میگفت:
صِرفِ بحث با حُمَقاء کارِ بیهودهای است—چه برسد به اینکه ناشناس هم باشند. علیالخصوص که همین هویّتِ ناشناسشان هم بیریشه و خلقالساعة باشد.
”کسی در اینترنت دارد اشتباه میکند“
میگفت:
صِرفِ بحث با حُمَقاء کارِ بیهودهای است—چه برسد به اینکه ناشناس هم باشند. علیالخصوص که همین هویّتِ ناشناسشان هم بیریشه و خلقالساعة باشد.
”کسی در اینترنت دارد اشتباه میکند“
سلامعلیکم
احساسِ کاملاً ناخوشایندی دارم چون این پست را واکنشی به مواجههی دیشبمان میدانم. شاید من احمق باشم یا بیهویت و بیریشه. حتماً هم کمتر از شما منطق میدانم. اخلاق و ادب نیز. حرفی نیست. به این دلیل ناراحت نیستم، اما احتمالاً واکنشِ شما، آنهم به این شکل، آیا زشت و متفرعنانه نیست؟
به یک دلیلِ واضح از اختلافِ نظر استقبال میکنم، بخصوص نظرهایی که بهنظرم احمقانه یا از سر جلوهفروشی ابراز شده باشند؛ چون یاد میگیرم بعضاً آنچه را احمقانه و غلط میپنداشتهام با گذرِ زمان، درست پنداشتهام. همچنین هر چند قراین نشان دهند نظری از سرِ جلوهفروشی ابراز شده باشد، من به نیت و باطنِ دیگری دسترسی ندارم و نمیتوانم دربارهی آنچه درونِ دیگری میگذرد قاطعاً قضاوت کنم.
گاهی به وبلاگِ شما سر میزدم و به عنوانِ ناشناس نظرم را میگذاشتم. مشکلی نبود. اگر باعثِ تلخیِ شما شدهام، من چنین قصدی را ابداً نداشتهام. احساسِ کاملاً ناخوشایندی خواهم داشت اگر که بخواهم دوباره به وبلاگِ شما سر بزنم، پس عزت زیاد.
6:1: "برادران, اگر کسی در گناه گرفتار آمده, شما … باید او را به آرامی بازگرداند. "
کاوه عزیز،
این فرض که همه موجوداتی که روی دوپایشان راه می روند و چشم هایشان جلوی سرشان قرار دارد به یک اندازه از قوه نطق مورد اشاره معلم اول بهرمندند دیر یا زود به یاس، افسردگی، خشم و، اگر قابلیت کنترل خشم از حدی کمتر باشد، به پرخاشگری کلامی می انجامد: «حمقا»، «بی ریشه»، «خلق الساعه» …. چرا از ابتدا انتظار داری همه به اندازه ی تو بفهمند؟ این انتظار به تنهایی برای خشم و عصبانیت کافی است.
نگاهی به 13 پست آخرت بیانداز. فقط در دوتا از این 13 پست نشانی از ایراد گرفتن و غر زدن (معمولا به جا) نیست (که یکی از آن ها «چاپ سوم کاوش اول» است.) یا درس اخلاق می دهی یا ایراد ادعاهای دیگران را پیدا می کنی. احساس می کنم کم کم داری تبدیل به یک ماشینِ مغالطه یاب (البته از نوع بسیار کارآمدش) می شوی.
چرا تلاش نمی کنی کمی حرف ایجابی بزنی. امیدوارم مناقشه ای در ذهنت روی مفهوم ایجابی راه نیاندازی. منظورم روشن است: کاش بدانی که چقدر دوست دارم حرفی از تو بشنوم که وابسته به مغالطات، بی آدابی، پهلوی پرستی احمقانه، چرندیات مضحک خطیب نماز جمعه تهران، قدرت طلبی قدرتمندانی که خودشان را با مقامشان تعریف می کنند، خامی یک جوان، بدزبانی متعفن خردسالانه ی همسر فلان کس، خزعبلات کسی که چهار ثانیه هم فکر نمی کند، سوتی های بی بی سی فارسی، عجز عقلانی کسانی که فرق متهم و مجرم را نمی دانند، و به خصوص حمقای ناشناسِ بی ریشه یِ خلق الساعه نباشد. حیف که چیزی نمیگویی فراتر از مغالطه یابی از «حمقاء».
جواب احمقان شاید خاموشی باشد. ولی این از آن حرف هاست که باید به آن ها عمل کرد. تکرار زبانی شان زیادی چیپ است حتی اگر مزین به حدیث و آیه شود.
چهار هندو در یکی مسجد شدند ….
سلام.
خیلی ممنونام از این تذکّر بهجا و ضرور. من هم چیزهایی به ذهنام میرَسَد:
لِکُلِّ دَاءِ دَوَاءٌ یُسْتَطِیبُ بِهِ
اِلاَّ الْحِمَاقَةَ اَعْیَتْ مَنْ یُدَاوِیَها.
رِوایَت/رِوایاتی اندکْ متفاوتی با 25:63 در الکتاب نیز دربارهی مواجهه با ”احمقْ/حُمَقاء“ در محاضراتِ راغب، و نیز در کتابٌ یُذکَرُ فیه حَماقَةُ أهلِ الاِباحَه از غزّالی، و نیز در ربیعالأبرارِ زمخشری(”بابالمجنون و الحمق“) و نیز در مقالاتِ شمس یافتنی است؛جلالالدینِ بلخی نیز در دفترِ سِوُمِ مثنوی همین رِوایَتْ را با اندککی تغییر به نَظْمْ آورده است. در همهی این رِوایات بر عجزِ طبیب از عِلاجِ حُمَقاء تأکید رفته است، ولی در رِوایتِ مولانا تنها بر عَجزِ از عِلاجْ تأکید نرفته است، عیسی بن مریم که: کور را شِفاء میداده است، و مُرده زنده میکرده است، و لاشَیْ را شَیْ میکرده است، از دستِ حُمَقاء به کوه میگریزد!
ظاهرًا این سُخَنِ جلالالدینِ بلخی با آنچه در 25:63 آمده است، تفاوتِ مهمّی دارد. اِنگار جلالالدین میخواهد بگوید اگر تلاشات در علاجِ حُمَقاء به نتیجه نَرَسید، بهترین راه شاید گریختن است! امّا سُخَنِ الکتاب به ما میگوید: قَالُوا سَلَامًا. و البته گُمان نمیکنم ما آدمهای متوسط الحال و معمولی، همیشه ظرفیّت یا توانِ حِکْمَتِ مُنْدَرَجْ در 25:63 را داشته باشیم(اگر اصلًا چنین چیزی در ما/یا بعضی از ما باشد). نباید از خودمان پُرتَوَقُّعْ داشته باشیم. بهنظرم نه تنها بحث با چنان افرادی بیهوده است—و اگر خودم ذیلِ، اگر نه همیشه ولی گهگاهی، عِنوانِ حُمَقاء قرار نگیرم—، بلکه سعی در عِلاجِ چنان کسانی را نیز بیهوده مییابم.
شما کامنتی را پاک کردید که گویا از یک مطلب امسال شما سخت عصبانی بود. صاحب اختیارید، اما سپاسگزار خواهم شد که این را-به نقل از وبلاگ خودتان-پاک نکنید. شخص معترض حکما نه سستعنصر است نه دونطبع.
«دوستی میگفت که کسی در رسالهی دکتریاش از او در همان جملهای تشکر کرده است که از کسِ دیگری که—به نظرِ این دوست—سستعنصر و دونطبع است، و این دوستِ من حالِ بسیار بدی داشت از اینکه ناماش در کنارِ نامِ آن شخصِ دیگر آمده است.»