[بدیهیاتنویسی برای پرهیز از تمسخرِ با ذکرِ موردِ مشخص]
از نشانههای شخصِ کممایه این است که در سینما و سیاست و موسیقی و شعر و ورزش و فلسفه و غیره، بهجدّ معتقد است که بهترینها مالِ زمانِ (نو)جوانیِ خودش بوده است. علاقه به چیزهایی که با تماشا و با شنیدنشان بزرگ شدهایم البته که طبیعی و فهمیدنی است؛ اما وقتی این را چونان اظهارِ نظری تقریباً پیشینی (و بدونِ بررسیِ آثارِ تازهتر) میشنویم احتمالاً پوزخند میزنیم.
شاید واقعاً کسی بتواند از این ایده دفاع کند (گرچه نمیتوانم تصور کنم که چطور میتواند این کار را بکند) که مثلاً پرسپولیسِ سی سال پیش بهتر از رئال مادریدِ امسال بازی میکرده است یا فلان فیلمِ دوبلهشدهی چاقومحورِ دههی چهل بهتر از شوکران و جدایی است؛ اما تصورِ من این است که این بحثها باید موردی و تفصیلی باشد. اینکه معیارِ اصلی نهایتاً این باشد که چه چیزی متعلق است به زمانِ شکلگیریِ ذوق و سلیقهی من، به نظرم مضحک است—مضحک است که اصلِ حاکم بر قضاوتهای من این باشد که آنچه قبل از من بوده است نپخته و ابتدایی است و آنچه بعد از من است سطحی و مبتذل است.
و به همین اندازه مضحک که اصل حاکم بر قضاوت این باشد که هر چیزی تازه اش خوب است و همه چیز درحال بهتر شدن و پیشرفت است و بشر روز بروز داناتر می شود و بالاخره روزی…..
(که البته متوجه هستم از مطلب شما ابدا چنین نوگرایی ای را نمیتوان استنباط کرد.)
جهت شیطنت: ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِينَ وَقَلِيلٌ مِّنَ الْآخِرِينَ.
اگر فرهنگ را مجموعه ای در نظر بگیریم که اعضای آن را سینما و فلسفه و موسیقی و … شکل می دهد، نمی دانم چرا باید «مضحک» و از «نشانه های شخص کم مایه» باشد، که فردی زمان x که اتفاقاً مصادف با زمان بالیدنش شده را نتواند به صورت کلی و نه موردی، ارزش شناسی کند.
فکر نمی کنم کسی که می گوید «بهترین ها مال زمان (نو)جوانی خودش بوده»، معیارش «نهایتاً این باشد که چه چیزی متعلق است به زمان شکل گیری ذوق و سلیقه» اش، بلکه به نظرم استدلالش این باشد که آنچه کیفیت متعلق به شکل گیری ذوق و سلیقه اش بوده، بهتر از کیفیت آن چیزی است که ذوق افراد را قبل و بعد از زمان او شکل می دهد.
عشق هم عشقهای قدیم:)