حسّاسیت‌اش

هرگز نتوانستم با مین‌روبِ کامپیوترش بازی کنم: دست که روی ماؤس می‌گذاشتم نشانگر از صفحه‌ی بازی خارج می‌شد.

و گفته‌اند نوجوان که بوده—شاید دومِ راهنمایی (تردید از من است)—آسیمه‌سر می‌رود پیشِ چشم‌پزشک: "آقای دکتر، من هیچــّی نمی‌بینم." دکتر معاینه می‌کند، و تصویرِ ئی‌ها را از پشتِ عدسی‌های عینکِ آینده نشان‌اش می‌دهد. "آخِیـــش: حالا می‌بینم." نمره؟ یک چشم دیدِ کامل، دیگری صدوبیست‌وپنج‌هزارم نزدیک‌بین.

4 نظر برای "حسّاسیت‌اش"

نظرتان را بنویسید