تلاش برای (تداوم و تقویتِ) ثبات

[ویرایش‌نشده.]

۱. آموزه‌ای قدیمی می‌گوید که بانگ‌برداشتن به بدزبانی پسندیده نیست مگر از کسی که  بر او ستم رفته باشد (۱۴۸ :۴). شاید با فکرکردن در این حال‌وهوا بشود این را گفت که نامنصفانه است ما افرادِ طبقه‌ی متوسط که سقفِ کمابیش مطمئنی بالای سرمان هست و امورمان می‌گذرد، متفرعنانه محکوم کنیم کسی را که در تنگنای معاش است و فریاد می‌زند، گیرم فریادزدنی نه‌چندان بقاعده و مؤدبانه و متمدنانه. رفعِ فقرِ مطلق، و مهیّاکردنِ حداقلّی از زندگیِ آبرومند برای همه‌ی شهروندان، وظیفه‌ی حکومت است. توفیق‌پیدانکردن در عملِ به این وظیفه بیشتر به‌چشم می‌آید وقتی بزرگیِ حجمِ رانت‌‌خواری‌های ژنمندان و اختلاس‌ها و غیره را می‌بینیم. در کنارِ این نکته‌های کاملاً واضح، 

۲. در روزهای اخیر کم پیش نیامده از دوستانِ عزیزِ بیرون از ایران بشنوم که بسیار نگرانِ اوضاعِ شهرهای ایران هستند. تصور می‌کنم که روشن است که گروهِ بزرگی از رسانه‌های فارسی‌زبانِ بیرون از ایران، از بی‌بی‌سی فارسی تا بقیه‌ای که ظواهر را حتی به اندازه‌ی بی‌بی‌سی فارسی هم رعایت نمی‌کنند، و البته آنهایی که صریحاً دشنام می‌دهند، طوری می‌نویسند و نمایش می‌دهند که گویی عن‌قریب حکومتِ ایران ساقط خواهد شد—عمقِ این عن‌قریبی تا جایی است که ”مرحوم“ مسعود رجوی را هم لازم دیده‌اند به این حیاتِ دنیوی برگردد و دستورالعمل صادر کند. تصورِ من از دست‌کم اوضاعِ تهران این است که حکومت بر اوضاع مسلط است. تصورِ من این است که اوضاع کمابیش و در بدترین حالت و از نظرِ شدت و دامنه—اما نه لزوماً از نظرِ انگیزه—شبیه به شورش‌هایی است که هر از چندی در فرانسه و در ایالاتِ متحده رخ می‌دهد (و صداوسیمای جمهوری اسلامی با آب‌وتاب دربار‌ه‌شان گزارش می‌دهد).

۳.  آن‌طور که من می‌فهمم، این بار رفتارِ حکومتِ ایران با مسأله مدبّرانه‌تر از گذشته است. این برای من شخصاً باعثِ خوشحالی است.

۴. نمی‌دانم چه میزانی از ایرانیانِ ساکنِ ایران این احتمال را جدّی می‌گیرند که این نوع شورش‌ها باعثِ سرنگونیِ نظام بشود (من شخصاً جدّی نمی‌گیرم)؛ آنان که جدّی می‌گیرند و خوشحال هم هستند، شاید خوب باشد به این فکر کنند که، به فرضِ سقوطِ حکومت، چه چیزی قراراست در پی بیاید؟ آیا قرار است نوه‌ی رضاشاهِ پهلوی به ایران برگردد و دوباره ”در سایه‌اش آسوده ایران، ایرانیان پیوسته شادان“ بشوند و مملکت ”صد ره بهتر ز عهدِ باستان“ بشود؟*  یا قرار است مجاهدین خلق بیایند و عدالت را برقرار کنند—همان کسانی که در زمانی که بخش‌هایی از خاکِ کشور در اشغالِ نیروهای صدام حسین بود متحدِ او بودند؟ و البته که در کنارِ این آلترناتیوهای حاضروآماده، تصویرِ هولناک‌تری هم هست: جنگِ داخلی. خوشحال‌ام که اینها را دور می‌بینم؛ اما مایل‌ام پیشنهاد کنم که شهروندانِ عادی‌ای که طرفدارِ تغییرِ رژیم از راهِ شورش‌های خیابانی هستند (تأکید کنم: شهروندانِ عادی، نه کسی که حقوق‌بگیرِ جایی است که هدف‌اش سرنگون‌کردنِ حکومتِ ایران است)، تأمل کنند که چه تصوری از فردایِ سرنگونیِ احتمالی دارند. آن که در بنگاه‌های خبریِ پراگ و لندن و دی‌سی شغل دارد لازم نیست در موردِ این چیزها نگرانیِ فوری داشته باشد؛ برای ما که اینجا هستیم و کار و زندگی داریم اینها سؤال‌های مهمی است. 

۵. از طرفِ دیگر، از آقای رئیس‌جمهور شنیده بودیم که آقای وزیرِ مربوط ”به مردم قول می‌ده دستش روی دکمه‌ی فیلترینگ نخواهد رفت“. بعید است آقای رئیس‌جمهور بخواهند حرف‌شان را با تأکید بر دستِ وزیر، یا دستِ وزیر، و از این قبیل توجیه کنند. دولت‌های قبلی هم احساسِ خطر کرده بودند، نه اینکه ابلهانه و برای تفریح یا به قصدِ ناراضی‌کردنِ مردم ارتباطات را محدود کرده بوده باشند؛ دولتِ فعلی باید برای این محدودترکردن توضیحی بدهد. دغدغه‌ی حقوقِ شهروندی وقتی جدّی‌تر است که خطری برای امنیت و توجیهی برای تحدیدِ حقوق در کار باشد. غیر از این، کم نمی‌شنویم که البته اعتراض/نقد با اغتشاش تفاوت دارد؛ تفاوت‌ها البته در مواردی آشکار است، اما مقامِ رسمی‌ای که می‌‌گوید شهروندان می‌توانند ”در چارچوب ضوابط قانونی“ اعتراض کنند، باید توضیح بدهد که این کار عملاً چگونه ممکن است و آیا/چگونه شهروندان می‌توانند از حقی که قانونِ اساسیِ جمهوری اسلامی در اصلِ بیست‌وهفتم به آن تصریح کرده استفاده کنند.

۶. در موردِ صف‌بندی با مجاهدین خلق و امریکا و غیرهم، گاهی از مخالفانِ جمهوری اسلامی می‌شنویم که در سالِ هشتادوهشت هم از این توصیه‌ها می‌شده است. بله: می‌شده است، و همان موقع هم توصیه‌های درستی بوده است. حتی در نبودِ ملاحظاتی در موردِ ترجیحِ جمهوری اسلامی به مثلاً حکومتِ پهلوی، من معتقدم که در هر صورت تضعیفِ جمهوری اسلامی از طریقِ آشوب و اغتشاشْ وضعیتی در پی خواهد آورد که امنیتِ حداقلی‌ای هم در کار نخواهد بود که بخواهیم در فکرِ استفاده از آزادی‌ای باشیم که آن را هم نخواهیم داشت. آیا لازم است اوضاعِ افغانستان و عراق و سوریه و لیبی را به خودمان یادآوری کنیم؟ 

* تاریخ و وضعِ فعلیِ سازمان مجاهدین خلق ایران به گمان‌ام آن‌قدر آشکار باشد که احتمالِ قوی بدهیم طرفداران‌اش در داخلِ ایران به لحاظِ تعداد ناچیز باشند. در موردِ خاندانِ پهلوی متأسفانه گمان می‌کنم که وضعیت تفاوت کند، از جمله به علّتِ کارهای خوش‌ساختِ تبلیغاتی. کاش کمی به خودمان یادآوری کنیم که حکومتِ محمدرضا پهلوی چگونه بوده است، و یادآوری کنیم که آخرین ملکه و آخرین ولیعهد چنان رفتار می‌کنند که گویی آن مبلغی که پول با خودشان برده‌اند (۶۲میلیون دلار به تصریحِ خودشان) از اموالِ شخصی‌شان بوده است.

 

27 نظر برای "تلاش برای (تداوم و تقویتِ) ثبات"

  1. با بخش اعظم نوشته شما موافقم. دیروز با دوستی در ایران گپ می زدم. این بخشی از حرف های دیروزم: "مساله مهم شرایط منطقه است. وقتی دور تا دورت جنگ هست و حریفانی دندان تیز کرده اند تا شعله جنگ و کشتار را به کشور بکشانند و کشور را به خاک سیاه بکشند باید آرامش را حفظ کرد…. در انتخاب بین امنیت و دموکراسی و توسعه همیشه امنیت ارجح است، مخصوصا وقتی صحبت از جنگ به میان بیاید و راه سنگفرشی برای توسعه در کار نیست…. حاکمیتی داری که از خونریزی ابا ندارد. دشمنانی هم داری که از سوریه ای کردن ایران بدشان نمی آد. بی دلیل نیست مردم صبوری می کنند علی رغم این همه سیاهی…. آدم ياد ونزوىلا مي افتد، چند سال تظاهرات بدون هيچ نتيجه. کاراکاس از ناامن ترین شهرهای دنیاست. تازه دور و بر ونزئولا جنگ نیست… این مقطع زمانی بدترین شرایط است. مملکت واقعا به آرامش نیاز دارد. بدخوابی برای ایران دیده اند…. خوشبختانه بیشتر مردم متوجه هستن. اخبار منطقه را دنبال می کنند. لااقل من این طور حس می کنم که خیلی خویشتن داری نشون می دن. وگر نه فساد وحشتناکه. حتی با دوره اول احمدی نژاد هم قابل مقایسه نیست. هیچ رحم نمی کنند…"

     

    اما به نظرم در یکجا به خطا می روید. نکته مهمی که شما نادیده می گیرید همین تجربه انباشه شده در ایران در خلال چند دهه گذشته است. اگر در سال 57 اکثریت مردم، و حتی قشر کوچک تحصیل کرده، با خوشبینی تمام گز نکرده پاره کردند، امروز مقدار زیادی تفکر و تعمق درباره مفاهیم اصلی حکومت و حکمرانی و سیاست در ایران صورت گرفته است که راه بازگشت را به روی کسانی مثل رجوی می بندد. آن قشر کوچک امروز پرشمارتر شده و به تابیر دکتر سروش به لحاظ فکری فربه تر شده است. مردم ما هم هشیارتر از گذشته اند. شاید همین پختگی و فربهی این جامه را بر قامت مردم تا این حد نابرازنده کرده است.

    • ممنون. در موردِ پاراگرافِ دوم، متأسفانه با شما همدل نیست—یا دست‌کم: احساسِ من این نیست که کسانی که در این روزها به خیابان رفته‌اند نوعاً حداقلّی از بینشِ سیاسی داشته باشند.

  2. لطفا یک راه حل ارائه کنید که بشود استبداد دینی را الغا کرد؟ یک راه حل برای برقراری دولتی سکولار؟

    اگر در چارچوب قانون باشه که قانون هرگونه راهی را بسته 

    اگر خارج از چارچوب باشه، به اتفاقات روزهای اخیر میرسیم، که نتیجه اش نظرهایی مشابه نظر شماست.

    و هیچ مشکل اقتصادی هم در ایران نیست که ربط و نسبتی با دینی بودنِ حاکمیت نداشته باشه….

    • با پاراگرافِ آخرتان موافق نیستم. و لابد می‌شود نمونه‌هایی پیدا کرد از بازکردنِ جامعه‌ی بسته به روشی غیر از شورشِ خیابانی و آتش‌زدنِ بانک و اتوبوس.

      • صحبت از جامعه بسته یا باز نبود. صحبت از این بود که اگر ایده آل من و هم نسل های من این شده است که ولایت فقیه و احکام اسلامی از قانون کشورم حذف بشوند، و در تنها اصلی که در قانون به "بازنگری قانون اساسی" اشاره کرده اصل 177 باشد، و در این اصل گفته شده که اصول مربوط به ولایت فقیه و اسلام قابل بازنگری نیستند!، چه راهی برای تحقق ایده آل ما هست که منجر به شورش نشود؟!

        • این‌طور نیست که اگر اصلی با تأکید و قیدِ بازنگری‌ناپذیری ذکر شده باشد، واقعاً هم نشود در آن بازنگری کرد.لابد می‌شود مثال‌هایی از تاریخِ معاصر و غیرمعاصر پیدا کرد. فشارِ اجتماعی برای تغییرات (حتی تغییرات در اصولِ محکمِ قانونِ اساسی) لزوماً از مسیرِ آتش‌زدنِ بانک و اتوبوس نمی‌گذرد. اگر ایده‌آلِ شما و همفکران‌تان آن است که گفته‌‌اید، به نظرِ من باید راه‌هایی بیابید که امنیت را از بین نبرد. 

           غیر از این، بودنِ اصلی در قانونِ اساسی یک چیز است، عمل‌شدن به آن چیزی دیگر (چنانکه، در جهتِ عکس، همین را در موردِ اصلِ ۳۷ می‌بینیم).

  3. ۱. بسیار امیدوار بودم کاوه اصلاْ در این موضوع «ورود پیدا نکند»، مثل بسیاری مواردِ ازنظرخیلی‌هامهم که نتوانست یا نخواست. 

    ۲. مطلب را می‌خوانم می‌بینم که  به آنچه از نظر عامه‌ی تحلیل‌گران قلب موضوع استِ در ۷ سطر با عنوانِ « نکته‌های کاملاً واضح» اشاره‌ی مختصری شده است. در این اشاره با نهایت بهگویی، فقر، فلاکت، گرانی و اختلافِ وحشتناک طبقاتی با عبارت زیبای «توفیق نیافتن» در «رفعِ فقرِ مطلق، و مهیّاکردنِ حداقلّی از زندگیِ آبرومند برای همه‌ی شهروندان» توصیف می‌شود. ایضاً با مسلخ‌بردنِ مفهوم بهگویی، غارت، چپاول و ویرانگری در «بزرگیِ حجمِ رانت‌‌خواری‌های ژنمندان و اختلاس‌ها و غیره» خلاصه‌ می‌شود. بهگویی کاوه وقتی توی صورت آدم می‌خورد که برخی تحلیل‌گرانِ «اصلاح‌طلب» از وجود گسل‌های عمیق اجتماعی به خطرناکی گسل‌های زلزله حرف می‌زنند.

    ۲. آدم دلش می‌خواهد اشاره‌ی کاوه به آموزه‌ی قدیمی را هم نادیده بگیرد ولی غلغلکش می‌اید که بپرسد واقعاً کاوه‌ی عمیقاً معتقد به اصول لیبرالیسم مرجع دیگری برای استناد به حقوق شهروندی، تجمع‌یابی، اعتراض و … نمی‌شاخت؟ اعلامیه جهانی حقوق بشر که لابد دست‌ساخته‌ی امپریالیسم جهانی است . اما مثلاً نمی‌گوید کی و کجا در تمام تاریخ بعد از انقلاب با استناد بهاصل ۲۷ قانون اساسی به معترضان (نه موافقان) اجازه‌ی اعتراض داده‌اند و چقدر باید آن را جدی گرفت.

    ۳. اگر کاوه از ریشه‌های حرکت‌های اعتراضی سریع رد می‌شود، تأمل وی بر چیست؟ بیست سطر از این نوشته به مجاهدین و سلطنت برمی‌گردد که «آلترناتیوهای حاضر و آماده» می‌نامدشان. این تأمل و تأکید دو گرفتاری دارد:

    ۱.۳. کاوه به‌درستی معتقد است که این هردوگروه به لحاظ نفوذ/اعتبار سیاسی و ریشه، در جامعه‌ی ایران محلی از اعراب ندارند. پس تمرکز و تأکید بر آنان، با رعایت نهایت بهگویی، نشانیِ غلط دادن است.

    ۲.۳. مطلب کاوه از این حیث شبیه نشریه‌هایی می‌شود که درنظر عده‌ی کثیری از اهل فن با صفت‌های «بی‌ابرو»، «دروغگو»، و «پرونده‌ساز» شناخته‌شده‌اند. این شباهت وقتی توی صورت خواننده‌ی این وبلاگ می‌خورد که فرض کنیم برای خواندنِ حرف‌های صدا و سیما، جبهه‌ی پایداری و کیهان اینجا نمی‌آید. من اگر مثل کاوه اهل آیه و حدیث بودم، ممکن بود به سخنِ ثامن‌الائمه توسل کنم که «من تشبه بقوم فهو منهم» ولی ما ازون خونواده‌هاش نیستیم.

    ۴. کاوه می‌نویسد «این بار رفتارِ حکومتِ ایران با مسأله مدبّرانه‌تر از گذشته است.» گمان می‌کنم کاوه خبری از آمار کشته‌شدگان، زخمی‌شدگان، و بازداشت شدگان ندارد. و البته واضح و مبرهن است که این کشته‌شدگان «سرو شهید وطن» نیستند. مثل قدیمی می‌گوید دو چیز صدا ندارد: مردنِ فقرا و …ثروتمندان.

    ۵. به توسل کاوه به استدلال‌های نخ‌نمای «عوضش امنیت داریم» و ترساندن از «جنگ داخلی» نمی‌پردازم. چون ما را از حیطه‌ی قابل‌انتشار خارج می‌کند. هرچند کاوه بارها و بارها بی‌انصافانه مطالبی منتشر کرده که ارائه‌ی شواهد خلافش غیرقابل انتشار است.

    ۶. به گمان من لب و لباب این مطلب را خودِ کاوه گفته است و کاش آن را عنوان این پست قرار می‌داد: «برای ما که اینجا هستیم و کار و زندگی داریم اینها سؤال‌های مهمی است. » این صورتِ بهگویی‌شده‌ی سخنانِ خیلِ کثیری از اجله‌ی علمای منورالفکر هم هست که: آن‌ها که اینجا هستند و کار و زندگی ندارند، به هیچ‌جای هیچ‌کس نیستند.

    ۷. هرقدر کاوه در موضوعات تخصصی خودش صاحب‌نظرو منبع شناس است، به همان اندازه در جریان شناسی سیاست و شناخت بازیگرانِ و تحلیلگرانِ عرصه‌ی سیاست پیاده است. «حسم» این است که خیال می‌کند به اجتهاد رسیده و نیازی به مطالعه و شناخت هم ندارد. اصلا اشکالی هم ندارد. کاوه همین‌طور که هست خوب و دوست‌داشتنی است. اما برای این‌که ادعای الکی نکرده باشم، توصیه می‌کنم مطلب آقای محسن حسام مظاهری یک ولایتمدار شیعه‌ی دوآتشه را در تحلیل رویدادهای اخیر بخوانید تا بفهمید چرا می‌گویم کاش کاوه به این مسئله «ورود پیدا نکرده بود».

    http://mohsenhesam.blogfa.com/post-178.aspx

     

    • حضرت آقای مرتیکه عزّه ذکره،

      حال که جنابعالی «ورود کرده‌اید» به این بحث، جسارتا معروض میدارد:‌ به نظر این حقیر انصاف حکم میکرد به فقره ۵ از نوشته مشارٌالیه اشاره‌ای میکردید که تصادفا حاوی ارجاع مستقیمی به اصل ۳۷ قانون اساسی هم هست. 

    • سلام بر مرتیکه‌ی عزیز. من فقط در موردِ بعضی از نکاتی که نوشته‌اید حرف‌هایی دارم.

      ۲ [مکرر]. گمان می‌کنم ناروشنیِ نوشته‌ی من باعث شده محلِ تأکید خوب منتقل نشود. اشاره‌ی من به سوره‌ی النساء برای بیانِ این است که این‌طور نیست که بشود فریادزدنِ مظلوم را به‌راحتی ناپسند خواند، حتی اگر این فریادزدن "مؤدبانه" و "متمدنانه" نباشد—دارم صحبت از پسندیده‌بودن می‌کنم، نه حقوقِ اجتماعی. و تصادفاً در (۵) صریحاً صحبت کرده‌ام از همان اصلِ قانونِ اساسی که شما به آن ارجاع داده‌اید: "باید توضیح بدهد که این کار عملاً چگونه ممکن است و آیا/چگونه شهروندان می‌توانند از حقی که قانونِ اساسیِ جمهوری اسلامی در اصلِ بیست‌وهفتم به آن تصریح کرده استفاده کنند".

      ۱.۳. اتفاقاً و متأسفانه من معتقدم که سلطنتِ پهلوی محلی از اعراب دارد. به این اعتقاد هم تصریح کرده‌ام.

      ۵. نمی‌دانم منظورتان از "استدلال‌های نخ‌نمای «عوضش امنیت داریم» و ترساندن از «جنگ داخلی»" دقیقاً کدام استدلال‌ها است. یکی از ایده‌های مربوط که شاید بشود ذیلِ یکی از عنوان‌ها بیاید این است: *آزادیِ بیان کم است و وضعِ اقتصاد بد است، اما عیبی ندارد چون عوضش امنیت داریم*. من کاملاً با این ایده مخالف‌ام. حرفِ من این است که می‌ترسم آشوب و اغتشاش، اگر که جدّی بشود، برساندمان به جنگِ داخلی و از بین رفتنِ این میزانی از امنیت که داریم. معتقد نیستم که وضعِ فعلیِ اقتصاد و آزادی خوب است؛ در حدِ توان‌ و به اندازه‌ی درک‌ام هم برای بهترکردن‌اش سعی می‌کنم. نمی‌گویم که چون امنیت داریم دیگر چیزی برای آرزوکردن نمانده است؛ می‌گویم راهِ تلاش برای بهبودِ اوضاعْ شورشِ خیابانی نیست چرا که امنیت‌مان را هم از بین خواهد برد.

  4. سلام بر شما

    1. لااقل تعداد کشته‌ها به‌خوبی نشان می‌دهد رفتار حکومت اصلا مدبرانه‌تر از قبل نبوده است و این باعث ناراحتی شدید من است.

    2. حتی مشکلی با نوه رضاشاه ندارم، اگر طی یک رفراندم سراسری برای یک دوره کوتاه چند ساله و نه مادام‌العمر منتخب اکثریت باشد.

    3. به گمانم درباره میزان نارضایتی اکثریت مردم از حکومت (نه فقط نارضایتی معیشتی) کاملا متفاوت فکر می‌کنیم. کاملا محتمل می‌دانم حداقل در شهرهای بزرگ اکثریت مردم با کوچکترین بهانه‌ای و برآورد کردن هزینه و فایده برای تغییر حکومت اقدام کنند.

    4. مفید است بیشتر تامل کنیم بر عنوانِ نوشته ‌ی شما: اینکه تلاش برایِ تداوم و تقویتِ ثبات، به چه قیمتی است و تا کی مجاز؟

    • سلام. ممنون بابتِ نوشتنِ این نکات.

      ۱. تعدادِ کشتگان یکی از ملاک‌ها است، مخصوصاً اگر (شاید با اعتماد به گزارش‌های رسمیِ ایران) قبول کنیم که درصدِ بزرگی از کشته‌ها را شورشیان در شهرهای کوچک کشته‌اند.

      ۲. من هم با به‌قدرت‌رسیدنِ دموکراتیکِ کسی مشکلِ اصولی‌ای ندارم (گرچه پادشاهیِ غیرمادام‌العمر چیزِ خیلی مرسومی نیست). نگرانیِ من—که هنوز خیلی جدّی نیست—قوّت‌گرفتنِ پهلوی در مقامِ آلترناتیو است: اینکه (دور باد) حکومت فروبپاشد و امریکا پهلوی را نصب کند.

      ۳. آیا من جایی گفته‌ام که اکثریتِ مردم میزانِ رضایت‌شان (به لحاظِ معیشت و غیرِ آن) چگونه است؟

      ۴. حتماً این بحث ظرایفی دارد که از حیطه‌ی توانایی و سوادِ من خارج است. تصورِ فعلی و احتمالاً ابتداییِ من این است: در مقامِ مقایسه، امنیت—از آن نوعی که در تهران هست و در کابل و دمشق و بغداد نیست—از هر مجموعه‌ای از چیزهای دیگر مهم‌تر است.

  5. شخصاً ارادتی به رضا پهلوی ندارم

    اما کسی که این شخص رو نقد میکنه بهتره خودش طرفدار بدتر از اون نباشه :))

    بعید میدونم رضا پهلوی در جایی گفته باشه میخواد پادشاه بشه. ظاهراً شما اینقدر تحت پروپاگاندای جمهوری اسلامی قرار گرفتی که این رو تکرار میکنی.

    در یک انتخابات آزاد رجوی ها یه درصد هم رای نمیارن. اما شما چندین بار در متنت ازشون یاد کردی. گویی که ما انتخابی غیر از پهلوی و رجوی نداریم.

    گیریم که اصلاً مردم ایران طرفدار این ها باشند. چرا رفراندوم رو برگزار نکنیم ببینیم مردم ایران چی میخوان؟

    شما با طرفداری از خاتمی ِ رئیس اصلاحات، هیچگاه در کنار مردم نمی‌ایستی.

    اصلاحات در ایران یه چیز پوشالیه که پاش بیفته از قاتل و سرکوبگر هم دفاع میکنه چنانکه در چند روز اخیر آسدممد این کار رو کرد. بدبخت اینقدر تضعیف شده که در هر شرایطی چاپلوسی میکنه شاید در بازی راهش بدن.

    آره به قول شما شورش ها تاثیری ندارند. چون یه طرف یه سری جوان بیکار بی‌پول و ناامید از آینده هستن یه طرف نیروی موتورسوار مجهز به اسلحه و ماشین آبپاش و گاز اشک آور و باتوم.

    فقط بدون نمیشه تا ابد اینها رو نادیده گرفت و بگی اینا ایرانی نیستند چنانکه آسدممد گفت.

     

    • سلامٌ علیکم. نظرِ مکتوبِ شما اینجا هست و هر کس علاقه داشته باشد می‌تواند بخواند و بررسی‌اش کند. فقط اینکه، مستقل از اینکه من "تحت پروپاگاندا"ی جمهوری اسلامی باشم یا نه، یادم نمی‌آید هرگز نوشته باشم که آقای پهلوی گفته است می‌خواهد شاه بشود.

    • @سعید؛ خوب می‌شه اگر از ادعا بکاهید و واقعیات جامعۀ ایران را ببینید، همۀ طبقات، مذاهب و قومیت‌ها را.

  6. به نظر بنده رعایت انصاف را لحاظ نکرده اید. مسئولیت اصلی درباره امنیت به گردن خود حکومت است. کاش مسئولین مملکت هم هشدارها را جدی بگیرند مبادا ایران، عراق و سوریه شود. فضا را کمی باز کنند و حقوق اولیه مردم را پاس بدارند، مردم هیچ علاقه ای به جنگ و ناامنی ندارند

  7. نگاهی به سیر سیستم اقتصادی سرمایه داری در صد سال اخیر
    دهه 1930 – آغاز رکود بزرگ اقتصادی در اروپا و آمریکا
    دهه 1940- پایان رکود اقتصادی بزرگ به کمک جنگ جهانی دوم . در دوران جنگ رشد و شکوفایی اقتصادی در اثر تولید سلاح و لوازم و تجهیزات لازم برای سربازان و ارتش .
    دهه 1950 تا دهه 1980 – آغاز رونق و شکوفایی و رشد اقتصادی سرمایه داری به دلیل بازسازی خرابی های ناشی از جنگ .
    تبدیل کارخانه های تولید بمب های شیمیایی و میکربی به صنایع تولید کود و سموم شیمیایی که موجب رشد در تولیدات کشاورزی گردید .
    تبدیل بخشی از صنایع تولید اسلحه به کارخانه های تولید وسایل الکتریکی خانگی ( یخچال ٬ فریزر ٬ ماشین لبلسشویی ٬ ماشین ظرفشویی ٬ جارو برقی ٬ کولر و ….).
    باور سرمایه داران و اقتصاد دانان به تولید انبوه و مصرف بعنوان موتور رشد اقتصادی و تلاش سرمایه داران در این جهت برای کسب سود بیشتر که موجب گسترش بسیار شدید تبلیغات برای تشویق مردم به مصرف بیشتر گردید. در این دوران مسایل مربوط به آلودگی آب و هوا ٬ تخریب محیط زیست ٬ کاهش شدید منابع طبیعی ٬ جدی گرفته نمی شد .
    افزایش مستمر دستمزد ها به دو دلیل :

    ۱- رونق در بخش تولید و رشد تقاضا برای نیروی کار
    ۲- افزایش قدرت خرید مردم برای خریدن کالا های مصرفی تولید شده .
    افزایش دستمزد نمی توانست برای همیشه ادامه یابد زیرا از سود سرمایه داران کم میکرد . به همین دلیل در دهه
    ۱۹۶۰ ٬ سرمایه داری اقدام به تشویق و آوردن زنان به بازار کار کرد . این اقدام چند کاربرد داشت :
    ۱- ایجاد عرضه در بازار کار و کاهش دستمزد
    ۲- جلوگیری از اعتصابات و تقاضای افزایش دستمزد توسط نیروی کار
    ۳- ایجاد بازار مصرف بیشتر به دلیل افزایش مصرف زنان کارگر و کارمند و بوجود آمدن سیستم های خدماتی برای جایگزینی کار زنان در امور نگهداری و پرورش فرزندان و کارهای خانه داری و آشپزی
    ۳- تنزل زنان به کالا ( کالای سکس )
    دهه 1990- آغاز وگسترش دوران کامپیوتر (دوران اطلاعات ٬ دوران دیجیتال ٬ دوران مدرن نوین )
    در این دهه در اثر استفاده از کامپیوتر تحول بسیار شدید و گسترده ای در اقتصاد سرمایه داری رخ داد. پیامد های آن را میتوان به شرح زیر خلاصه کرد :

    ۱- استفاده گسترده از کامپیوتر و اینتر نت موجب کاهش شدید در تقاضا برای نیروی کار انسان در روند تولید ٬ توزیع و خدمات شد . این ابزار بسیار قدرتمندی برای توقف و حتی کاهش دستمزد ها بود .
    ۲- کاهش مصرف در اثر توقف رشد و کاهش دستمزد ها که موجب رکود های دوره ای سرمایه داری گردید.
    ۳- گرایش سرمایه داران به استفاده از بازار های کاذب ( بورس ٬ بانک ٬ بیمه ) برای کسب سودهای فراوان و راحت تر از تولید و توزیع .
    ۴- جدی شدن آلودگی های آب و هوا ٬ صدمات به محیط زیست و خطر از بین رفتن منابع طبیعی.
    ۵- افزایش تصاعدی سرمایه از طیق بازارهای کاذب و فعالیت های غیر تولیدی و فاصله بسیار عمیق و گسترده بین دارا ها و ندارها (بقول جنبش اشغال وال استریت ؛یک درصد و نودو نه درصدی ها )

    ۶ –  رشد سرطانی شهر ها(مراکز مصرف) و ازبین رفتن روستا ها(مراکز تولید) . برای اولین بار در تاریخ زندگی انسان بر روی کره زمین جمعیت شهرنشینان بیش از جمعیت روستا ها گردید. شهر نشینی موجب فاصله گرفتن انسانهااز جریان تولید و بیگانه شدن با پروسه تولید شد . این فاصله هر روز بیشتر و بیشتر شد تا اینکه در حال حاضر شاهد نسل جدید شهر نشین هستیم که هیچ گونه ایده ای از کار واقعی در تولید ندارند و حاضر نیستند که لحظه ای از کامپیوتر و تلفن شخصی خود فاصله بگیرند و حتی دیگر حاضر نیستند حتی زحمت تکان دادن موس کامپیوتر را هم بکشند و فقط میخواهند که با لمس صفحه کامپیوتر کار های خود را انجام دهند . تصور و باورشان این است که عده ای ( شبیه انسان )که فاقد شعور و سواد هستند وظیفه انجام کارهای سخت تولید ( کشاورزی ٬ دامداری ٬ ماهیگیری و شیلات ٬ معدن ٬ صنعت ٬ حمل ونقل ٬ توزیع )را بعهده دارند .

     

    شرایط فوق موجب شده است که دهک های بالای جامعه از نظر ثروت و سرمایه (حدود بیست در صد از جمعیت جهان ) برای کسب سود و افزایش سرمایه خود دیگر نیازمند انسانهای مصرف کننده نباشند. از طرف دیگر بواسطه استفاده از تکنولوژی فقط بیست درصد از نیروی کار انسانی لازم است تا به میزان کافی برای تامین مصرف و نیازهای بیست درصد بالای جامعه و همچنین نیاز و مصرف خودشان ٬ کالا تولید کرده و خدمات ارایه دهند .
    دهه 2000 به بعد – آعاز رکودی شبیه به رکود بزرگ در اقتصاد سرمایه داری و روبرو شدن جامعه جهانی با بیکاری شدید ( شصت درصد نیروی کار اضافه ).
    مشکلات ناشی از شرایط حاضر را میتوان به شرح زیر خلاصه کرد:

    ۱- رکود و بیکاری باعث ایجاد و گسترش تنشهای اجتماعی می گردد
    ۲- انسانهای اضافه ( شصت درصد از جمعیت جهان ) با مصرف منابع طبیعی خطر کاهش شدید و یا از بین رفت این منابع را افزایش می دهند . یا به عبارت دیگر در زمینه مصرف رقیب مصرف چهل درصد دیگر می باشند .

    حال خلاص شدن از شصت درصد جمعیت جهان تنها راه حل خروج از بحران و رکود بزرگ اقتصاد سرمایه داری در قرن بیست و یک است . به این منظور میتوان این راه ها را در نظر گرفت :
    ۱- جنگ – همانگونه که جنگ دوم جهانی موجب نجات سرمایه داری از رکود بزرگ اقتصادی دهه 1930 گردید. ولی باز هم تکنولوژی در این زمینه مشکل ایجاد کرده است زیرا دیگر همانند جنگ جهانی دوم برای عملیات جنگی به آن تعداد نیروی انسانی ٬سرباز ٬ نیازی نیست .
    ۲- استفاده از بمب های هسته ای و میکربی که تعداد بسیار زیادی را از بین می برند نیز امکان ندارد زیرا تلفات و آسیب ها و آلودگی های ناشی از استفاده از آنها را نمیتوان در یک محدوده جغرافیایی محدود کرد و برای تمام کره زمین خطرناک است .
    ۲- قحطی و گرسنگی و مرگ دسته جمعی . این روش نیز با خطر گسترش وشیوع بیماریهای واگیر همراه است که با توجه به ارتباطات گسترده بین المللی ٬ کنترل و محدود کردن جغرافیایی آن نیز تقریبا امکان پذیر نیست .
    حال این پرسش بزرگ پیش می آید : چه باید کرد .
    من که چراغی یا نوری در انتهای این تونل تاریک و طولانی نمی بینم .

  8. متاسفانه نویسنده به شدت غیر منصفانه به مساله پرداخته. متن را وقتی می خوانید احساس می کنید ساختار آن شباهت فراوانی با بیانیه بسیج دانشجویی دارد و منهای حالت خشن و پیشتاخته بیانیه های بسیج، تمام عناصر دیگر آن، من جمله "نگاه بالا به پایین به معترضان"، "ترساندن مردم از عواقب نیامده" و "حاشیه رفتن های همیشه" به جای پرداختن به اصل موضوع را در خود دارد و معلوم است ایشان نه آشنایی چندانی با قانون اساسی دارد و البته هیچ هم فکر نمی کنم تفکر سیاسی عمیقی داشته باشد. در کنار همه اینها نوعی حالت "عادی سازی" که حالت نرمال و البته به شدت تصنعی و خنده دار مقامات رسمی هم در متن مشاهده می شود که بیشتر از همه عصبانیم می کند و از عدم صداقت نویسنده سخن می گوید.

    1- بهتر است نگاهی به اصول قانون اساسی بیندازیم. اگر مدعی هستیم که قانون اساسی میثاق ملی است، شاید بد نباشد از حکومت مستقر بپرسیم به کدام یک از اصول قانون اساسی مربوط به حقوق اولیه شهروندان عمل کرده است که امروز از مردم انتظار رعایت قانون اساسی و برگزاری تجمع با رعایت تشریفات قانونی دارد؟ وضعیت کار و معیشت در دوره کنونی حالت بحرانی دارد و حاکمیت طبق قانون اساسی مسئول است و مردم حق دارند معترض باشند و اگر نباشند عجیب است. خصوصا وقتی مساله به نیازهای اولیه برسد، واضح است که کار به خشونت می رسد. برای مردم ما که اکنون دچار چالش در ابتدائیات زندگی شان هستند، سخن گفتن از تجمع مسالمت آمیزبرای استیفای حقوق شبیه شوخی است. 

    2و 3- بله حاکمیت بر اوضاع مسلط شد اما به چه هزینه ای؟ به هزینه افزایش شکاف "طبقه حاکم" و "مردم". افزایش این شکاف برگترین چالش پیش روی خود حاکمیت است. فراموش نمی کنم که وقتی برای جشن پیروزی روحانی در خیابان ها در کنار مردم راه می رفتم، شعار های 88 را می شنیدم. برخوزد با زور، شاید "امروز" مساله را حل (!) کند اما کاش آقای روحانی متوجه باشد که پس از "امروز"، "فردایی" هست که این برخورد خشن امنیتی و قضایی با مردم معترض که از حقوق ابتدایی محروم شده اند، مشروعیت وی و کل حاکمیت را به چالش می کشد. برای من جالب بود که دیدم، وقتی مردم به سوی حاکمیت یورش بردند حتی اصلاح طلبان هم به نوعی به لاک دهه شصتی خود خزیدند و حتی خاتمی هم از عناصر خودفروخته ای صحبت کرد که به دنبال "سودجویی" هستند. همه اینها به خوبی نشان می دهد که حتی اصلاح طلبی هم دیگر نمی تواند جوابگوی جریان تجربه اجتماعی ایران باشد. 

    در مورد نکته سوم، لاجوردی را دعوت می کنم برود و وضعیتی که مردم دارند را ببیند از نزدیک مشکلات شان را لمس کند و یک بار هم که شده در صحنه های خشن درگیری ها به عنوان ناظر حاضر شود تا خودش ببیند که دارد چه حرف خنده داری می زند. عجیب است که وی اعتراضات مردم را چیزی مثل اعتراضات مردم در فرانسه می سنجد اما برخورد حاکمیت را با برخورد حاکمیت فرانسه نمی سنجد. هیچ دلیلی نیست مگر اینکه ترس نویسنده باعث می شود چنین برخورد خنده داری با برخوردی چنین خشن (با بیش از 20 کشته!) بشود و آن را "تحسین" کند. 

    4- در این مورد باید به این فکر کنیم که مگر تنها مدل های پیش روی ما "مجاهدین" یا "نوه رضا شاه" است؟ ترکیه کنار ماست و ژاپن قدری آن طرف تر. تقلیل نقش حاکمیت در امور اقتصادی و تقلیل آن به نقش "ناظر" (که کمابیش همان سیاست های اجرایی اصل 44 است)، سیاست انرژیی پاک به جای انرژی های پر هزینه و آلاینده مثل هسته ای، فعال کردن مهم ترین پتانسیل جذب اقتصادی یعنی صنعت توریسم و عادی سازی روابط با قدرت های جهان و منطقه کمترین چیزی است که می توان به آنها فکر کرد، بدون اینکه "لزومی" داشته باشد، نوه رضاخان یا مجاهدان خلق یا هر دیوانه دیگری بخواهد زمام دار ما باشد. 

    موفق باشید و حق طلب!

    • سلامٌ علیکم.

      انتظارِ اینکه این وبلاگ‌نویس به اندازه‌ی شما آگاه و باسواد و هوشمند و حاضردرصحنه و شجاع باشد شاید انتظارِ نابجایی باشد. فقط در موردِ بخشی از آنچه در بندِ آخر آورده‌اید مایل‌ام این را بگویم که من به هیچ وجه معتقد نیستم که "تنها مدل های پیش روی ما" رجوی و پهلوی است؛ چیزی که من نگران‌اش هستم—و سعی کرده‌ام همین را بگویم—این است که در صورتِ فروپاشیِ ناشی از آشوبِ خیابانی، گزینه‌های محتمل‌تر (و نه مطلوب‌تر) اینها هستند. هوشِ درخشانی نمی‌خواهد درکِ اینکه ژاپن و ترکیه بهتر از چشم‌اندازِ رجوی یا پهلوی است؛ مسأله این است که اگر حکومتِ فعلی متلاشی شود، من گمان نمی‌کنم که، دست‌کم در میان‌مدت، آنچه جایگزین می‌شود چیزی غیر از رجوی یا پهلوی باشد. به نظرم واقع‌بینانه نیست تصورِ اینکه مدتِ کوتاهی بعد از محوِ حکومتِ فعلی با چیزی مواجه بشویم که به هیچ معنای حداقلّی‌ای دموکراتیک باشد.

      • و علیکم السلام و رحمه الله و برکاته!

        لطفا عصبانی نشوید، همین است که می گویم صداقت ندارید. چون اگر نوشته من را دقیقا بخوانید، من هم همین را دارم می گم که اگر حاکمیت فعلی نتواند نیازهای اولیه مردم را برآورده کند، وقوع این تظاهرات خشن علیه حکمیت فعلی، گریزناپذیر است. 

        مردمی که چیزی برای از دست دادن نداشته باشند، دست آخر به قیام دست می زنند و این هم هوش درخشانی نمی خواهد. اما آنچه خودتان با تلاش فراوان سعی می کنید پنهان کنید، این است که نمی خواهید بگویید که مسئولیت اصلی این اعتراضات خشن کیست. تمام فرض نوشته شما این هست که این مردم هستند که مسئولیت اصلی این اعتراضات خشن را بر عهده دارند.

        اگر یک بار دیگر نوشته هاتان پای پیام های یکی از مخاطبین تان را بخوانید می بینین که نوشتین "بعید می دانم معترضین بینش سیاسی داشته باشند". شما که اینقدر بینش سیاسی دارین که چند پست قبل تر از پست خلاف قانون کیهان دفاع می کنید و امروز معترضینی که وقتی دستگیر می شوند داد می زنند "گرسنمه" را فاقد "بینش" سیاسی دانسته و تلاش می کنید فریادهاشان را تحمل کنید ولو "متمدنانه" نیست، باید بدانید جواب "غذا ندارم"، این نیست که "چرا کیک نمی خوری" (مثلا با ساندیس!)

        موفق باشین و حق طلب!

        • جمله‌ای که در بندِ آخر به من نسبت داده‌اید (و در گیومه هم گذاشته‌اید) از من نیست. وانگهی، اینکه کسی بگوید فلان گروه بینشِ سیاسی ندارند لزوماً به این معنا نیست که گوینده معتقد است آن گروه حقی هم ندارند. ربطِ مطلبِ مربوط به توقیفِ کیهان به این بحث‌ها بر من روشن نیست، مگر آنکه قرار باشد بهانه‌ای باشد برای دشنام‌دهی. 

          اگر نوشته‌هایتان را در جایی منتشر می‌کنید می‌توانید یک بارِ دیگر یادداشتی اینجا بگذارید متشکل از نشانیِ نوشته‌هایتان، تا کسانی که مایل‌اند مراجعه کنند.

          موفق باشید.

  9. گزینه‌های محتمل بعد از سرنگونیِ فرضی به اندازه‌ای پیچیدگی دارند که بهتر آن است بگوییم آنچه پیش می‌‌آید کاملاً غیرقابل پیش‌بینی است.

  10. واقعا نبايد روي جايگزين بودن  رجوي و پهلوي حساب كرد به دو دليل

    ١:مردمي كه قدرت سرنگوني نظام فعلي را پيدا كنند بعيد ميدانم به حكومت رجوي و پهلوي تن دهند و اين دو گزينه جايگزينهاي شناخته شده هستند و نه تنها گزينه ممكن

    ٢:اگر اين فرض كه بعد از سرنگوني نظام تنها و تنها "امريكا" تصميم گمارنده ي حكومت بعدي است بعد است كه رجوي و پهلوي را در صدر گزينه ها قرار دهد

    • ممنون. پس در اینکه اینها شناخته‌شده‌ترین‌ها هستند توافق داریم. خودِ همین که شناخته‌شده‌ترند به‌نظرِ من شاهدی است بر آنچه ادعا کردم (گمان می‌‌کنم آلترناتیوهای جدی را مشهور نگه می‌دارند)؛ دلیلِ شما برای حکمِ دوم‌تان چیست؟

  11. مشهور بودن اين دو گزينه به اين دليل است

    اصولا فروپاشي نظام اسلامي به طور جدي در اين چند سال اخير مهم جلوه ميدهد(در اوايل با وجود فشار هاي مانند جنگ با عراق و مجاهدين در داخل اكثر جامعه به نظام اعتماد داشتند)و اصولا هنوز انچنان جدي نشده كه مردم (متفكران و رهبران)به دنبال جايگزين قطعي باشند ولي دو گزينه مجاهدين و پهلوي ها اولي از اوايل دهه٦٠و دومي از ابتداي انقلاب مطرح بودند كه البته نبايد اين مطرح بودن را نشانه علاقه مردم به اين ها عنوان كرد در مورد مجاهدين كه بسيار روشن است كه نه كساني كه عنوان تحليل گر سياسي را دارند و نه عوام جامعه علاقه اي به حكومت انها ندارن و در مورد پهلوي ها تحليل گران را تا حدودي مطمعن هستم كه علاقه اي به حكومت پهلوي ها ندارند و    اما عوام كه تمايل نسبتا بيشتري براي روي كار امدن پهلوي ها نسبت به مجاهدين دارند و اين به اين معنا نيست كه اكثر جامعه با انها تمايل دارند فقط و فقط به اين معناست كه از مجاهدين طرفدار بيشتري دارند   و مردم ايران ٤٠سال پيش نشان دادند كه شاه و به طبع ديكتاتور نميخواهند (اينكه انقلاب به حاشيه رفت موضوع جدايي است)بعيد ميدانم نسل حال حاضر با وجود ديدن بيش از بيش كشور هاي مانند سوييس ،المان،وغيره نسبت به نسل قبل درك كمتري نسبت به دموكراسي داشته باشند و در مورد گزينه ٢ كه بسيار به گزينه اول گره خورده است و با دلايل كه اوردم و به نظرم قطعا اطلاعات من در مورد جامعه ايران كمتر از كساني است در سازمان اطلاعات امريكا كه كارشان تجزيه و تحليل جامعه ايران  است و ميدانند كه دو گزينه مجاهدين و پهلوي ها از طرف جامعه ايران به ندرت پذيرفته ميشود و باز همچنان بخواهند اين ها را روي كار بياورند

     

  12.  خروج 67 ملیون دلار نسبت به  میلیاردها دلاری که در این چهل سال از کشور خارج شده است چندان به چشم نمی آید. دلایل بهتر از این را باید جست.

  13. دوستی از من پرسید «واقعاً انتظارداشتی کاوه در واکنش به وقایع چه واکنشی نشان بدهد؟» این پاسخ نسبتاً مفصل من است به این پرسشِ مختصر:

    دلم می‌خواست/انتظار داشتم که کاوه یک یا چند موضوع از موضوعات زیر را انتخاب کند و دقیق و عمیق در مورد آن‌ها بنویسد (طبعاً از دیدگاه خودش و نه من)

    ۱. توصیفی از وقایع اخیر شامل ابعاد و گستردگی، ترکیب نیروهای شرکت‌کننده در آن، شعارها و خواسته‌ها، میزان سازمان‌یافتگی و نحوه‌ی  احتمالی سازمان‌یافتن، آرامی یا ناآرامی، «خشونت» احتمالی و … با استناد به مراجع خبری رسمی و غیررسمی

    ۲. ریشه‌های احتمالی وقایع اخیربا عنایت به موارد مشابه در گذشته در کشورمان یا با کمک‌گرفتن از اندیشه‌های نظریه‌پردازانِ معتبر

    ۱.۲  ارزیابی انتقادی آرای کسانی که این روزها به *ریشه‌یابی* حوادث پرداخته‌اند. 

    ۳. ارزیابی انتقادی واکنش‌های *نظری* دستگاه‌های مختلف حکومتی/دولتی، اپوزیسیون، نخبگان جامعه، گروه‌های اجتماعی. 

    ۱.۳ ارزیابی انتقادی نحوه‌ی اطلاع رسانی رسانه‌های حکومتی، غیرحکومتی از وقایع اخیر.

    ۴. بررسی تبعات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی این حوادث و هزینه‌های احتمالی آن برای حکومت و کشور

    ۱.۴بررسی امکان بروز جنگ داخلی و تجزیه‌ی کشور در پی این حوادث و پیامدهای آن

    ۲.۴ بررسی امکان سرنگونی نظام سیاسی براثر این حوادث

    ۳.۴ بررسی بدیل‌های نظام سیاسی کنونی، ریشه‌دار بودنِ این بدیل‌ها، امکان موفقیت‌شان، پیامدهای موفقیت هریک از این بدیل‌ها 

    ۵. بررسی انتقادی واکنش *عملی* دستگاه‌های دولتی/حکومتی با این حوادث.

    ۶. توصیه‌هایی به دولت/حکومت، نیروهای سیاسی، و نخبگان برای چاره‌اندیشی راهبری و نیز کوتاه‌مدت برای رفع بحران

    ۷. ارائه‌ی راهکار برای همدردی و کاستن از آلام با کشته‌شدگان، زخمی شدگان، دستگیرشدگان وخسارت‌دیدگان حوادث اخیر

    این لیست را می‌توان ادامه داد و لازم نیست اشاره‌کنم به فهرست نه چندان کوتاهِ افرادی که در این مدت از دیدگاه‌های مختلف به برخی از این امور به طور جدی پرداخته‌اند (و البته منظورم از جدی حتما به میان آوردن پای برادرزن صدام حسن نیست). کاوه حتما این‌ تحلیل‌ها را دیده است. اما چنان که گفتم گویا معتقد به اجتهاد است.

     واقعاً کاوه خیال می‌کند که تصادفی است که فقیرترین استان‌های کشورسنی‌نشین‌اند؟ عواقب درازمدت  تبعیض سیستماتیمک و سیستمیک علیه سنیان را (به‌خصوص بعد از ظهور و گسترش داعش) نمی‌بیند؟ ضریب جینی به گوشش نخورده است؟ آمار افراد حقوق نگرفته به مدت چندی ماه را نمی‌بیند؟ حادثه‌ی ۹ خرداد ۱۳۷۱ در کوی طلاب مشهد به گوشش نخورده است؟ حوداث مرداد ۱۳۷۳در قزوین و ۱۵ فروردین ۱۳۷۴ در اسلام‌شهر چطور؟ 

    کاشکی کاوه یادش بیاید که در تیرماه ۱۳۸۴ سرمقاله‌ی شرق نوشت:

    «انتخابات دوره نهم عرصه به میدان آمدن حاشیه‌نشینان بود. این حاشیه نشینان را طیفی از نیروهای آسیب‌دیده از روند توسعه طی ۱۶ سال اخیر تشکیل می‌دهند. طیفی که آرای خود را به نام احمدی‌نژاد در صندوق‌ها خود را قربانی توسعه ای می‌دید که در ۸ سال سازندگی آغاز شدو دولت اصلاحات هم آن را پی‌گرفت.»

    در آن صورت با آن دقت‌نظر و ذهن منظم و قلم شیرین، که من به‌جد به همه‌ی این‌ها غبطه می‌خورم، چیزکی می‌نوشت که به برخی از آن پرسش‌ها پاسخ دهد. واقعاً نمی‌فهمم چرا وقتی کاوه به عرصه‌ی سیاست می‌رسد این‌قدر نمی‌داند/نمی‌بیند/نمیفهمد و حاصلش می‌شود مطلبی که با بهگویی می شود سخیفش خواند و بدون بهگویی بیانیه‌ی بسیج دانشجویی. 

  14. نگاهی به اعتراضات اخیر

    پس از گذشت ده روز و کم شدن گردو عبار و کاهش شور و هیجان ناشی از احساسات لازم است نگاهی فارغ از احساسات و منظقی به اعتراضات و اغتشاشات بیندازیم.

    اعتراضات اخیر بسیار شبیه به اعتراضات چند سال گذشته در کشورهای فرانسه ، انگلستان ،آمریکا و کشورهای مختلف در آسیا و آفریقا و اروپا است .

    ریشه همه این اغتشاشات در نابرابری افتصادی و افزایش بسیار شدید فاصله بین دارا ها و ندارها در سراسر جهان میباشد . این بی عدالتی اقتصادی و نابرابری نیز حاصل سیستم اقتصادی سرمایه داری است که هم اکنون در جهان جاکم است .

    سیستم اقتصادی سرمایه داری در این مرحله از رشد خود به کمک تکنولوژی با شتاب به سمت حذف انسان از پروسه تولید و خدمات در اقتصاد پیش میرود.

    از طرف دیگر سیستم اقتصادی سرمایه داری در حال حاضر بیش از آنکه در پروسه تولید و توزیع و مصرف سود ببرد در پروسه عملیات بانکی و بورس سهام و بازی با پول  سود میبرد.

    حال نگاهی بیندازیم به گروه های حامی این اعتراضات و فعال در بنزین به آتش پاشیدن در اغتشاشات که همه در پی سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی در ایران هستند.

    آنها سیستم اقتصادی سرمایه داری را برای جایگزینی معرفی می کنند. که در نتیجه در به همان پاشنه ای خواهد چرخید که تا حال میچرخیده است . با این تفاوت که این گروه ها با استفاده از کلمات فریبنده آزادی و دموکراسی برای آزادی ها و دموکراسی در روبنا و فرهنگ ، تبلیغ و تشویق  و ترویج فرهنگ متداول در غرب را بزک و بزرگ کرده و در برنامه های خود اعلام میکنند. همان فرهنگ که توسط سیستم رسانه های جمعی سینما و تلویزیون و اینترنت سالها است که به خورد همه مردم دنیا داده می شود. فقط به مردم میگویند که این ظلم اقتصادی و فقر و نداری را فراموش کنید در عوض اگر به اندزه کافی درآمد داشتید میتوانید آزادانه با مایو در سواحل قدم بزنید   

    و آزادانه از فروشگاه ها مشروب بخرید و مصرف کنید و آزادانه میتوانید در منزل خود انواع پارتی ها را برگزار کنید

    و آزادانه انواع فیلمها و سریالهای تولید هالیوود را تماشا کنید . الگویی شبیه به ترکیه ،مکزیک ،ژاپن ،کره جنوبی و دیگر کشورهای اقماری. آنها هیچگاه از نابرابری شدید اقتصادی در این کشور ها سخنی به میان نمی آورند.

    گروهی دیگر که در پی براندزی هستند شامل گروههای چپ می باشد که خود دارای طیف بسیار گسترده ای از عقاید و برنامه می باشند . این گروه ها سیستم اقتصادی سرمایه داری را توصیه نمی کنند ولی متاسفانه الگوی اقتصادی واحد و شفاف و با جزئیات را نیز ارائه نمی دهند و اشفتگی و اختلاف نظر در بین این گرو ها آنچنان گسترده است که بیشتر مواقع به نفی برنامه های یک دیگر منجر می گردد. از طرف دیگر این گروه ها و نظریه های آنها با شدت تمام در معرض تهاجم و تخریب تبلیغاتی توسط سیستم جهانی سرمایه داری است. متاسفانه تاکنون نیز سیستم اقتصادی سوسیالیستی و نیمه سوسیالیستی موجود در دنیا نیز نتوانسته نتایج درخشان نشان دهد .

    تجربه انقلاب ایران در جهل سال پیش نشان میدهد که در آن زمان مردم ایران در برابر رژیم سلطنتی دارای سه گزینه بودند :

    جبهه ملی و نیروهای ملی

    این گروه ها همان سیستم اقتصادی و فرهنگی  موجود در آن زمان را پیشنهاد و تبلیغ می کردند و تفاوت فقط در دوره ای بودن سیستم دولتی و جمهوری بود.

    گره های چپ

    این گروه ها بعلت تبلیغات و مبارزات شدید جکومت سلطنتی بر علیه آنان نه نیروی کافی داشتند و  برنامه هایشان توسط مردم با دیدی کاملا منفی برخورد میشد .

    گروه های اسلامی

    این گروه برنامه و سیستم اقتصادی مدون و روشن همگونی نداشتند . تنها نکته مهم و اساسی در شعارهایشان ایجاد تغییر بود . و چون مردم اسلام را دارای پرچم و ایدئولوژی مربوط به خود و نه وارداتی از غرب میدانستند به آن اطمینان بیشتری می کردند . ناگفته نماند که مبلغین این ایدئولوژی افراد نحصیلکرده در سیستم آموزشی غربی  نبودند و روش زندگی اکثر آنها همانند مردم عادی بود.

    در نتیجه مردم برای  و به امید تغییری بنیادی (انقلاب) به حمایت از گروه آخر برخاستند.

    متاسفانه در عمل پس از انقلاب همان سیستم اقتصادی سرمایه داری بدون هیچگونه تغییری بکار گرفته شد و جمهوری اسلامی بیشتر درگیر مسائل روبنایی و فرهنگی گردید. ودست سرمایه داران و سرمایه داری را باز گذاشت و حاصل همانی شد که اکنون شاهد آن هستیم . گرانی ،فقر ،بی عدالتی اقتصادی و نابرا بری درآمدها که همه زائیده سیستم اقتصادی سرمایه داری است.

    حتی در آمریکا که سرکرده اقتصاد سرمایه داری است این مسائل باشدت تمام وجود دارد و هر از گاهی به شکل حرکتهای اعتراضی ( جنبش برعلیه بازار بورس) خود را نشان می دهد . همچنین در آمریکا هم مشکلات و تنگناهای اقتصادی به حدی رسیده است که اکثریت مردم به دنبال تغییر هستند . بعنوان مثال باراک اوباما با شعار تغییر به ریاست جمهوری برگزیده شد .ولی بقول یکی از کمدین ها تنها چیزی که تغییر کرد قد  رئیس جمهور و رنگ رئیس جمهور بود.

    همچنین مردم آمریکا با انتخاب آقای ترامپ نیز بار دیگر ثابت کردند که از برنامه ها حرفها و شعار های تکرای کاندیدا های کلاسیک  دکوکرات و جمهوری خواه خسته شده اند و به امید تغییر کاندیدای غیر کلاسیک و بسیار متفاوت را به ریاست جمهوری انتخاب کردند .

    در ایران هم آقای احمدی نژاد و آقای روحانی نیز با شعار تغییر به ریاست جمهوری انتخاب شدند .

    در حال حضر نه تنها ایران بلکه تمام کشورهای جهان به سمت یک انقلاب جهانی پیش میروند و تمام سیستم های اجتماعی ، اقتصادی و سیستم موجود دولت ملت به پایان عمر خود رسیدهاند .

    هزینه جهانی برای تولید سلاح و کسترش ارتش را در این مسابقه دیوانه وار را با چه منطق انسانی میتوان توجیه کرد.

    آدمی در عالم خاکی بمی آید بدست     عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

    حافظ

     

    ksepehri@hotmail.com

نظرتان را بنویسید