در تبلیغاتِ حکومتی، مخصوصاً در اواسطِ زمستان، هر سال زیاد میشنویم که وضعِ ایرانِ بعد از انقلابِ اسلامی را از نظرِ دسترسیِ شهروندان به آبوبرق و بهداشت و مخابرات و غیره مقایسه میکنند با زمانِ سلطنتِ محمدرضا پهلوی. این مقایسه البته در سالهای اولِ بعد از پهلوی آگاهیبخش و مهم بوده است؛ اما بهنظرم الآن، چهل سال بعد از تمامشدنِ حکومتِ سلطنتیِ موروثی در ایران، چندان اطلاعدهنده و تأثیرگذار نیست. اینکه امکاناتی در اختیارِ شهروندانِ عادی هست که در آن زمان نبوده و اینکه توزیع و فراوانیِ این امکانات چگونه است، تا حدّی—گرچه شاید نه بهتمامی—اقتضای گذشتِ زمان است و احتمالاً امری جهانی است. توجه به اینکه درصدِ باسوادیِ بزرگسالان و نسبتِ دانشجویانِ دختر به پسر چگونه است و چگونه بوده است، یا اینکه به ازای هر چند نفر یک پزشک داشتهایم و الآن به ازای هر چند نفر یک پزشک داریم، البته باعثِ خوشحالی است؛ اما شاید امروز، در پایانِ دههی دومِ قرنِ بیستویکم، مزیّتِ بسیار ویژهای برای جمهوری اسلامی نباشد. (ضمنِ اینکه، از نظرِ آنچه در تبلیغاتِ حکومتی موردِ نظر است، این مقایسهها کارِ خطرناکی است چرا که میشود مقایسههای متناظری انجام داد در موردِ تفاوتِ وضعیتِ ایران در قجرِ آخر و پهلویِ اول.)
از چیزهایی که من شخصاً در ایرانِ بعد از انقلابِ اسلامی دوست دارم این است که خاندان و خانوادهای نیست که شخصِ زندهای رسماً صاحبِ امتیازاتی باشد به صِرفِ اینکه عضوِ آن خانواده است یا به آن خاندان تعلق دارد. به نامِ خیابانها و میدانها و دانشگاهها نگاه کنیم و ببینیم قبلاً چه بودهاند: خیابانِ پهلوی، دانشگاهِ پهلوی، خیابانِ آریامهر، دانشگاهِ آریامهر، میدانِ شهیاد، خیابانهای ثریا و فرح. و غیره.
به نظرم غیررسمیاش بدتره. اینجوری نه تنها نمیشه چیزی رو اثبات کرد، که گاهی آدم نمیفهمه از کجا خورده.
اگر رسمی و غیررسمی اینگونه نبود، مزیت بود. اسم خیابان هرجه باشد چه فرقی میکند؟
اکنون خیابان و مدرسه و دبیرستان به نام امام خامنهی نداریم؟
«خاندان و خانوادهای نیست که شخصِ زندهای رسماً صاحبِ امتیازاتی باشد به صِرفِ اینکه عضوِ آن خانواده است یا به آن خاندان تعلق دارد.»
واقعاً نیست؟ پسران موسوی اردبیلی توی دانشگاه مفید که پدرشان تأسییس (؟) کرده؟ جمیله علمالهدی ریس پژوهشکدهای در دانشگاه بهشتی؟ یکی از پسران علمالهدی هم گویا در دانشگاه پیام نور پست مدیریتی دارد. پسران و دختران آقایان اینجا و آنجا؟ بالاخره یا باید شایستگی باشد یا صرف تعلق به این یا آن شخص یا خانواده.
احساس می کنم کل متن صرفاً برای رسیدن به پاراگراف آخر نوشته شده و نویسنده سعی بر این دارد که بدون اینکه خود را هامی حکومت کنونی نشان دهد اشاره ای به تغییرات مثبت پس از انقلاب بکند و طعنه کوچکی به سلطنت طلبان بزند.
قرار است زیبایی دو نفر را مقایسه کنیم. روی صورت شخص الف اسید پاشیده شده است، صورت شخص ب سالم است. تقربیا همه صورت شخص الف آسیب دیده است به جز بینی خوش فرم اش. از قضا شخص ب بینی زیبایی ندارد.
منطق دان می گوید: به نظرم مستقل از همه زشتی های صورت الف، ولی بینی الف از بینی ب زیباتر است.
در شرایط مساوی، مستقل از بقیه زشتی ها و قیودی از این دست انقدر ادعا را محدود می کند که واقعا ادعا ثابت می شود. ولی واقعا آن چه ثابت می شود چقدر اهمیت دارد و چه بصیرتی ایجاد می کند، بحث دیگری است.
آن کس که با یک کاسه ماست و آب دریا دوغ درست می کرد هم حرف درستی می زد: «اگر بشود، چه می شود!». ولله در این حکم شرطی کمتر کسی شک دارد. ولله اگر کسی اصرار و تاکیدی روی اش ندارد لزوما از عجزش در فهم درستی این حکم پیش پا افتاده نیست.
گاهی افراد (شاید به اشتباه) مطالب پیش شا افتاده را طوری تفسیر می کنند که انگار باید حرف مهمی داشته باشد. شاید به همین دلیل است که اشکالاتی ظاهرا ناواردی علیه این مقایسه جمهوری اسلامی و سلطنت پهلوی وارد می بینند.
ناشناس، خيلى ممنون كه خيلى خوب اين نكته را بيان كرديد.
اينكه "در شرايطِ مساوى، حكومتِ ج از حكومت س بهتر است"، انقدر بديهى است كه خواننده–به نظرم از سرِ بزرگوارى و جدى گرفتنِ نويسنده–بعيد مى داند كسى برايش قلم فرسايى كند. (مى پذيرم كه هنوز كسانى هستند كه همين مدعى بديهى را هم نمى فهمند و سنگِ پهلوى را به سينه مى زنند. اما گفتنِ آن نوعِ ديگرى از نوشته را مى طلبد.) بنابرين سعى مى كند محتواى جالب و درخورِ ذكرى را از نوشته برداشت كند. به نظرم بسيارى از نظراتِ در زيرِ خيلى از نوشته هاى اينجا، به همين دليل نوشته شده. بعد–حالا در اين مورد نه–در خيلى از موارد، نويسنده آشفته مى شود كه من كجا اين را گفتم، و لطفا دقيقتر بخوانيد، و غيره. ظاهرا نويسنده صرفا به قواعدِ پايه ى منطق اعتقاد دارد، و نه به عذرخواهى بابتِ به بدفهمى انداختنِ خواننده ى نه لزوما كم عقل يا ناآشنا به منطق، و نه به پرگمتيسم و مبحثِ گرايس درباره ى implicature.
دم شما دو (؟) ناشناس آشنا به منطق گرم. شما واقعن حال این نظام را می گیرید وقتی اینجا دلاورانه و ناشناس از این حرف ها می زنید و در مصاحبه و گزینش و غیره با اسم خودتان نظام را گول می زنید که خیال کند طرفدارش هستید. در مهر شما را دیده ایم و منتظر حضور سبزتان در تسنیم هستیم.
https://blog.kaavelajevardi.com/2014/05/blog-pos-17/
م.م. از کرج.
۱- یعنی شما میدانی آن دو ناشناس چه کسانی هستند؟
۲- شما هم خودت ناشناس آمدهای. این طور نیست؟
۳- میشود «در مهر شما را دیدهایم» و «منتظر حضور سبزتان هستیم» را توضیح دهید؟
پدری 5 فرزند داشت. چهار تای بزرگ تر در یک تصادف کشته شدند.
منطق دان: اما شواهد نشان می دهند که فرزند آخرت کشته نشد. حقیقت جو اگر بودی، دائم برای آن 4 تا گریه نمی کردی یک بار هم خدا را برای زنده بودن فرزند 5 امت شکر می کردی. کسانی هستند که هر 5 فرزندشان کشته شده اند.
دربارهی کامنتها.
البته که میتوانید بدونِ شناسه کامنت بگذارید. اما اگر پنهانماندنِ هویّت/اینهمانی برایتان مهم است، پیشنهاد میکنم وقتی کامنت میگذارید فیلترشکن را روشن بگذارید—اگر فیلترشکن روشن نباشد، IPی واقعی ثبت میشود، و گاهی ممکن است بر صاحبِ وبلاگ معلوم شود که نویسندهی فلان و بهمان کامنت شخصِ واحدی است.
۱. نمیدانم نامگذاری بسیاری از خیابانها ومیادین شهرهای ایران، از جمله تهران، به نام رهبر پیشین انقلاب در زمان حیاتشان چه حکمی دارد.
۲. خوب است یادمان باشد که تقریباً تمام مواردبند ۱، نام قبلی خیابان یا میدان پیش از انقلاب «شاه» بوده است.
۳. توجه به شیوهی تغییر نام معابر پس از انقلاب از نکات کمتر پژوهیده است اما یکی از اصول این تغییرات ایجاد نوعی تناظر بین نام قدیم و نام جدید بوده است. بدین معنا که خیابان آریانا که به نام تیمسار آریانا از افسران زمان پهلوی دوم بود به مالک اشتر از سرداران نظامی امام اول شیعیان تغییر یافت. یا خیابان اشرف پهلوی (خواهر شاه) به آیتالله دستغیب از یاران نزدیک رهبر انقلاب. خیابانهای نادرشاه و شاهعباس به میرزای شیرازی و قائممقام. (این اصل درمورد شهرها هم صدق میکند (همایونشهر به خمینی شهر، بندر شاهپور به بندر امام خمینی و …)
یکی دیگر از اصول این تغییر نام زدون و پاک کردنِ وجوه «نجس» و«ناپاک» تاریخ ایران بود. تغییر سریع نام خیابانِهای کریمپور شیرازی (بابائیانِ سابق) به کمیل یا مصدق (پهلوی سابق) به ولیعصر اولین هجمهی نظام مقدس به ملیگرایان بود. تغییر نامِ میدانِ رضائیها به هفتتیر را هم بهتر است حرفش را نزنیم.
۴. وقتی به *یکی از وجوه* اشاره میکنیم، نمیتوان انتظار داشت که به سرها به سوی وجوه دیگر برنگردد ومثلا، و فقط مثلا، یادمان نیاید که آمار کشتهشدگان از مخالفان پهلوی دوم (در زندان و جز آن) با توجه به کتاب اروند آبراهیمیان جقدر بوده است و همان آماربعد از انقلاب با استناد به تحقیقات همان مولف چقدر.
۵. یک وجه دیگر مردمی بودن که الان خیلی توی چشممان میرود این است که ببینیم در زندانهای پهلوی اول چگونه افرادی *تمشیت* می شدند و اتهامات و وضعیت اجتماعی آنها را بسنجیم با ستار بهشتی و اسماعیل بخشی.
۶. نام معابر هرجند نمادین است ولی به گمانم برای سنجیدن امتیاز باید سراغ منابع قدرت و ثروت رفت. توقع ندارم از پژوهش دهسالهی مهرزاد بروجردی در مورد «ایران پسا انقلاب» اطلاع داشته باشید اما کاش کتاب « اقتصاد سیاسی صندوقهای قرضالحسنه» بهمن عمویی را بخوانید و بعدا در مورد امتیاز حرف بزنید. اصطلاح ژن خوب را هم احتمالاً شنیدهاید. کاش به گزارش سال ۲۰۱۷ سازمان جهانی شفافیت و رتبه ایران نگاهی میکردید. کاش مثلاً با جستجوی سادهای نام صاحبان دانشگاههای غیرانتفاعی کشور را به دست میآوردید.
میدانم شأن فلاسفه اجل از مطالعهی این مباحث دون است اما باور کنید اظهارنظرهایی چنین سخیف در مورد امتیاز در میهن آریایی اسلامی هم زیبندهی مترجم آثار هیوم نیست.
۷. شما به هردلیل مدتی است حس کردهاید خطری از جانب هوادارانَ رژیم سابق نظام محبوبِ شما را تهدید میکند. همین حس سبب شده برای مقابله با آن جماعت، در هیئت «فعال ارتش سایبری» حرفهایی بزنید که درنهایت حسن تعبیر «همنوایی با ارکستر فرومایگان» است. اما غافل از آنید که اگر کمترین احتمالی برای بازگشتِ نظامِ به زعمِ من بیآبروی سلطنت وجود داشته باشد، نه به دلیل برتری دستگاههای ارزشی آن نظام و یا سابقهی مشعشعش بلکه فقط و فقط به سببِ عملکرد حاکمان امروزی است.
می شود استدلال کرد که ایران در چهل سال گذشته در زمینه های مختلف پیشرف کرده است. نه تنها شاخص توسعه انسانی در این سال ها بهبود پیدا کرده، بلکه در زمینه های مختلف فکری، فرهنگی، و اقتصادی شاهد رشد هستیم.
یکی از اساتید موسیقی می گفت که "در زمان انقلاب در سرتاسر ایران پنجاه نفر پیدا نمی شد که ردیف میرزاعبدالله را کامل حفظ باشد. امروز در همین جشنواره های موسیقی دانشجویی چند هزار جوان شرکت می کنند که اکثرشان ردیف را از حفظ هستند." گذشته از موسیقی که رشدش محسوس است، سایر حوزه های هنری هم رشد کرده. نقاشی، مجسمه سازی، سینما، نگارگری، … به لحاظ کمی و کیفی ارتقاع پیدا کرده.
در علوم و علوم انسانی هم وضعمان بهتر شده. یکی از اساتید فلسفه می گفت در دهه پنجاه شمسی با خواندن یک جلد کتاب "مدخل منطق جدید" دکتر مصاحب شهرتی به هم رسانده بود که فلانی منطق جدید می داند. امروز جدای از فارغ التحصیلان دکترای این رشته، کتاب "درآمدی بر منطق جدید" دکتر موحد به چاپ دهم رسیده است. در باقی حوزه های فلسفی و علوم انسانی هم همین طور است. کتاب خوب بیشتر شده. سخنرانی خوب بیشتر شده. کلاس خوب بیشتر شده. سطح عمومی بحث های فلسفی و سیاسی و اقتصادی و محیط زیستی بالاتر رفته است.
تازه سیاست رسمی دولت ایران تقویت موسیقی یا فلسفه غرب نبوده و نیست. اما فضای این سال ها، فضای سوال و بحث و رشد اجتماعی بوده. اگر در سال 57 استاد تحصیل کرده فرانسه می گفت زنان ما برای حقوقشان انقلاب نکرده اند و هدف آنها نجات بشریت است، امروز همه فهمیده اند که چرا قانون مهم است. اگر سال 57 یک نفر می رفت در مسجدی برای 30 نفر رای می نوشت، امروز چهار دهه تجربه انتخابات منظم داریم و مردم رای شان را جدی می گیرند. نباید این تجربه دموکراتیک را دست کم گرفت. نباید منکر رشد شد.
به نظر من مهم ترین حاصل این تحول سیاسی همین بود که صورت خیلی از مسایل روشن تر شد. جامعه روشنفکری و عموم مردم تا حدی از خامی و خوش بینی درآمدند. مهم تر از همه این که تهی بودن چنته اسلام فقاهتی آشکار شد. اسلام حد اکثری هنوز یک نیروی سیاسی توانمند در منطقه ماست، اما در ایران این نیرو امتحانش را پس داده است و دیگر توان بسیج توده ای ندارد. از این نظر بی شباهت به مارکسیسم در اروپای شرقی نیست، گر چه تفاوت های مهمی هم با تجربه مارکسیسم در آن کشورها دارد.
بحث این که پهلوی ها چه بودند و چه کردند بماند برای کامنتی دیگر. همین قدر بد نیست که به صحبت های کسانی که در بالاترین سطوح اجرایی این کشور کار کرده اند دقت کنیم که از سازوکار دولتی که در سال 57 تحویل گرفتند تعریف می کنند (مثلا مصاحبه صفاهی فراهانی را ببینید). پهلوی یک سوی معادله دولت –ملت را نسبتا درست سامان داد. پهلوی ها در پنجاه نهادهای نسبتا موفق و کارآمدی ساختند. جهت گیری عمومی کشور درست بود. کشور متحدان درستی برای خودش انتخاب کرده بود و با تمام دنیا سر ستیز نداشت و به قول فرنگی ها، بالاتر از وزنمان کشتی نمی گرفتیم. مشکل سوی دیگر معادله بود.
پرچانگی و پراکنده گویی مرا می بخشید.
پراکنده نبود، نامرتبط بود
گمانم در مورد امتیاز حرف میزدیم و شما اصلا به آن نپرداختید.
از تذکر به جایتان ممنونم. با خواندن نوشته آقای لاجوردی نکته ای درباره تجربه انقلاب به نظرم رسید که می خواستم ایشان بخوانند. ساده ترین راه همین پیام دان بود. پیام های دیگران، از جمله پیام اول شما، را نخواندم. آقای لاجوردی مجاز و مختارند پیام مرا حذف کنند.
از چیزهایی که من شخصاً در ایرانِ بعد از انقلابِ اسلامی دوست ندارم این است که صنفِ روحانیت رسماً صاحبِ امتیازاتی شده است.
دقیقاً دو تا از این امتیازاتِ رسمی را میگویید لطفاً؟
در برخی از نهادها سازمانی هست با عنوان «عقیدتی سیاسی». برخی از مناصب این سازمان مختص روحانیان است. بگذریم که اساس وجود این سازمان محل سوال است.
سلام.
1. ریاستِ دستگاهِ قضا 2. دادگاهِ ویژهی روحانیت.
۱. نماینده مقام رهبری بودن در تمام دانشگاههای کشور با اختیاراتی که از رییس دانشگاه بیشتر است.
۲. موضع نظارتی داشتن در تمام واحدهای نظامی و انتظامی در قالب سازمان عقیدتی سیاسی با اختیاراتی که از فرمانده واحد بیشتر است.
عقیدتی-سیاسی در نظام مسلح: تصور کنید، به جایِ عقیدتی-سیاسی روانشناس به استخدام گرفته میشد.
این نکته هم جالب میباشد، برای ثبت در تاریح
https://twitter.com/e_k_azad/status/1122790823391911936?s=19
کاوه "مردمی بودن " به نظر خودت این حرف ها اصولا مردمی به حساب میاد در منطقی بودنت شکی نیست ولی منطق خشک یا شاید محافظه کاری در هم امیخته با منطق خیلی با مردمی بودن نزدیک نیست و ایا اصولا در شرایط فعلی کوچک ترین حمایت چه اشکارا چه در کنایه و لفافه چه دلیل عقلی داره و چه لزومی .تعداد نظر در مطالب مختلف منشر شده کاملا گویا این هست که این مدل جانبداری ها در این زمان اصلا جذاب نیست برای عامه مردم و شاید تمام مردم