من شخصاً ارادتِ بسیار زیادی به کورشِ هخامنشی ندارم، از جمله چون زیاد نمیشناسماش. یک وقتی اگر فرصتی پیدا بشود شاید کمی نوشتههای جدّی بخوانم در این مورد که استوانهاش چقدر حاویِ چیزهایی است که، با تسامح، میشود مربوط به حقوقِ بشر تلقیشان کرد (و چقدر با فتحنامههای مرسومِ آن زمان تفاوت دارد)، و سهمِ محمدرضا پهلوی در شهرتِ حقوقبشریِ این استوانه چقدر بوده است.
از آنانی که این شاهِ خاص را بهجدّ ’پدرِ ایرانیان‘ (یا چیزی از این دست) مینامند کاش کسانی بدونِ لفّاظی و دشنام و تمسخرِ توئیتری و ارجاعهای مبهم برایمان توضیح بدهند که، به باورِ ایشان، کورش از حدوداً چه زمانی (یا دستکم از چه قرنی) در فرهنگِ ایران اهمیت پیدا کرده است—مشخصاً: توضیح بدهند که چگونه است که فردوسی و انوری و سعدی و خیام و فرخیسیستانی و منوچهری و نظامی و سنایی و عطار و حافظ و جامی نامی از او نیاوردهاند.
سلام. چه مشکلی دارد که یک پادشاه داخلی (کوروش) یا خارجی خوب (امپراتور میجی) به عنوان الگوی حکمرانی داشته باشیم؟
دست کم در مقام مقایسه می توان قطبنمایی داشت که اگر در وضع کنونی مثل آن حاکم (یا حاکم ژاپن) داشتیم اوضاع بهتر می بود.
در بی ارادتی به کورش دست کمی از شما ندارم. اما درباره جمله آخرتان: تمام این افراد شاعران بعد از اسلام هستند و شاید، البته من مطلع نیستم، مدح وذکر از شخصیت های ایران قبل از اسلام در دوره این ها خیلی هم بدون گرفتاری نبوده باشد. تا همین چند سال پیش هم چندان روی خوشی به تاریخ ایران باستان وجود نداشت. بهرحال بد نیست این را در نظر گرفت.
ممنون. اما مثلاً شاهنامهی فردوسی را در نظر بگیرید: نامِ کثیری از شاهانِ پیش از اسلامِ ایران در آن هست. از شاهانِ دیگر هم مثلاً نتیجهی جستوجوی نوشیروان در گنجور را ببینید: نامِ نوشیروان را از جمله این شاعران ذکر کردهاند: نظامی، سعدی، عطار، ناصرِ خسرو، منوچهری، فرخیسیستانی. گمان میکنم تبیینِ نبودِ نامِ کورش در آثارِ این شاعران باید به چیزی فراتر از آنچه گفتهاید استناد کند. حدسِ ابتداییِ من این است که، علّتاش هر چه که بوده، این شاعران کورش را نمیشناختهاند (یا شاید گمان میکردهاند که مخاطبانشان کورش را نمیشناختهاند).
درباره شاهنامه فردوسی اتفاقا سال ها پیش مطلبی در کتاب تاریخ ده هزار ساله ایران خواندم که اشاره داشت به این شبهه که کیخسروی شاهنامه و کوروش یک فرد بوده اند. آن کتاب الان در دسترسم نیست که منابعش را ببینم.
اتفاقا به نظرم ر همین که اصلا ذکری به میان نیامدن عجیب است: فتوحات و قلمرو گسترده و لشگر کشی ها و اقداماتش در بابل انقدر بوده (نه لزوما ارزشمند البته) که غایب بودن اسمش به نظر تعمدی می آید.
حدس من این است که از دو دسته هیچ نامی به میان نمی آید: گمنامان، به واسطه ی گمنامی شان، یا مشاهیر درسرساز. بعید میدانم کورش، اگروجود داشته است، از دسته اول باشد.
احتمالاً اختلافِ نظرِ جدیای نداریم. دو حاشیه:
اینکه کیخسروی شاهنامه همان کورش باشد البته در جاهایی گفته شده است. موضوعِ جالبی است، از جمله از این نظر که داستانِ پادشاهیِ کیخسرو در شاهنامه تقریباً بهتمامی روایتی است از جنگِ کیخسرو با پدربزرگاش (افراسیاب).
پس حدستان را اینطور میفهمم که ذکرِ کورش دردسرساز بوده چرا که ذکرِ دامنهی فتوحات و کارهایش به مذاقِ حاکمان خوش نمیآمده (در حالی که مثلاً بهرام و نوشیروان و خسروپرویز اینطور نبودهاند). تصورِ ابتداییِ من این است که این حدس، اگر درست باشد، نهایتاً منجر میشود به اینکه کورش در فرهنگِ اهالیِ ایران چندان شناختهشده نبوده چرا که نویسندگان و شاعران در ذکرِ احوالاش ملاحظاتی داشتهاند. پس اگر مثلاً تا قرنِ چهارم و پنجم هنوز ذکری از او بوده، احتمالاً بعد از آن کمکم فراموش شده (مگر اینکه گمان کنیم که ایرانیان داستان را سینهبهسینه انتقال دادهاند).
ممنون. به جز همین ملاحظه ای که درباره آخرین جمله گفتم اختلاف نظری نمیبینم. در پدر ایرانیان نبودن کورش با شما هم عقیده ام.
از زمانی که از نیکان، فقط نیاکان ماند…
پاسخ این سوال بسیار ساده است
تمامی کتب و منابع نوشتاری تاریخی ایران باستان در حمله ی اعراب و ورود دین اسلام، سوزانده شد و از بین رفت. کشتار های فراوان و زیر و رو شدن شرایط زیستی و اجتماعی ایران آن روزگار، نسل های برآمده را با تاریخ و پیشینه ی سرزمین و اجداد خویش، بیگانه ساخته بود. تنها منابع در اختیار ، خدای نامک ها و شاهنامه های منثور ی بود که در افواه عمومی و نزد خواص یافت می شد. که در این منابع، به سان چهار تمدن کهن بشری هم سان ایران زمین، به اسطوره ها پرداخته شده بود همین منابع، ملجا و مرجع ابوالقاسم فردوسی برای خلق شاهکاری به نام شاهنامه است. اگر حکیم فردوسی یا سعدی، از کورش و خشایار و داریوش و کمبوجیه یاد نمی کنند، صرفا به این خاطر است که آنها را نمی شناختند. نه تنها فردوسی، بلکه مورخانی همچون محمد بن جریر طبری هم کوروش را نمی شناخته اند و در کتاب تاریخ طبری، نامی از پادشاهان ماد و پارس نیامده است. در عوض در آثار و اشعار مولوی و سعدی و حافظ، به کرات از جمشید و سیاووس و رستم و … یاد گشته است. اولین کسی که با تاریخ ایران باستان آشنا گردید، حسن صباح بود که در کتابخانه های سلسله ی فاطمیون در مصر، با آثار هرودت و گزنفون و کتریاس آشنا شد و با مطالعه ی این آثار پی به پیشینه ی تاریخی ایران زمین برد. این بیگانگی با تاریخ ایران باستان موجب شد تا مردم کرمانشاه به کتیبه ی هفده بندی داریوش در بیستون، بگویند عقد نامه ی شیرین و فرهاد یا در فارس به پرسپولیس بگویند تخت جمشید و به پیکره ی شاپور لفظ نقش رستم اطلاق بشود. این وضعیت تا صد و پنجاه سال پیش ادامه داشت. دانشمندانی به سان آرتور کریستنسن یا ساموئل کریمر با رمز گشایی از خط میخی موفق به ترجمه ی کتیبه های به جامانده از دوران ایران باستان شدند. کتاب های هرودت و گزنفون توسط روشنفکران فرنگ رفته ی ایرانی، ترجمه شد و به ایران آمد و پرده از رازی چند صد ساله برداشته شد. و مشخص گردید که ایران زمین، علاوه بر تاریخی پر شکوه، دارای اسطوره هم هست.
ممنون بابتِ این پاسخِ "بسیار ساده".
به فرضِ درستیِ تمامِ آنچه نوشتهاید (مثلاً اینکه در حملهی اعراب به ایران "تمامی"ی کتابها از بین رفت)، میشود نتیجه گرفت که، دستکم تا زمانِ متأخرانی که ذکر کردهاید، نویسندگان و شاعرانِ ایرانی نوعاً کورش را نمیشناختهاند (در حالی که بهرامِ گور و اردشیر و انوشیروان و خسروپرویز را از میانِ شاهان، و رستم و سیاوش و اسفندیار را از میانِ اسطورهها میشناختهاند). وقتی تا صد سال پیش در فرهنگِ ما نامی از کورش نبوده، به نظرِ من غریب است که او را "پدرِ ملّتِ ایران" بنامیم.
آقای لاجوردی چرا ممکن نیست که پدر ملتی فراموش شده باشد و بعد دوباره در اذهان به یاد آورده شده باشد؟ آیا ملاک پدر بودن (موسس بودن) ملتی ، بستگی به حافظۀ تاریخی آن ملت دارد؟
حرفِ معقولی است: ممکن است که ملّتْ پدرش قرنها از یاد برده باشد.
با معیاری که ذکر کردهاید، آیا برای حدودِ هفتاد سال لنین پدرِ ملّتِ شوروی بوده است؟
چه مطلب خوبی.
اتفاقا سؤال سختیه چون معیار اهمیت دادن رو باید تعریف کرد مثلا شبکه اجتماعی یا جشن گرفتن یا عکس گرفتن؟ معادل قبل از اون فن آوری چی می تونه باشه روزنامه، شعر یا؟
اما جدای از بررسی در فرهنگ ایران، در فرهنگ های مختلف هم جالبه، مثلا یک بار من داشتم یک کم به دوستی در کانادا می گفتم که حوصله ام سر رفت همه اش همه راجع به اون مطلب و عکس می گذارند، دیدم که چه قدر براش احترام قائله.
یا مثلاً اسکندر،دیدم دوست مصری ام به جای مصر می گه الکساندریا و دیدم که چه قدر نگاه دوست مصری یا نگاه کانادیی بهش با مطلب و حرف هایی که در کتاب ها و … در قبل خواندم فرق داره .
اون وقت می بینیم که ملاک یا منظور مهم بودن هم باید برای این بررسی از افراد دارای اون فرهنگ پرسیده بشه، گاهی ملاک ارائه میشه گاهی نه.
(ببخشید اگر بنده شکسته یا محاوره ای نوشتم، نمی دانم چرا وقتی بیشتر خوانندگان در اینجا محاوره ای نمی نویسند، شیطنتی در درونم وادارم می کند محاوره ای و شکسته بنویسم، ببخشایید )
گویا قرار بوده شعرایی که در دو خط آخر اسم بردید دیوان شعری به نام خود بنویسند. اسم آن چیزی که شما انتظار دارید تا همه چیز تویش باشد احتمالا می شود کشکول. یک دیوان شعر عرفانی یا تمثیل و حکایات اجتماعی و اخلاقی جایی برای حماسه سرایی نداشته و این به وسواس صنف شاعر در آن زمان ها برمیگردد که برای اشعار خود حوزۀ موضوعی خاصی را قائل می شده اند. اختصاصاً در مورد فردوسی، هر چند که با نگارش شاهنامه کار عظیمی صورت داده، اما در ابتدا یک منظومۀ سفارشی بوده است. سفارشی به درخواست سلطان وقت، که از قضا ترک زبان و غاصب هم بوده، و قرار بر این گذاشته بود تا صله ای به فردوسی در ازای شاهنامه بدهد. همان خسروپرویز و و بهرام و نوشیروان هم باعث شد تا آنچه به فردوسی وعده کرده بود را ندهد و داستان قهر و اندوه فردوسی پس از آن را نوشته اند که می توانید بخوانید. به زندان افتادن برخی شعرا و درگیری آنها با حکام و سلاطین وقت در طول تاریخ ادبیات، این شائبه رابه ذهن می آورد که چه بسا نام بردن از سلسله های باستانی و پادشاهان بنیانگذار اساساً با مخاطرات و ممنوعیت هایی روبرو بوده است. نکتۀ مهم و ناگزیری هم در کشمکش بحث های باستانی را نباید فراموش کرد و آنهم اختلاط نژادی و قومی غیر قابل کنترل پس از حملۀ اعراب و سلطۀ انان بر این سرزمین است. جای جای این سرزمین پر است از کلنی های جمعیتی که هستۀ اولیۀ انها کوچ قبایل عرب حجاز و یمن به توسط امرای نظامی و حکام منسوب عرب بوده است. حتی از نام فامیلی امروز این افراد بسادگی می توان به ریشه و خاستگاه اجدادشان پی برد. از اینرو بسیار بدیهی است که تاریخ نویس ها و اصحاب مطبوعات و و فرهنگ دلشان راضی نشود که با تأکید بر پدر بودن کورش و امثالهم، در این مهاجران سرخوردگی ایجاد کنند یا همین تتمۀ اخلاق و مردم داری و همزیستی در بین افراد جامعه را دود کنند و به هوا بفرستند.
من تصور نکردهام که قرار بوده این شاعران "دیوان شعری به اسم خود بنویسند" که "همه چیز تویش باشد"—اینطور نیست که شاعران بنشینند و دیوان بنویسند؛ بلکه دیوان مجموعهای از شعرهای شاعر است (نوعاً غزل و قصیده): مثلاً منوچهری سالها قصیده میگفته، و حالا دیوانِ منوچهری داریم. و البته که کسی انتظاری ندارد که در کتابی (کشکول یا غیر کشول) همه چیز باشد؛ اما انتظارِ نامعقولی نیست که هر چیزی که ادعا میشود نقشِ مهمی در فرهنگ و تمدنِ ما داشته در جایی از آثارِ مکتوب اثری برجا مانده باشد.
برای دیدنِ اینکه نقشِ کسی در فرهنگِ ایران چه بوده است، یک راهِ مهمْ این است که ببینیم در آثارِ مکتوبِ آن فرهنگ چه ذکری از او هست. اینطور است که میبینیم که مثلاً—به شکلِ روایتهایی که شاید دقتِ تاریخی داشته باشند و شاید نداشته باشند—اسکندر و بهرامِ گور و انوشیروان و بزرگمهر و علی بن ابیطالب در این فرهنگ مهماند (گرچه قسمتِ عمدهای از نوشتههای باقیمانده مربوطاند به دورهی پس از اسلام، و در قسمتِ عمدهای از این دوران هم حکومتِ رسمی شیعه نبوده است). مخالفتها هرقدر هم که شدید بوده باشند، بهنظرِ من غریب است فرض کنیم که اولاً کورش نقشِ بسیار مهمی در این فرهنگ داشته، و ثانیاً هیچ اثری از او در نوشتههای دورهای هزارساله نیست.
لطفا برای یافتن پاسخ خود به لینک زیر که مطلبی است از بی بی سی فارسی مراجعه کنید. باید متاسف باشیم که بنیانگذاران امریکا کوروش را از روی منابع تاریخی یونانی (کوروش نامه گزنفون) شناخته اند ولی هنوز ما، بقول شما که گفته اید " زیاد نمیشناسمش" هنوز نمیشناسیمش! علت این نشناختن همان است که میگویند ایرانبان حافظه تاریخی ندارند یا اینکه فکر میکنید بین محمد رضا پهلوی و کورش کبیر قرابتی وجود دارد. محض اطلاع، با احتساب فاصله 2500 ساله آن دوران با حال حاضر، حکومت کوروش کبیر بسیار پیشرفته تر از هر دمکراسی فعلی است و آنقدر بر ناخوداگاه جمعی ایرانیان اثر داشته که دیر یا زود ما را به دمکراسی حقیقی میرساند. باور کنید در هیچ کتاب شعری این را پیدا نمیکنید!
http://www.bbc.com/persian/41876993
ملکالشعرای بهار میفرماید:
متوجه نشدم این متنِ منظوم چه چیزی را نشان میدهد. مشخصاً بهار جزوِ شاعرانی نیست که نام بردم، و هدفِ من این بود که ببینیم آیا پیش از صد سالِ اخیر نویسندگان و شاعرانِ ما از کورش صحبت کردهاند یا نه. جستوجو در وبگاهِ گنجور آسان است.
البته در بسیاری از اشعار ملکالشعراء بهار نام کوروش آمده است؛ اگر قصد داشتم این را بگویم، چند نمونهٔ دیگر هم میآوردم.
این شعر را آوردم تا نشان دهم که وی را همان «کیخسرو» دانستهاند؛ و نام کیخسرو در متون نظم و نثر قدیم فراوان ذکر شده است. بنابراین این سخن توضیحی است برای جملهٔ آخر متن شما؛ نه در ردّ آن.
ممنون بابتِ توضیحِ بیشتر. به این نظر در موردِ یکیبودنِ کیخسرو و کورش در یادداشتِ دومِ پیمان و پاسخِ من به آن هم اشاره شده است (ذیلِ همین مطلبِ وبلاگ).
فراوانیِ ذکرِ کیخسرو در متونِ قدیم هرقدر که بوده باشد، مدافعِ نظرِ یکیبودنِ او با کورش البته باید دربارهی بعضی ویژگیهای مهمِ کیخسرو (و تفاوتشان با آنچه در موردِ کورش میدانیم) توضیح بدهد—از جمله در شاهنامهی فردوسی: کیخسرو نوهی دشمنِ بزرگِ ایران است، در سرزمینِ دشمن زاده شده، تقریباً همهی آنچه از او میدانیم مربوط به جنگ با پدربزرگاش است، در برف ناپدید میشود.
از شما ممنونم.
اما به نظرم نمیرسد که مدافع یکی دانستن کورش و کیخسرو لازم باشد توضیحی برای تفاوت زندگی یا احوال این دو نفر داشته باشد. من مدعی نبودهام که این دو یکیاند (چون اطلاعات ناچیزی در تاریخ و ادبیات دارم و چنین ادعاهایی نیازمند بررسیهای تخصصی است). اما ادعا کردهام که مردم ما و شاعران ما این دو را یکی میدانستهاند.
آیا آنها باید توضیحی برای این تفاوتها میداشتهاند؟ اگر از این تفاوتها باخبر بودهاند و همچنان آنها را یکی میدانستهاند بله؛ و اگر از این تفاوتها اصلاً با خبر نبودهاند، نه.
بنابراین فکر میکنم اینکه چرا نام کورش در متون ما نیامده است با اهمیت داشتن وی در فرهنگ ایرانی سازگار باشد و از اینرو توضیحی که من دادهام تبیین منسجمی باشد؛ شاید واقعیت ماجرا همین باشد. ممنونتر خواهم شد اگر نظر شما را بدانم.
ممنون بابتِ پیگیریِ بحث.
پس مدعای شما این است:
مردمِ ما و شاعرانِ ما کیخسرو و کورش را یکی میگرفتهاند. کیخسرو در فرهنگِ ما ناماش آمده و نقش دارد. پس اینطور نیست که اثری از کورش در فرهنگِ ما نباشد.
برایم روشن نیست به چه معنا مردم و شاعرانِ ما اینها را یکی میگرفتهاند. آیا باور داشتهاند که کسی بوده که قبرش در پاسارگاد است و مؤسسِ یک سلسلهی مهم بوده و بابل را فتح کرده و او همان کسی که در شاهنامه با نامِ "کیخسرو" از او یاد شده (که پدرش کشته شده بوده و با پدربزرگاش میجنگد و نهایتاً در برف میمیرد)؟ یکیگرفتنِ اینان—یا اینکه بگوییم که مردم و شاعران اینان را یکی میگرفتهاند—توضیح میخواهد. این به گمانام همان حالتی است که گفتهاید که مردم و شاعران از تفاوتها باخبر بوده باشند.
اما در حالتی که مردم و شاعران از تفاوتها باخبر نبوده باشند، سؤالِ مهم این خواهد بود: مردم و شاعران چه کسی را با کیخسرو یکی میگرفتهاند؟ نزدِ مردم و شاعرانِ بیخبر از تفاوتها، مدلولِ نامِ "کورش" چه بوده است؟
در یک حالت شاید بشود یکیبودن را توضیح داد: اینکه هر دوی کیخسرو و کورش را افسانه بدانیم و بگوییم این دو افسانه، علیرغمِ تفاوتهایشان، منشأ واحد داشتهاند. این—افسانهانگاشتنِ کورش—البته راهی نیست که طرفدارانِ فعلیِ کورش بخواهند انتخاب کنند.
پس هر کسی که فردوسی و دیگر شاعران ازش سخنی گفتن واقعیت داشته! شما باید به سنت تاریخ نگاری ایرانی توجه کنید که اصلی دینی دارد. به نوشته های احسان یارشاطر و ژاله آموزگار رجوع کنید.
شما از زندگی حافظ چقدر میدانید؟ اینقد از حافظ دم میزنید میدانید کمترین اطلاعاتو از زندگیش داریم با وجود اینکه هفت قرن باهاش فاصله داریم؛
از زندگی افتخار ایرانیان، «حافظ شیرازی» چه اطلاعات موثّقی داریم؟!
آنچه در تذکرهها و کتابهای تاریخی عصر حافظ و نزدیک به عصر او دربارهٔ اصل و نسب و زندگی او آمده است به قدری محدود و اندک و غیر قابل اعتماد است که میتوان گفت که ما از بزرگترین غزلسرای زبان فارسی تقریباً بیاطلاعیم!
بیشترین و باارزشترین منبع موجود دربارهٔ زندگی حافظ و نیز قدیمترین آنها همان اطلاعات مختصری است که از مقدمهٔ محمد گلندام، اوّلین جامع دیوان حافظ و دوست و معاصر او، میتوانیم به دست آوریم.
در کتابهای تَراجم احوال، مانند نفحات الأنس جامی و تذکرةالشّعراء دولتشاه سمرقندی که هر دو در حدود صد سالی بعد از حافظ پدید آمدهاند، مطلب قابل توجه و مستندی دربارهٔ حافظ نیست، جز اینکه او در سال ۷۹۲ق(نفحات الأنس) یا ۷۹۴ق در گذشته است(تذکرةالشّعراء) و او را «لسان الغیب» گفتهاند(بهارستان جامی). بیشتر دربارهٔ حال و صفات و شعرش به تعارف و مبالغه سخن گفتهاند و کسانی که بعد از آنها آمدهاند یا کم و بیش همین مطالب را تکرار کردهاند یا مطالبی گفتهاند که به هیچوجه قابل اعتماد نیست.
«زندگی و روزگار حافظ»، استاد تقی پورنامداریان، دانشنامهٔ زبان و ادبیات فارسی، بهسرپرستی اسماعیل سعادت، جلد دوم، ص۶۳۷.
مشکل ما چپگرایان بیسوادی است که درباره همه چیز از جمله ایران باستان نظر میدن.
تو برو خود را باش
حدس میزنم متنِ مرا با دقت نخواندهاید، چرا که از هیچ جای آن متن برنمیآید که نویسندهاش معتقد است "هر کسی که فردوسی و دیگر شاعران ازش سخنی گفتن واقعیت داشته". هیچ صحبتی از واقعیتداشتن یا واقعیتنداشتن نکردهام؛ حرف این است که اگر کسی که بیش از بیست قرن پیش میزیسته نقشِ بزرگ و پررنگی در فرهنگِ ایرانیان داشته است، قاعدتاً باید اثری از او در نوشتهها و سرودههای این فرهنگ مانده باشد.
اگر تا حدودِ صد سال پیش در نوشتههای موجودِ فارسی حرفی از کورش نیست، این دلیلی است برای اینکه شکّ کنیم که تأثیرِ زیادی در فرهنگِ ما داشته است (هر تأثیری که در فرهنگِ یونانیان یا اهالیِ بابل یا اورشلیم داشته باشد). برای پاسخ به این شکّ راههایی هست، شاید یکیاش بحثِ دقیق و فنّی در سنّتِ تاریخنگاریِ ایرانی.
خوب متوجه نشدم صحبتتان از اطلاعاتمان در موردِ زندگیِ حافظ چه نقصی در نوشتهی مرا نشان میدهد (یادم هم نمیآید که از زندگیِ حافظ چیزی گفته باشم).
در بیسوادیِ من که البته مناقشه نیست؛ اما شخصاً هرگز چپگرا نبودهام.
با سلام درود
عرض کنم که هر چه به کورش و مخصوصا هم نام کورش چنگ بزنیم از حقیقت مردمان بومی ایران (همان استوره های فردوسی و خاندان گودرز و سام) دورتر و فرهنگ خویش را دستاورد اجنبی ها خواهیم دانست. در صورتی که شخصیتی به بزرگی و خصوصیات کورش در ایران و بر جهان حاکم بود ولی نامش کورش نبوده. یک برسی دقیق از شاهنامه حکیم این امکان را میدهد تا افراد متفکر به این حقیقت برسند که چه کسی و از چه دودمانی این افتخارات را به بشر ارزانی کرده.
کلمه " کی " با فتح کاف و سکون یا به معنی بزگ یا شاه میباشد حال با مقایسه تلفظ در زبانهای مختلف مثل : اسکندر و سکندر و الکساندر و یا داوود را با دیوید میتوان حدث زد که مثلا کوروش یا کیروش یا کوروس قابل مقایسه با کی کاووس در شاهنامه هست ولی اتفاقات و اعمالشان همخوانی ندارد. در تاریخ ایران حلقه هایی از زنجیر تاریخ مفقود گردیده که سردرگمی به بار آورده ولی حکیم در آخر شاهنامه میگه : همی می رباید این از آن ، آن از این
ز نفرین ندانند باز آفرین !!!
اما شما " ز نفرین باور کنید بازآفرین "
سلام,
بنظرم شاهنامه سرگذشت بزرگان و شاهان پارسی یا قوم پارس است و خاندان هخامنشی پارس نبوده اند.به همین دلیل فردوسی این خاندان را مورد توجه قرار نمیدهد.
موضوع قومیت و هویت قومی یکی از موضوعات پیچیده تاریخی در ایران است,فراموش نکنیم که هویت ملی ایرانی تا قبل از انقلاب مشروطه وجود نداشت و بعدها با اقدامات رضاخان شکل گرفت و تقویت شد
به عنوان نکته اخر اگر کوچکترین شکی در مورد خاندان هخامنشی دارید به تاریخ هرودت مراجعه کنید.تمامی شاهان و سردار هخامنشی به همراه اقداماتشان طر این کتاب معنبر تاریخی امده اند
سلام. ممنون بابتِ این توضیحات.
من در موردِ وجودِ کورش شکّی نداشتهام؛ شکّی که بیان کردهام در موردِ تأثیرِ او بر فرهنگِ ایران تا پیش از سلطنتِ پهلوی است.