"گیر می‌کند نسیم در گلوی پنجره"

برای من آدرسِ آن روز در تاریخ، چهارشنبه‌سوریِ سالِ هفتادوشش است، نه بیست‌وششمِ اسفندش. بیست سال گذشته است. بیست سال زمانِ زیادی است: خودِ او در آن صبحِ خیلی زودِ سه‌شنبه هنوز بیست‌ساله نبود. در اولین دیدارمان، احتمالاً در اوائلِ بهمنِ آن سال، گفت که دوست دارد ادیب‌سلطانی را ببیند. ادیب—که عمرش دراز باد—البته که از دیدارِ جوانِ دانا استقبال کرد. خیلی نگذشته بود که به مجلسِ ختم آمد. بعد از آن چهارشنبه‌سوری هرگز نتوانستم دنیا را بی‌اعتبار ندانم، هرگز نشد متذکر نباشم که بر ثباتِ دهر اعتماد نمی‌شود کرد.

برای اینکه سوگوارِ کسی باشیم که دوست‌اش داریم، لازم نیست او به طرزِ ویژه‌ای هوشمند و پرذوق و کتاب‌خوانده و زبان‌دان بوده باشد. او بود. جایش خالی است، یادش سبز. سبزِ ملایمِ نرمِ جاری، مثلِ رنگِ چشمانِ آن دیگری.

مصراعِ عنوان از آرمان بهرامیان (۱۳۷۶-۱۳۵۷) است.

 

3 نظر برای ""گیر می‌کند نسیم در گلوی پنجره""

  1. متن زیر را کاربری با نام «ای لیا» در گوگل پلاس نوشته است:

    با تو ، شوری در جان
    بی تو ، جانی ویران
    از این ، زخم ِ پنهان
    می میرم …
    نامت در من باران
    یادت در دل طوفان
    با تو ، امشب پایان
    می گیرم …
    نه بی تو سکوت
    نه بی تو سخن
    به یاد ِ تو بودم
    به یاد ِ تو من
    ببین غم ِ تو رسیده به جان و دویده به تن
    ببین غم ِ تو رسیده به جانم ،
    بگو چه کنم…

    پ.ن: بیست سال پیش صبح زود رفتم دانشگاه که با بقیه دوستانم برم اردو, همه اومده بودند, پریسا و آزاده همکلاسیهام, بردیا و علی و آرمان , مریم و رویا
    همه سوار اتوبوس شدند, اما دوست صمیمی من علیرضا نیومد, تنها دلیل من برای سفر علیرضا بود, مادرم که همیشه نگران اردو رفتن من بود گفته بود که اگر نرم ده هزار تومن جایزه می گیرم, وقتی همه سوار شدند و دیدم علیرضا نیومد از اتوبوس پیاده شدم, علیرضا تلفن خونه رو جواب نمی داد

    به خونه برگشتم, اما علیرضا ترمینال جنوب سوار اتوبوس شد, رفت و برنگشت و داغ ندیدن دوباره دوستم برای همیشه روی دلم موند, همه این سالها عید رو داغدار علیرضا بودم, سالهایی که ایران بودم بلا استثنا عید رو سر مزارش می رفتم
    وقتی می خواستم برای همیشه ایران رو ترک کنم رفتم بهش گفتم, گفتم که هر موفقیتی رو بهش تقدیم می کنم, این سالها هم دوست عزیزی جای من هر سال شاخه گلی رو سر عید روی مزارش می گذاره

    امسال بعد از بیست سال پایان نامه دکتری خودم رو بهش تقدیم کردم, که اسمش توی جستجوهای علمی بیاد, که همیشه جایی جاودان باشه

    هفت گوهر شبچراغ بیست سال پیش قربانی یک حادثه شدند, علی حیدری, آرمان بهرامیان, رضا صادقی و علی حیدری، فرید کابلی، دکتر مجتبی مهرآبادی و مرتضی رضایی و رفیق شفیق من علیرضا سایبان

    همیشه به یادشان هستم

     

نظرتان را بنویسید