محمدحسین مهدویان، ماجرای نیمروز.
از آقای مهدویان قبلاً ایستاده در غبار را دیده بودم و هیجانزده شده بودم.
ضرباهنگِ فیلم خوب است، و صحنهپردازی و تیپسازیاش بسیار خوب است (انواعِ تیپهای حزباللهی، و نیز دخترِ مجاهد در همان حضورِ کوتاهاش). برای من مطلوب است که بخشِ زیادی از فیلم میگذرد تا میرسیم به موضوعِ اصلی: بهدامانداختنِ موسی خیابانی؛ و مطلوب است که بخشِ زیادی از فیلم میگذرد تا میرسیم به برآمدنِ صادق چونان مغزِ متفکرِ گروهِ ضربت. و طنزِ فیلم در لحظاتی خوب است (کمال را به یاد بیاوریم که با ”پوشش“ میرود به نزدیکِ یکی از خانههای تیمی، پوششی آشکارا ناکارآمد در پنهانکردنِ تیپاش). و درآوردنِ فضای تهران در ۱۳۶۰، گیرم با کادرهای عمدتاً بسته، بهنظرم به طرزِ تحسینبرانگیزی خوب انجام شده است—گرچه لابد کسانی هستند که همهی آنچه میتوانند بگویند خلاصه میشود در نارنجیبودنِ غیرتاریخیِ لباسِ رفتگر یا اشتباهبودنِ لوگوی پپسی و جدیدبودنِ دیوارهای غربیِ سعدآباد.
داستانِ فیلم را البته طرفِ برندهی نبرد است که دارد تعریف میکند. [من هم نمیتوانم پنهان کنم که در جنگِ جمهوری اسلامی ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران، خوشحالام که جمهوری اسلامی بود که پیروز شد. سایهی جنگِ داخلی و خارجی از سرمان دور باد؛ اما امروز هم اگر بینِ جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین نبردی دربگیرد، من در حمایت از طرفِ اول تردیدی نخواهم داشت.] با این حال، حتی با لحاظکردنِ اینکه فیلم را طرفِ برنده ساخته است، میشود تحسینکنندهی خوبیهای فیلم بود. برای ساختنِ پروپاگاندا هم، مثلِ بسیاری کارهای دیگر، کاردانی لازم است، و این فیلم را شخصِ کاردانی ساخته است. (پروپاگاندا خواندنِ فیلم را به هیچ روی توهینی به سازندگاناش نمیدانم.) اما گمان میکنم فیلم فیلمِ بهتری—و پروپاگاندای بهتری—میبود اگر در تصویرکردنِ خشونتهای مجاهدین کمی ممسکتر و در پرداختن به رفتارهایی از جنسِ آنچه به دادستانِ اسبقِ انقلاب نسبت داده میشود (یا نسبت داده میشد، وقتی ایشان عزل شد) کمی دستودلبازتر میبود، مخصوصاً که دادستانِ وقت را دو-سه باری هم در فیلم میبینیم و بهنظر میرسد نویسندگانِ فیلمنامه هم انتقادهایی به او داشته باشند.
متذکر هستم که کسانی هستند که از بعضی از طرفینِ این نبرد آسیب دیدهاند و احساساتِ شدیدِ شخصیای نسبت به تیپها یا شخصیتهایش دارند. شاید مناسب باشد این جنبه از جریان را هم در نظر بگیریم که پیشینهی نبرد هر چه که بوده، حالا (۱۳۶۰) حکومت مواجه است با مبارزهی مسلحانهی درونشهری و مواجه است با سازمانی که نه فقط رؤسای دو قوّه را کشته است، بلکه به شهروندانِ غیرنظامی هم حمله میکند.* در لندن و پاریس و نیویورک با چنین کسانی چه میکنند (یا چه میکردند)؟ این فیلم روایتی است درونحکومتی از بخشی از برخوردِ حکومتِ تهران—بیش از سیوپنج سال پیش—در چنان شرایطی.
* داستانِ فیلم از سیامِ خردادِ ۱۳۶۰ تا نوزدهمِ بهمنِ همان سال است. اگر گمان میکنید اتهامِ حمله به شهروندانِ غیرنظامی دروغ است، پیشنهاد میکنم چند شمارهای از نشریهی مجاهد در تاریخهای نزدیک به ماجرای فیلم را ببینید—مثلاً گزارشهای صفحهی ۲۰ در این شماره را.
[نوروزِ ۱۳۹۶.]