شیفتهی آقای جمشید مشایخی است، و در موردِ هنرِ بازیگریِ ایشان هم نظر میدهد و میگوید که از بزرگترین بازیگرانِ ایرانی است. نمونههایی طلب میکنم از بازیهای درخشانِ آقای مشایخی. میگوید ”همین مجموعهی هزار دستان. صدای ایشان در ابتدای هر قسمت که میگوید بسم الله الرحمن الرحیم، و خطِ خوشِ استادانهاش جایی که مینویسد ’هزار دستان‘—اینها از همان بارِ اولی که دیدهام در ذهنام مانده. بازیگر یعنی این.“
خیلی هم خوب. پس دو نمونهی تأثیرگذارِ هنرِ آقای مشایخی در نظرِ این فامیلِ ما این است: یکی صدای پخته و گرم و ذوالفنونِ آقای منوچهر اسماعیلی که در آن مجموعه بهجای آقای مشایخی (و بهجای چند نفرِ دیگر هم) حرف میزند، و دیگر خطِ استادانهی کسی که شاید آقای محمد احصایی باشد—در سراسرِ مجموعه، هیچ تک کلمهی خوشنویسیشدهای نمیبینیم که دیده باشیم آقای مشایخی عملاً مینویسدش (و ایشان نقشِ کسی را بازی میکند که در نیمهی دومِ زندگیاش خطاط بوده). میشود آقای مشایخی را بابتِ چیزهای دیگری دوست داشت و حرفی از بازیگری نزد، و میشود معتقد بود ایشان بازیگرِ خوب یا حتی بسیار خوبی است؛ اما بیایید اگر برای دوستداشتن و ارادتمان دلیل میآوریم، دلیلِ مربوط بیاوریم.
در همین مجموعه، زندهیاد داود رشیدی را هم میبینیم که، مثلِ آقای مشایخی، ارادتمندانِ زیاد دارد. آنچه از آقای رشیدی در هزار دستان در یادِ من مانده، یکی صدای مردانه و محکمِ زندهیاد ایرج ناظریان است که، آنقدر که گوشِ من میفهمد، اصلاً از جنسِ صدای رشیدی نبوده است، و دیگری صحنهی کشتنِ مفتشِ ششانگشتی شعبان را، که نحوهی دویدن و هفتتیربهدستگرفتن و شلیککردنِ مفتّش بهنظرم … بهنظرم چندان تداعیکنندهی وضعِ کسی نیست که قبلاً هفتتیر بهدست گرفته است یا در تعقیبِ کسی، یا در گریز از کسانی، در خیابانی دویده است. [ثانیههای ۷:۴۰ تا ۸:۱۲ از این ویدئو را ببینید.]
چه زندگی سختی دارند که باید برای هرچیزی دلیل بیآورند.
گاهی آدم چیزی را می پسندد ولی فی المجلس دلیلی برای دوست داشتنش ندارد که *ارائه کند*، یا صحنه هایی که دل او را برده است را به یاد نداشته باشد. (همه این ها با فرض این که اصلا دلیل خواستن برای دوست داشتن معنا داشته باشد)
برای من تجربه هایی از خوردن قرمه سبزی بسیار لذت بخش بوده است. اگر از من بپرسند نمونه ای ذکر کن که کی بود و کجا، به یاد نمی آورم.
بسته به لحن و رفتار کسی که از من ذکر نمونه قرمه سبزی مطبوع طلب کند این برداشت ها را درباره او می کنم: طلبکار، عصبانی، کنترل کننده، خودشیفته، واهل گیردادن و اعصاب خورد کن و نچسب (سه تای آخر با تاکید بیشتر).
سلام.
خیلی جالب میشود اگر برایِ دلیلنیاوردن/نخواستن "دلیلی" ارائه کنیم.
ببخشید آیا اشکالی نیست که شما به سریال میگویید مجموعه؟ اگر مجموعه به معنای دهخدا:«جمع شده وگرد آمده و گردآورده و فراهم آمده» باشد. باید بنویسیم مجموعهی تلویزیونی. نه مجموعه هزاردستان.
ایراد الکی ، من نمی دونم چرا همه یه دفه ادیب فیلسوف میشن ، الان مشکل مجموعه هزاردستان چیه ؟ جمع شده های هزاردستان ،
به همان قیاس، شما نمیبایست بگویید بهجای "سریال" بگویید "سریالِ تلویزیونی"؟
من که خندیدم از شیوهی روایت. و گمان هم میکنم نویسنده همین رو میخواست.
ایراد الکی دادن یا مته بهخشخاش بهخرج دادن یا گیر الکی دادن خب میتونه حتی شامل نوشتهی همین پست هم باشه، که بهنظرم نه بده نه خوب، فقط صرفا یک نوشتهاست.
الان مشکل شما با ادیب و فیلسوفه؟ چقدر بغض در نوشته است :))
……
بله، باید بگویم سریال تلویزیونی
مجموعه تلویزیونی هزاردستان
در سریال هزاردستان، جاهایی که دستی مشغول خوشنویسی است، ازجمله کل عملیات تراش قلم و خوشنویسی در تیتراژ، دست مرحوم عبدالله فرادی است که مشهورند به تند نوشتن. برخی کتیبهها در کوچه و خیابان، اثر مرحوم رضا مافی است.