بعد از چندین سال، و با آرزوی هنوزمحققنشدهی خواندناش، چند روز است که دوباره کتابِ ایان هکینگِ عزیز در دسترسام است. نوعِ دوبارهدردسترسآمدناش غمانگیز است، اما به هر حال… چند صفحهای خواندم، و، مثلِ خیلی وقتهای دیگری که نوشتهای از هکینگ خواندهام، هیجانزده و مشعوف و مبهوت شدهام. دوست دارم دربارهاش، دربارهی خودِ ایان هکینگِ عزیز، بنویسم—و چرا باید صبر کنیم تا از پیشمان بروند تا دربارهشان بنویسیم؟ چرا باید قلم را بگریانیم، بهجای اینکه شادی کنیم از اینکه میشناسیمشان و ذکرِ نعمتِ اینکه سایهشان هنوز بر سرمان است؟
اولین بار در کنفرانسِ بزرگی دیدماش، از دور. ابتدای دههی ۱۹۹۰ در تهران. سخنرانی کرد و سالن شلوغ بود و ضیاء موحّد این تدبیرِ عالی را بهکار بست که بهجای اینکه بخشِ دومِ جلسه را به پرسشوپاسخ بگذراند، بلند شود و برود پای تخته و خلاصهای از سخنرانی بهدست بدهد. گمان میکنم مقالهی هکینگ در کتابِ گزارشِ آن کنفرانس چاپ شده باشد. در آن جلسه هکینگ را در مقامِ فیلسوفی مهم میشناختم، اما چیزِ خاصتری نمیدانستم.
در ۲۰۰۶ دانشجوی دکتری در دانشکدهی فلسفهی دانشگاهِ تورونتو بودم. مراسمی برپا شده بود به مناسبتِ هفتادسالگیِ هکینگ، و من احساسِ خوبی نداشتم. چندین کتاب از هکینگ دیده بودم که در چند سالِ منتهی به آن سال منتشر شده بودند، و شاید احساس میکردم که کسی که اینهمه مینویسد (یا دقیقتر: اینهمه منتشر میکند) نمیتواند خیلی خوب باشد. آیا شلاه را از یاد برده بودم؟ به هر حال، در همان اوان مقالهی ۱۹۹۰اش در موردِ گونههای طبیعی را خواندم و حیرت کردم از این همه بصیرتِ فیلسوفانه-مورّخانه، و اینهمه زیبانویسی. بهسرعت به سراغِ نوشتههای دیگری رفتم، از دههی ۱۹۶۰ تا همان زمان. هرچه بیشتر خواندم مبهوتتر شدم.
تازه واردِ مرحلهی رسالهنویسی شده بودم. شریل میساک را (که وقتی واردِ دانشکده شده بودم رئیس بود) جلوی درِ ساختمانِ وقتِ دانشکده دیدم. پرسید که در چه موضوعی دارم مینویسم. گفتم که حمله به ذاتگرایی در موردِ گونههای طبیعی. گفت که خیلی احمقام اگر از هکینگ خواهش نکنم که در کمیتهی رسالهام باشد. گفتم که دارم به همین فکر میکنم. چیزی گفت که خودم هم چند روزی بود با همان شکلِ اجرا در فکرش بودم: گفت برمیداری نامهای برایش مینویسی—نامهای واقعی، با قلم و کاغذ—و دعوتاش میکنی. همین کار را کردم. با خودنویس. نوشتهای هم ضمیمه کردم در دفاع از دیدی هیومی به قانونِ طبیعی، نوشتهای که شکلِ مقاله نداشت و عملاً فقط سی-چهل پاراگراف بود. گذاشتم در صندوقِ نامههایش در دانشکده. چند روز بعد ئیمیلی از هکینگ رسید که فلان روز اگر در فلان سخنرانیِ دانشکده هستی همدیگر را ببینیم. در فلان روز، سخنرانی که تمام شد آمد سراغام و گفت که نوشتهی مرا خوانده است و تا پاراگرافِ خاصی (که شمارهاش را گفت) با من موافق است.
بازنشسته بود و اتاقِ اختصاصی نداشت. دیدارِ بعدیمان در اتاقی بود که با چند نفرِ دیگر مشترک بود. گفت چند صفحه بنویسم که مشکلام با کریپکی چیست. چند روز بعد که برایش فرستادم، بحثهایی فنّی درگرفت با اویی که هوشمندیاش ترسناک بود و حافظهاش غریب. جلسات ادامه داشت و شاید در دو سالِ بعد از آن او را بیش از استادراهنمایم میدیدم. و بعضی از جلسههای دلپذیرمان در حیاطِ خانهی هکینگ بود.
ارتباط با هکینگ غیر از فایدهی خالصِ پژوهشی در موردِ رسالهام، فایدهی دووجهیِ عظیمِ دیگری هم برایم داشت. بعد از همان اولین مطلبی که برایش نوشتم، وسواس من در نوشتن و در نقلِ اقوالْ او را خوش آمد و پیشنهاد کرد که دستیارِ پژوهشیاش بشوم، با حقوقی که برای من زیاد بود. کارم ابتدا این بود که در نوشتههای هنوز منتشرنشدهاش قولهای نقلشده را در متونِ اصلی پیدا کنم و از صحّتِ نقل و آدرسدهی مطمئن بشوم. بخشِ عمدهای از این بررسیِ اقوال در موردِ کتابی بود که از همان ۱۹۹۰ در حالِ نوشتناش بود، دربارهی گونههای طبیعی؛ بخشهای دیگر مربوط بودند به نوشتههای متأخرتری در موضوعاتی که بیشتر نزدیک بودند به علومِ اجتماعی تا به فلسفه در مفهومِ متعارفاش. و من نهفقط با طیفِ عظیمی از کتابها و مقالات (آن هم بعضاً کتابها و مقالههایی از قرنِ نوزدهم) آشنا میشدم، بلکه پولِ زیادی هم میگرفتم…
بعد از دفاع، به دعوتِ او دونفری رفتیم و در رستورانی نزدیکِ خانهاش ناهار خوردیم. گفتم که من چهارصد دلار به او بدهکارم بابتِ پولی که از پیش داده است و هنوز کاری در قبالاش نکردهام. گفت که بگذاریم باشد برای کارهای بعد. این کارهای بعد عبارت بود از مرجعیابیِ اقوال در کتاباش در فلسفهی ریاضیات، که شش سال بعد منتشر شد.
ادامه دارد…
سلام، متن جالب و آموزندهای بود.
اما بعید میدانم که خانهٔ پیرمرد فیلسوف ــ حتی اگر جلساتی فلسفی آنجا برگزار شود ــ چندان سرزندگیای داشته باشد که بتوان به آن «حیات» نسبت داد.
ممنون بابتِ تذکرِ لطیف. غلطِ املائی را اصلاح کردم.
کتابی درباره جغرافیای ترابری می خواندم – نویسنده استاد همان دانشگاه تورنتوست و کتابش چند سال پیش مورد توجه و ستایش فراوان قرار گرفت. در جایی نقل قولی از راسل دارد درباره قدرت و ارجاع داده به مقاله 1938 راسل درباره فرم منطقی. کاملا روشن است که دستیار تحقیق کارش را درست انجام نداده است. شاید هم سهل انگاری از خود نویسنده بوده، نقل قول را از منبع دست دومی گرفته، و بعد درگوگل جستجو کرده "برتراند راسل 1938" و به این مقاله برخورده و یک بار از خود نپرسیده آخر ربط این عنوان به آن موضوع و آن نقل قول چیست؟
Deborah Cowen. 2014. The Deadly Life of Logistics: Mapping Violence in Global Trade
"Bertrand Russell. 1938. “On the importance of logical form
متاسفانه از هکینگ جز چند مقاله در سال های دور نخوانده ام. گویا به جغرافی و زمین شناسی هم علاقه دارد.
ای کاش در مورد گونه های طبیعی یک توضیحی بفرمایید.
چه خوش دیداری، و چه غبطهبرانگیز.
عمر شما هم دراز باد.