عاشقانه: "در آن دوردستِ بعید"

دوستت دارم، مثلِ دوست‌داشتنِ بچه‌ای—بچه‌ی خیلی کوچکی—مادرش را: بخشِ خیلی بزرگی از دنیای منی، گاهی.

16 نظر برای "عاشقانه: "در آن دوردستِ بعید""

  1. من نیز هم.. از این دوردست ِبعید.. مثل دوست داشتن ِ دیوانه ای دیوانه ای دیگر را. بخش خیلی بزرگی از دنیای من است این دیوانگی ،گاهی.

  2. "عشق کودک به مادر" عشقی کمابیش انگلی است، ستاندن‌ها بی‌دادنی.ترجیح می‌دهم موضوع و فاعل عشقی باشم که بتوان این‌گونه تعریفش کرد: "با معشوق نزد خود بودن"

  3. برام جالبه آقای نویسنده. شمابسیار معمولی و حتی به نظر شخصی ام تصنعی می نویسی اما بازیدکنندگان وبلاگت خیلی نوشته هات رو می پسندند.
    نمی دونم نوشتۀ خوب ندیدن یا چشمهای من زیبایی نوشته هات رو نمی بینه. ؟.

  4. یک نکته برای ناشناسان :

    "بعضی" از کسانی که اینجا می نویسند نویسنده را از نزدیک می شناسند. لحن کلامش "گاهی" از ساده ترین حرفها شعر می سازد. با شما موافق هستم – اگر نویسنده را نمی شناختم- بعضی از نوشته ها تصنعی به نظر می آمدند.

  5. وا! «تصنعی» یعنی چی؟ انگار همه این ناشناسان معشوقان نویسنده بوده باشند و از او چنین چیزهایی نشنیده باشند..

  6. ناشناس اول:
    با یاسمن موافقم. هرچند " گاهی" این شناختن ِ نویسنده، اثر ِ عکس دارد.. یا اینکه نویسنده برای "بعضی" از این ناشناسان که "می شناسند"اش می نویسد.
    از انصاف هم نگذریم: "برخی" نوشته ها، بدون پیش فرض ِ شناختن ِ لحن ِ لطیف و ظریف ِکلام ِ نویسنده و حلقه ی ِ معشوقان ، خوب و غیر تصنعی هستند.

  7. اعجاز شنیدن همان آوای دل انگیز، به تقید "همین الان"، در بستر معاشقه مان بود که امروز من دیگر نه آن منم . میل و اشتیاق و هیجان …

  8. به یاسمن:
    اگه برای لذت بردن از نوشته های ایشون لازمه که اونو شخصاً بشناسیم(!!! که ظاهرا هست چون فقط شما می پسندین! ما ناشناسا چیزی توش نمی بینیم) پس یا باید کل وبگردها بیان حضوری مستمع بشن، یا اینکه ایشون همون حضوری تو کافه اینارو خدمتتون بخونه!!! وبلاگ نمی خواد دیگه!!!! 🙂

نظرتان را بنویسید