از اساتینِ تاریخ‌نگاری

خب خیلی جوان است و این‌جور چیزها برایش مهم است—مثلاً اینکه این وبلاگ‌نویس نثرِ چه کسانی را دوست دارد. بعد از اینکه نتوانستم متقاعدش کنم که سلیقه‌ی من خیلی مهم نیست، بالاخره برای تمام‌کردنِ موضوع گفتم که خیلی که جوان بودم در نظرم نثرِ اسماعیل خویی و علی‌اکبر سعیدی‌سیرجانی و ابراهیم گلستان عالی بود. گفت که به‌نظرش از نشانه‌های افتِ کیفیتِ جرایدِ ما (نسبت به دو-سه دهه‌ی پیش) همین نبودِ آثارِ نویسنده‌های طرازِ اول در آنها است.

مثلاً؟ 

”عرض کنم خدمتتون که یک زمانی بود، در دهه‌ی هفتاد، در همین جمهوری اسلامی، که سعیدی‌سیرجانی در روزنامه‌ی اطلاعات ستون داشت.“

شوخی می‌کرد؟ نه. تداومِ انکار/حیرت‌ام را که دید، توئیترِ آقای بهنود را نشان‌ام داد. راوی البته که ثقة بود؛ اما قرار شد برود و شخصاً تحقیق کند. رفت و فردا آمد و گفت که دو مقاله از سعیدی‌سیرجانی در اطلاعاتِ دهه‌ی هفتاد پیدا کرده است و، با توجه به اشتراک‌شان، حالا دیگر نامِ ستونِ زنده‌یاد سعیدی‌سرجانی را می‌داند: مقاله‌ی وارده.

 

7 نظر برای "از اساتینِ تاریخ‌نگاری"

  1. هیچ وقت نتوانستم بفهمم سن و سال و اسم و عنوان ما یا طرف مقابل چه اهمیتی در بحث دارد، چه چیز با ارزشی محتوا می افزاید، مخصوصا اگر «خیلی جوان» را too young بفهمیم نه very young.

     

     

    • بیشتر تأمل کنید، شاید بفهمید.  مثلن می‌شود به این دلالت ضمنی فکر کرد که کسی که too young نباشد مزخرفات توعیتری را جدی نمی‌گیرد یا ناخودآگاه حرف زدنش مثل محتوای نژادپرستانه بعضی توعیت‌ها نمی‌شود.

      • ممنون مرا از جهل بیرون آوردید.

        منتهی جهل ریشه تا ریشه اش خشکانده نشود ادامه دارد. این هم نمونه دیگرش:

        اگر ان قدر که شما می گویید مزخرف است که، شما می توانید بدون توسل به سن و سال طرف هم مزخرف بودن حرف هایش را نشان دهید، اگر نمی توانید به طور مستقل این را نشان دهید که استفاده از سن و سال هم دردی دوا نمی کند.

        ایده ی واحدی  وجود دارد که در موقعیت های به ظاهر مختلف خود را به اشکال متفاوت عیان می کند. بحثی در می گیرد و فرد در نقد طرف مقابل می گوید «خب، زن است و ….» ؛ در جای دیگر همین ایده این صورت را می گیرد «خوب طفلک سیاه است و …»؛ و در این جا «خب خیلی جوان است و …»

        تفاوت این است که یاد گرفته است این ذهنیت را در مورد اول و (احتمالا دوم) به کار نبرد چون فضای موقعیت اول و دوم اسم دارد پایمال کردن حقوق زن، نژادپرستی و … . زیادی بی کلاسی است که در این دوره مردسالار بود یا نژادپرست. تبعیض های اخلاقی و استانداردهای دوگانه ما شاید گاهی ناشی از اسم نداشتن بی اخلاقی ماست.   

  2. سال ها پیش به منطق علاقمند شده بودم و از این طریق راهم به کلاس های دانشکده ریاضیات باز شده بود. بین کلاس ها در کتابخانه می نشستم و با کتاب ها و مسایل سر و کله می زدم. گاهی هم نگاهی به مجلات ریاضیات می کردم و بخش هایی را می خواندم. از قضا روزی در مجله ای نامه ای دیدم از جوانی دانشجو درباره دکتر حسابی. نمی دانم در آن نامه چه بود که نظرم را گرفت و نام نویسنده در خاطرم ماند. سال ها بعد آن نام را جستجو کردم و فهمیدم در ارزیابی ام خطا نکرده بودم. منظور این که از نثر یک نامه کوتاه خیلی چیزها دستگیر آدم می شود.

نظرتان را بنویسید