؤال میبریم—این پرسشگریها را تأیید میکنم و بلکه میستایم. اما آیا محق هستیم که برویم سراغِ شهروندی عادی که در مهمانی یا در کوچه و بازار چیزی میگوید، و از او بخواهیم نظرش را تدقیق و مبرهن کند و به اشکالاتِ پیدرپیِ ما پاسخِ متقاعدکننده بدهد؟
کسی را تصور کنید که رفته است در مغازه خرید کند، یا کسی که سرش در میدانِ شهر به کارِ خودش است، یا کسی که در مهمانیای میگساری کرده و دارد دربارهی اخلاقیات یا اقتصاد یا سیاست یا ورزش نظر میدهد و حرفاش نه جدّی و متأملانه است و احتمالاً نه حتی خطاب به ما. برداشتِ من این است که خلافِ ادب و خلافِ تمدن است که بهاصرار از او بخواهیم توضیح بدهد و با ما واردِ بحث بشود. و چون معتقدم که از حقوقِ شهروندانِ عادی است که با کسی واردِ بحثِ نظری نشوند (و البته که وظیفه ندارند واردِ بحث بشوند)، معتقدم که سعی در وادارکردنِ چنین کسانی به بحث کاری غیراخلاقی هم هست. سقراطِ افلاطون نهفقط بهکرّات چنین میکند، بلکه مدعی هم هست که چیزی در موضوعِ بحث نمیداند. و بدیهی بهنظر میرسد که، به معنای دقیقِ کلمه، دروغ میگوید: چیزهای زیادی میداند و بلکه نظریهی پختهی پرداختهای در موضوعِ بحث دارد. گویی از جمله سؤال میکند تا نظرش را مطرح کند، گیرم با ظاهری از گفتوگو، و بعضاً هم وانمود میکند که طرفِ دیگرِ بحث خودش به این نتیجه میرسد (نمونهی فاحشاش—در مسألهای غیرفلسفی—صحبتِ مشهورش با بردهی محاورهی منون است).
شاید سقراطِ واقعی رسالتی برای خودش قائل بوده که شاید از جمله ربطی داشته به مدعای سقراطِ افلاطون در این مورد که چیزی شنیده منتسب به سروشِ معبدِ دلف. شاید افلاطون چنین نقشی برای سقراطاش مینویسد صرفاً تا افلاطون بتواند بحثِ فلسفیاش را در قالبِ محاوره شروع کند—شاید پرسشهای سقراطِ سمجِ افلاطون یکجور مکگافینِ باستانی باشد برای بهجریانافتادنِ محاوره. چیزی که من میگویم این است که این رفتاری که از سقراطِ افلاطون میبینیم (گیردادن به شهروندانی عادی که کاری با شخصِ او ندارند) کاری است نادرست، و گرایش به تکرارش رذیلت است. رذیلت است حتی اگر قصدِ سقراطِ افلاطون مطرحکردنِ خودش نبوده باشد، حتی اگر قصدش ارشادِ شهروندان نبوده باشد، حتی اگر قصدش واقعاً جستوجوی حقیقت بوده باشد. این شخصیتی که افلاطون توصیف کرده، از این حیث که اصرار میکند که شهروندان به سؤالهای او جواب بدهند و با او واردِ بحث بشوند، رفتاری رذیلانه دارد.
میپذیرم که شاید در مجموع برای جامعه خوب باشد که هر کسی نظرهایش را بنویسد یا بگوید، و منتشر کند تا هر کس خواست ببیند. خوشبختانه چندین سال است که امکانِ این کار برای همگان مهیّا است که وبلاگ بنویسند و در توئیتر حسابی باز کنند و پادکست بسازند و از این قبیل. چیزی که نمیپسندم این است که کسی برود به سراغِ شهروندانِ عادی و وادارشان کند که واردِ بحث بشوند و اعلامِ موضع کنند. این پرخاشگری را نمیپسندم، و بهنظرم گرایش به انجامِ مکررش رذیلت است و بهنظرم نقضِ حقوقِ دیگران است. نمیپسندم، حتی اگر فردِ پرخاشگر نقاب نزده باشد و با اسمِ واقعی بنویسد و حتی اگر هدفاش جلبِ توجه و زیادکردنِ تعدادِ لایک و دنبالکننده نباشد. [منظورم از شهروندِ عادی کسی است که مقامِ دولتی/حکومتی ندارد و از تریبونهای تغذیهکننده از بیتالمال (مثلِ صداوسیما و مراکزِ حکومتی) استفاده نمیکند.]
***
این بحثی است مقدماتی و غیرآکادمیک، در وبلاگِ شخصیِ من. فرصتِ پژوهش در موضوع را ندارم، و تواناییاش را هم بعید است که هرگز پیدا کنم.
اولین باری که توجه کردم که این تمایلِ سقراطِ افلاطون شاید تمایلی رذیلانه باشد در پیِ بحثی بود با میرشمسالدین ادیبسلطانی که معتقد بود به این نظر، و تفصیل نداد؛ لذا این متنِ سردستی به هیچ وجه مدعیِ گزارشِ استدلالِ ادیب یا حتی بیانِ دقیقِ رأیِ او نیست. نیز، میشود مطمئن بود که ادیب آشنا بود با نظرِ ارسطو دربارهی آیرونیِ سقراطی (اخلاقِ نیکوماخوسی، کتابِ چهارم، 1127b25). و گهگاه یادم میآید که ادیب با طنزِ بریتانیاییطورش در مقدمهاش بر ارگانون نوشت که افلاطون و ارسطو اگر در زمانِ ما بودند و بنا بود صرفاً بر پایهی نوشتههاییشان که میشناسیم قضاوت شوند، به احتمالِ زیاد ”افلاطون جایزهی ادبی نوبل را میبُرْد، ولی ارسطو آن جایزه را نمیبُرد“.
ادیب افلاطون و بهویژه پارمنیدساش را بسیار دوست میداشت، و یک بار که قرار بود چند کلمهای در سوگِ دوستانی حرف بزنم لطف کرد و چند سطر از فایدون را برایم ترجمه کرد (از صفحهی یونانیِ چاپِ لوب فتوکپی گرفته بودم و او فیالمجلس برایم ترجمه کرد). و ادیب—رحمة الله علیه—خودش این خُلقِ دلنشین را داشت که، مگر در بحثی جدّی و از موضعِ برابر، در پیِ برملأکردنِ جهل و اشتباهِ کسی نبود.
به نظرم مطلوب است که فرد فکرکردن و مباحثه را منحصر در کلاس فلسفه نکند و سعی کند در جایی مقتضی که احتمال میدهد حاضرین از بحثکردن آزرده نمیشوند بحثی را به هدف یادگیری یا صرفا لذت از مباحثه مطرح کند. نیاز نیست چنین بحثی از پیش طراحی شده باشد. درخواست تدقیق یکی از انبوه ادعاهایی در یک دورهمی مطرح میشود، میتوانند شروع کننده بحث باشد.
به زور بهبحث کشاندن آدمها_که واضحا اشتباه است_ را کنار بگذاریم، فضیلتی در منفعلبودن عامدانه فیلسوف در فضای خارج از آکادمی نیست. پرسشگری سفراٍطِ افلاطون در بازار و ضیافت و زندان، اگر صرفا قدری زمینهمند باشند و وانمود به نادانی را کنار بگذارد، بهنظر کاری شایسته است.
اثبات اینکه این رفتار سقراط از لحاظ تاریخی دقیق بوده و حقیقت داشته (و نتیجه آفرینش ادبی افلاطون نبوده) ممکن نیست. ولی میتوان به این موضوع مستقلا پرداخت. به تله انداختن یک فرد به قصد تحقیر در بحثی که تخصصی در آن ندارد رفتاری پسندیده نیست. اما وارد بحث نشدن با پیش فرض برتری فکری ویا تخصص در حوزه مورد بحث در موضوعاتی که درک آن برای مردم مهم است(مثل عدالت و دمکراسی و مباحث دینی و برخی مباحث فلسفی ) نشاندهنده داشتن نوعی حس برتری نسبت به دیگران است که مذموم است.البته ضرورتی ندارد که یک متخصص اصرار در بحث در مکانیک کوانتوم و جراحی مغز وفلسفه تحلیلی ویتگنشتاین ودیگر موضوعات فوق تخصصی با افرادی که کوچکترین آشنایی با این موضوعات ندارند داشته باشد.
واژه به واژهاش برایم توأمان معقول بود و دلنشین. خاطرم هست زمانی که دبیرستان بودم، معلم فلسفهمان گفته بود برداشتمان از شخصیت سقراط را در قالب یک نمایش بیاوریم. از سوی بچهها استقبال چندانی صورت نگرفت، اما میان برخی دیگر از دوستان که سعی در ایدهپردازی برای نمایش داشتند، هربار، انگار ناخوداگاه، شخصیت سقراط پهلو به طنز میزد؛ طنزی رذیلانه! عبارت "رفتار رذیلانه" که اینجا نوشتهاید، بلافاصله من را به یاد همان طنزی انداخت که ما هیچجوره از پس رفع کردنش برنمیآمدیم.
۱- در کشوری زندگی می کنیم که به صورت دیگتاتوری اقلیت و با اعمال مستقیم زور اداره می شود و بعید است کسی ادعا کند از علایق و مکروهات و محرمات هیات حاکمه و مردم عادی (با همه اختلاف نظرهای مردم) بی اطلاع است.
۲- شهروندی عادی به دلایل شخصی و احتمالا میل به جلب توجه ، در فضای عمومی اما ممنوع شده توییتر با نام و نشان خود پیام هایی منتشر می کند که در خوشبینانه ترین حالت مثبت صرفا زاویه داشتن با بخشی از هیات حاکمه با رعایت تعظیم مقدسات آنها اما مقصر دانستن مردم عادی و سرزنش عملکرد و باورهای آنهاست.
۳- شهروند عادی فوق که در عرصه عمومی چنان پیام هایی منتشر کرده است، مورد پرسشگری شهروندان عادی دیگر واقع می شود که دلایل بیان نظرات فوق الذکر را در عرصه عمومی بگوید.
۴- شهروند عادی فوق ، واکنش شهروندان عادی دیگر به نظراتش را پرخاشگری تلقی و پس از بیان قصه افلاطون و سقراط و خاطرات اعلام می کند هر شهروندی حق دارد نظراتش را بگوید و نمی پسندد دیگران به او واکنش دهند.