cantankerous old man

خیلی از ما در کودکی‌مان شخصِ بزرگسالی را در اطراف‌مان می‌دیده‌ایم که عبوس و کج‌خلق بوده، مدام در حالِ شکایت بوده از روزگار، از بدشدنِ روزگار، از آب‌وهوا، اقتصاد، بی‌معرفتیِ مردمان، بی‌سوادی‌شان. دائم بر خویشتن می‌ژکیده، حتی وقتی که درگیرِ بحثی با کسی نبوده. زیرلب چیزی می‌گفته وقتی اخبار گوش می‌کرده، وقتی روزنامه می‌خوانده.

این عبوس‌بودن‌اش گاهی همراه بوده با ذکرِ صریح یا تلویحیِ اینکه او—خودِ آن شخص—چقدر شایسته بوده و قدرش را ندانسته‌اند.

در پیشبینی‌های آن بداخلاقِ کودکیِ ما هیچ چیزِ خوبی نبود: وضعِ اقتصاد و سیاست و ورزش و همه‌چیز رو به بدترشدن بود همواره. همه‌چیز رو به انحطاط بود. هیچ امیدی نبود. خبرِ خوبی نمی‌گفت: فلان وزیرِ ابله فلان حرفِ احمقانه را گفته، فلان کارخانه تعطیل شده. (از آن‌همه خبرهای بد گاهی بعضی معلوم می‌شد که نادرست بوده، و گاهی او هم مطّلع می‌شد از نادرست‌بودن‌شان؛ اما هرگز نمی‌شنیدیم که مثلاً بگوید راستی، آن خبرِ تعطیلیِ سینما درست نبود.) هر حرکتِ اجتماعی را منحط یا فریب‌خورده می‌دانست و تحقیر می‌کرد. کسانِ دانایی هم اگر بوده‌اند جملگی در گذشته بوده‌اند. 

کودک که بوده‌ایم حالِ خوشی نصیب‌مان نمی‌شده از دیدارِ این شخص، شخصی که شاید همسایه‌ یا فامیل‌مان بوده. شاید حتی می‌ترسیده‌ایم از او، ترسی مبهم که شاید بخشی از محتوایش این بوده که موضوعِ ایرادگیریِ او واقع بشویم، موضوعِ نقدش، موضوعِ مقایسه‌کردن‌اش ما را با زمان‌های قدیم و شاید با کودکیِ خودش. بچگی کرده‌ایم و در جواب‌اش گفته‌ایم که فوتبال دوست داریم، و با صدایی یکنواخت و لحنی پر از شماتت براهینی اقامه کرده در اینکه الآن اصلاً فوتبال معنی نمی‌دهد (و فوتبالِ واقعی در زمانِ جوانیِ او تمام شده)؛ گفته‌ایم می‌خواهیم حقوق بخوانیم، و گفته که حقوق در این مملکت به‌درد نمی‌خورَد؛ گفته است که مبارزه‌ی سیاسی آنی بوده که او در دهه‌ی پنجاه کرده [یا مدعی است که کرده]، و باقی همه شوخی است. بعد از دوره‌ی خودِ او که مبارزه و حرکتِ مدنی چیزِ جدّی‌ای بوده، کنشگران همه بازی‌خورده بوده‌اند.

در مرورِ نمونه‌های این‌جور افراد می‌پذیرم که بر آنان سخت گذشته است، احتمالاً‌می‌پذیرم که گاهی حق‌شان را خورده‌اند، قطعاً می‌پذیرم که نرسیده‌اند به آنچه می‌خواسته‌اند. [یا نرسیده‌اند به آنچه الآن گمان می‌کنند که می‌خواسته‌اند یا دوست دارند که خواسته بوده باشند: ای‌بسا که در جوانی‌شان واقعاً چیزی نمی‌خواسته‌اند جز اینکه کارمندِ‌ جایی باشند با حقوقی ثابت، یا با فلان آدمِ جذّابِ دانشکده ازدواج کنند.] می‌شود فهمید که چرا این‌طور شده‌اند؛ اما شک دارم که این افراد حق داشته باشند که اطرافِ خودشان را سنگین و چرکین کنند و فضا را نامطلوب کنند. بعد از روزِ سختِ کاری در آفتابِ تابستان، فهمیدنی است که عرق کرده باشم و بوی بد بدهم. فهمیدنی است؛ اما اگر بخواهم با کسانی معاشرت کنم از نزدیک، نوعاً عذرم پذیرفته نیست اگر حمام نروم. 

چندده سال بعد، حساب می‌کنیم و می‌بینیم که آن شخصِ نامطلوبِ گوشت‌تلخ، در آن زمانِ بچگیِ ما، چند سالی کوچک‌تر بوده از الآنِ ما. مراقب باشیم که ما برای دیگران مثلِ او نباشیم برای ما. شاید خوب باشد به‌ خودمان یادآوری کنیم که این‌طور نیست که دیگران همواره سخت مشتاق باشند نظرهای ما را بدانند، به‌ خودمان یادآوری کنیم که لحن و محتوای حرف‌هایمان می‌تواند برای دیگران آزاردهنده باشد، که معاشرانِ الآنِ ما نقشی نداشته‌اند در موفق‌نبودنِ ما، که داستان‌‌های مهم‌مان را احتمالاً بارها برای همین مخاطب گفته‌ایم، که آن گذشته‌ی بشکوهْ همین الآن اگر حاضر بود نمی‌پسندیدم‌اش، که ضعیف‌های الآن در آینده صحبت می‌کنند از گذشته‌ی بشکوهی که حالِ ما است، و از این قبیل.

من بیست‌وسه یا بیست‌وچهار سال‌ام بود، ادیب‌سلطانی شصت‌وسه یا شصت‌وچهار. گفت که هر کسی باید از جوانی مرتباً مراقب باشد که مصداقِ چیزی نشود که در عنوانِ این مطلب نوشته‌ام: پیرمردِ غرغرو نباشد. می‌شود که در سن‌وسالِ زیرِ چهل و پنجاه هم پیرمردِ غرغرو بود.

دوست دارم تصریح کنم که اینها که گفتم، اگر که اصلاً درست و بجا باشند، از مقوله‌ی توصیه به خود است. به‌نظرم شایسته نیست کسی را بابتِ این خلق‌وخو شماتت کنیم خاصه اگر سن‌اش زیاد باشد یا نامحتمل بدانیم که بتواند تغییر کند.

 

3 نظر برای "cantankerous old man"

  1. شاید خوب باشد به‌ خودمان یادآوری کنیم که این‌طور نیست که دیگران همواره سخت مشتاق باشند نظرهای ما را بدانند.

    سلام آقای لاجوردی مثل همیشه عالی نوشتید. کاش بشود همین نکته‌ای که از نوشته شما برداشتم را همیشه گوشه چشمم داشته باشم.

     

  2. چه خوش اقبال …

     شمایِ بیست و سه – چهار ساله … ادیب‌سلطانیِ شصت و سه – چهار ساله.

    حقیقتا چه خوش.

نظرتان را بنویسید